۶/۲۱/۱۳۸۹

پاسخ به چند پرسش؛ دربارهء مسئله ملی در ایران- یونس شاملی

تئوری نسبتا جدیدی در جامعه شناسی و بیشتر در جهت گسترش درک فمنیستی در این اواخر شکل گرفته است و به اینترسکشنالیسم (intersectionalism) معروف شده است. این تئوری عموما به تبعض جنسیتی، نژادپرستی، کارکرد طبقات در ساختار فشار علیه زنان توجه دارد. برای مثال شرایط زندگی یک زن تنها توسط جنسیت وی تعیین نمی کند بلکه فاکتورهای دیگری مثل نژاد یا اتنیسیتیت، سکس، طبقه و عملکردهای دیگر آن را به توضیح می کشد.

اینترسکشنالیسم برآن است که نشان دهد چگونه فاکتورهای مختلفی در شکل گیری هرم قدرت نقش بازی می کند. انتقال این تئوری به عرصه سیاست در واقع چیزی غیر از این نیست که موفقیت در کشف واقعیتها و توجه به آنها بایستی اشل وسیعتر و بالهای گشوده تری را در بربگیرد و جوانب مختلف را احاطه کند.

 البته این تئوری را میتوان در استراتژی تبلیغی و ترویجی یک جنبش سیاسی نیز مورد استفاده قرار داد و بجای تمرکز صرف بر منافع خود، فواید و منافع جنبش را به مخالفان احتمالی و توده های مردم توضیح داد. برای نمونه اگر جنبش ملی دمرکراتیک آذربایجان علیه نژادپرستی و استعمار داخلی مبارزه میکند میتواند فواید این مبارزه را نه تنها برای خلق خود بلکه برای خلق فارس نیز برجسته کرده و با انتقال آگاه به آن اهرم فشار علیه جنبش ملی را بکاهد. مثال دیگر اینکه، اگر هدف اصلی جنبش ملی آذربایجان تاسیس دولت ملی است، بایستی برای جاانداختن این هدف منافع زنان، کارگران و یا اقشار و طبقات دیگر را نیز در نظریه جنبش ملی گنجاند و تصویری دینامیک، چند جانبه و مثبت از آن ارائه کرد و بدینوسیله وسعت حمایت مردمی از جنبش ملی را گسترش داد.  از این جهت تعمق در باره اینترسکشنالیسم و تدقیق آن با نظریه سیاسی جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان میتواند برای جنبش ما در عرصه نظری و تبلیغی بسیار مفید باشد.

 دولت ایران یا دولت فارس ایران؟

جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان دست اندرکار خلق مفاهیم جدید در ادبیات سیاسی است و به مراتبی که این جنبش گسترش می یابد و دامنهء نظری آن عمق پیدا میکند بر تعداد واژه ها و مفاهیم جدید در ادبیات سیاسی افزوده می شود.

 مفاهیم جدید در ادبیات سیاسی از سوی دیگر حکایت از شکل گیری اندیشه های نو در جامعه را دارد. اندیشه هایی که بر ویرانه های کهنه نظریه های سیاسی قبلی بنا می شود و اگر چه پذیرش آن در مراحل اولیه برای افکار عمومی اندکی سنگین است، اما گسترش جنبشهای ملی از سویی و استواریت و استقامت برای ترویج آن از سوی دیگر میتوان زمینه های دگرگونی در ذهنیت مردم را فراهمتر سازد.

 ملت فارس، قوم فارس، دولت فارس، شونیسم فارس، استبداد دولتی فارس، اولتراناسیونالیسم فارس، قومگرایان افراطی فارس، ملیتهای غیرفارس، استعمار داخلی در ایران و مفاهیمی از این دست، پیش از این یا استفاده نمی شدند و یا به ندرت مورد استفاده قرار میگرفتند. اما امروز این مفاهیم در زبان شفاهی و ادبیات کتبی نویسندگان و تحلیلگران جنبش ملی آذربایجان و دیگر جنبشهای ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس به وفور مورد استفاده قرار میگیرد. این مفاهیم البته که بایستی با دقت بیشتری در ادبیات سیاسی ما مورد استفاده قرار بگیرند تا احیانا از سوءتفاهم و سوءتعبیرهای غیرلازم جلوگیری شود.

 اما در ادبیات سیاسی، فارس یک انسان متعلق به ملت، ملیت و یا قومیت فارس در ایران است. درست مثل ترک که انسانی متعلق به ملت و یا ملیت ترک در این کشور است. زبان فارسی و یا ملیت فارس و یا قوم فارس همه مفاهیم مثبتی از توضیح واقعیت ملتی است که امروز در بخشهای جغرافیایی معینی از ایران زندگی می کنند. این جمعیت همسان دیگر جمعیت های (ملیتهای) ایران تحت تعرض استبداد سیاسی دینی جمهوری اسلامی است.

 اما مفهوم "دولت فارس"، "شونیسم فارس"، "استعمار داخلی" را نمیتوان با فارس زبان و یا ملیت فارس یکی دانست. چه ممکن است این دو، یعنی دولت فارس در تعارض با ملت فارس قرار بگیرد. آنچنان که در ایران است. جنبش سبز اخیز نیز جنبش همین مردم در مبارزه با دولت و حاکمیت استبدادی فارس در ایران بود.

 ماهیت دولت حاکم بر ایران استبدادی است. ولی استفاده از مفهوم استبدادی برای توصیف ماهیت دولت ایران لازم است، اما کافی نیست. ماهیت استبداد حاکم بر ایران با سه استوار است؛ استبداد دینی (شیعی)، تباری- نژادی (فارس) و طبقاتی است و جنبه تباری نژادی دولت ایران خلصت استعماری (به اسارت کشیدن ملیتهای غیرفارس را) به آن داده است.

 از آنجا که یکی از اهداف مهم جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان، مبارزه علیه استعمار داخلی و برپایی دولت ملی خویش است. نمیتوان و نباید از برجسته کردن بافت اتنیکی دولت استبدادی و استعماری جمهوری اسلامی چشم پوشید. خمیرمایه اصلی دولت جمهوری اسلامی استبداد دینی، طبقاتی و نژادی است. بنابراین استفاده از مفاهیمی که بتواند ماهیت واقعا موجود این دولت را برملا کرده امر اجتناب ناپذیریست.

 به همین جهت استفاده از مفاهیم دولت ایران و یا دولت استبدادی ایران بجای دولت فارس ایران و یا دولت استبدادی فارس ایران در ادبیات سیاسی یک جایگزینی بسیار خطا برای جنبشهای ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس در ایران است. چون با استفاده از آن مفاهیم ماهیت مبارزه ضداستعماری در داخل ایران معنی خود را از دست میدهد.

 به عبارت دیگر دو نوع مبارزه در داخل ایران در جریان است؛

 یک؛ مبارزه دمکراتیک، مبارزه ایی که خلق فارس برای دمکراتیزه کردن دولت حاکم بر ایران که دولت فارسی است، انجام میشود. در این مبارزه نفی استبداد سیاسی و برای دمکراسی سیاسی و البته اصلاحات دیگر اجتماعی صورت می پذیرد. در این مبارزه متاسفانه توجهی به جنبه استعماری و نژادپرستانه حاکمیت نمی شود و دولت مداری بعد از تغییر حاکمیت همچنان بر محور یک دولت تک ملیتی (فارس) از نوع سابق آن دنبال می شود.

 دوم؛ مبارزه ملی – دمکراتیک. مبارزه ایست که ملیتهای غیرفارس برای تاسیس دولت ملی خود به انجام میرسانند. در این مبارزه ازمیان برداشتن استبداد سیاسی از یکسو و استعماری داخلی و نفی دولت تک ملیتی از سوی دیگر مد نظر مبارزه است و از آنجا که مبارزه دمکراتیک خلق فارس علیه استبداد سیاسی حاکم در سمت و سوی منافع تمامی خلقهای ایران است، همسویی و اتحاد عمل برای از میان برداشتن استبداد سیاسی به یک امری ضروری تبدیل می شود. اما هدفمندی های این دو استراتژی مبارزاتی یکی نیست.

 جنبش سیاسی جامعه فارس ایران و احزاب سیاسی متعلق به آن در اپوزیسیون، دولت ایران را استبدادی و ضد دمکراتیک می نامند و از برجسته کردن ماهیت اتنیکی این دولت در متون سیاسی بشدت اجتناب می کنند. چرا که احزاب و شخصیتهای جامعه فارس ایران خواهان تغییر در بافت اتنیکی (که فارسی است) این دولت نیستند. و از آنجا که ملیتهای غیرفارس ایران 70 درصد جامعه ایران را تشکیل میدهند، اغلب احزاب و فعالین سیاسی جامعه فارس طرفدار یک دولت متمرکز در ایران هستند تا بتوانند از طریق این دولت متمرکز حرکت کل جامعه را کنترل کنند و فرصتها را از دست نیروهای سیاسی ملیتهای غیرفارس ایران برای دستیابی به حقوق برابر بگیرند. به معنی دیگر نیروهای سیاسی جامعه فارس ایران دانسته و یا نادانسته بر طبل یک استبداد دیگر بعد از جمهوری اسلامی می کوبند. اما نیروهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس برای دستیابی به آمال عدالت خواهانه و برابری جویانه خود طرفدار یک دولت غیرمتمرکز و فدرالیستی هستند. دولت غیرمتمرکز در ایران یکی از بزرگترین موانع تکوین دیکتاتوری جدید در فردای جمهوری اسلامی نیز هست. به همین سبب گرایش محتاطانهء دمکراتیک بعضی از احزاب و شخصیتهای سیاسی جامعه فارس ایران برای تشکیل یک دولت غیر متمرکز را اینجا و آنجا میتوان مشاهده کرد.

انفصال ها یا اتحادها؟

دو نظریه سیاسی کاملا متفاوت جامعه سیاسی فارس ایران را از جامعه سیاسی ملیتهای غیرفارس ایران جدا کرده است. البته سوءظن و عدم اعتماد پرورش یافته در ضدتبلیغات دولتی در هشتاد سال اخیر علیه ملیتهای غیرفارس ذه

هیچ نظری موجود نیست: