۳/۲۳/۱۳۸۹

منشور حقوق بشر کوروش کبیر ، یاوه بزرگ - ماتیاس شولتس


 قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست "انقلاب سفید" (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را "آریامهر" خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که "2500 سال پادشاهی ایران" را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای "بزرگترین نمایش جهان" اعلام گشت.

او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب "شاتو لافیت" Château Lafite گردانده می شد.

در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.

"منشور باستانی حقوق بشر " مورد ستایش همگان

با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: "یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟"

حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: "جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است." با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق "آزادی اندیشه" را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به "سیتو اوتانت"، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان "منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش قرار داد.

اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این "هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد." سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.

تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ

به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک "پروپاگاند" (تبلیغ) نیست. او می گوید: "این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است."

هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.

نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.

آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟

"سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."

این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران ("دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: "سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."

با وجود درخواست های فراوان "اشپیگل" سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. "سرویس اطلاعات سازمان ملل" در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان "نخستین سند حقوق بشر" پذیرفته شده است.

پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. "برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه." اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.

حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: "من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند."



دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر کس دیگری به لرزه درآورد. "نبوغ نظامی" (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.

 یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست

حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.

غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های "پرینه" به بردگی گرفته شدند.

سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده "پارادایسوس" (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.

"ویزهوفر" این پادشاه را "عمل گرا" (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با "سیاست شلاق و شیرینی" به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.

البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.

اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. "ویزهوفر" می گوید: "در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد." اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.

این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است

از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، "من نیز امروز هستم." شاه ادعا می کند که "تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود."

اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.

در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.

سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.

 این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.

روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را "کبیر" و "عادل" و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را "از نیاز و دشواری رها می سازد"، خواندند.

تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ "ایشتار" گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که "پای او را ببوسند."

در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. "شاودیگ" محقق آن را "قطعه ای پروپاگاند درخشان" می نامد.

اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.
  
ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند

تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.

"گالاس" فاش ساخت که: "حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.

یک ضرب المثل شرقی می گوید: "یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند."

می­شناسمش! بیشتر از خویشتن خویش می­شناسمش! «وجدان بیدار» - برای علیرضا فرشی

او را می­شناسم، بیشتر از خویش! 24 ساعت هر هفت روز هفته سایه به سایه تعقیبش می­کنم. این انسان، مرد عمل، اهل حق، و طرفدار عدالت است. غلو نمی­کنم! باور کنید که بی­کم و کاست می­شناسانمش! به گوشهایم باور دارم. خودش بود. او خودش بود که می­گفت: "به جای خواستن و گرفتن حق باید زندگیش کرد! باید حق زندگی را ادا نمود!". او بود که چون دیگر آزاد مردان فریاد را شرمگین می­کرد و هارای می­کشید: "اگر زندگی مرگ است و مرگ زندگی! پس، مرگ بر زندگی!". حق با او بود و است اگر مثقال ذره­ای از حق مانده است. او بود و نبود یکی بود و یکی نبود داستان­های زندگی آرمان­مدارانه و حق­مدارانه است. باورش کنید! او را گوکل کنید! در لا به لای اینترنت نام فیلتر شده­اش را پروکسی به پروکسی جستجو کنید. نامه­هایش را، نوشته­هایش را، زبان الکترونیکش را حرف به حرف، و ایمیل به ایمیل مرور کنید. لایحه دفاعیه­اش را، متن اعتراض­هایش را بشمار یک بخوانید! گوش به فرمان دلتان بسپارید و چشمهایتان را بازتر از باز، باز کنید. تپش قلبتان را با ضربان قلبش هماهنگ کنید و یکبار هم که شده دنیا را از دیده­های تورکانه­اش بنگرید. سیاهه سلول­های خاکستری مغزش را در لوح سفید قلب پاکتان آذرانه مرور کنید، و زبانه­های سرخ نفس گرمش را در محیط شعله­ور آذربایجان بر نفس لوامه­تان جاری سازید! باور کنید او یکی از شماست و شما بخشی از وجود او. او را در خود و خود را در او زندانی نکنید و آزادانه آزادیش را فریاد بزنید!
امروز خبر بدی از او شنیدم. صبح زود، دیرشب، قبل از طلوع آفتاب و کمی مانده به پایان تاریک شب، در زمان بدزمانی، و در زمانه بی­زمان از او خبر تلخی شنیدم. زمان نیز نماند از امان! قلبش ایستاد! جگرم سوخت! گفت: تجدید نظرم کردند به شش ماه دوری از آفتاب روشنگر آسمان، و همنشینی 24 ساعته با زردلامپ­های فلامنتی اتاق­های قفل­دار، و پنجره­های لب دوخته! گریه­ام گرفت به حال گریه! چقدر الکن است این گریه از نمایاندن زشتی واقعیت، و رهاندن حقیقت معذب پشت آن. همسرش را نیز به شش ماه حبس و فراق محکوم کرده­­اند و «زندان خانواده» تشکیل داده­اند! شش ماه از حبس دادگاه بدوی یا بَدَوی­اش را به خاطر شهید بودن پدرش از کیسه تا به تای حاتم طایی بی چون و چرا بخشیده­اند! چه لطف بزرگی! چه بخششی! لطف کرده­اند و شاهد بودنش را بر انسان بودنش ترجیح داده­اند! شاهد بودنش را از خواست تحصیل به زبان مادریش، تحصیل به زبان «تورکی آذربایجانی» ارجح­تر دانسته­اند! شاهد بودنش را از معلم بودنش در دانشگاه آزاد اسلامی جلفا و چندین دانشگاه دیگر آذربایجان باارزشتر پنداشته­اند! خون پدر شهیدش را فدیه فریادهای «تورک دیلینده مدرسه»اش انگاشته­اند و جالبتر این که، خون سرخ همچنان جاری پدرش در رود دجله عراق نیز کفاف شستن بیش از شش ماه از زندانش را نکرد که نکرد! چند هفته پیش روز معلمش را پاس داشتند، «استاد نمونه»اش خطاب نمودند و «لوح تقدیر»ش دادند و امروز حکم شش ماه حبس تعزیری­اش را درب منزلش بی­شرمانه پارس کردند! گفته­اند: "چون پدرش شهید است، به شفاعت (!؟) خون آن شهید شش ماه کمتر زندانیش می­کنیم"! چه تبعیض تلخی! تبعیض پدری ناپدرانه! سهمیه شاهدش را بر مدت زندانش نیز اعمالانده­اند! می­خواهند شش ماه با سهمیه «فرزند شهید» زندانیش کنند. مرحبا! آفرین بر این غیرت م مضموم مردانه­اشان! مرد و شور عطایشان را به لقایشان ببخشند تا بخاک طمرند، الهی!
شاعرش نسیمی است! همانکه «حلاج وش است و از دار نترسد»، هموکه «مجنون صفت است و در عشق خداوند»! او نیز همکلام نسیمی است در «من­ده سیغار ایکی جهان، من بو جهانه سیغمازام»! مهره­های خاکستری جهان در چهارگوشه صفحه شطرنج مغزش شاه مات حروف متعالی انسان و آزادی می­شوند و جام سرمستی را به نام انسان آزاد سرمی­کشند! بیگمان سلول­های زندان نیز توان حصارکشی بر سلول­های خاکستری مغز متفکرش را ندارند. سیالیت ذهنش بیش از آن است که جمود فکری فرهنگ حاکم، بر جسم محکومش نیز حاکم شود. آری! او را می­شناسم. بیشتر از خویشتن خویش می­شناسمش! منیت او از من است و من، وجدان بیدار اویم!
دیو گفت: کیم یاتیب، کیمدیر اویاق!
گفت جیرتدان: هامی یاتیب، جیرتدان اویاق!

و در آخر کلام، همکلام رهبر عزیز نظام جمهوری اسلامی ایران می­شوم در شعار گوهربارشان:        
مرگ بر آمریکا!

مرگ بر آمریکایی که زبان تورکی آذربایجانی ملتم را، ملت آذربایجانم را ممنوع و قدغن اعلام کرده!
مرگ بر آمریکایی که معادن و خاک زرخیز وطنم، مغزهای متفکرش و نیروی انسانی پرتلاشش را به تاراج برده!
مرگ بر آمریکایی که فرهنگ آبا و اجدادی مرا به تمسخر گرفته و نه تنها مانع شکوفایی و رشد آن شده، بلکه تیشه به ریشه­اش زده!
مرگ بر آمریکایی که ملتم را سوژه جک­های کثیف خود در رسانه­های دیداری، شنیداری و نوشتاریش کرده!
مرگ بر آمریکایی که ملتم را «ترک خر»، «سوسک»، «وحشی»، «عقب­مانده»، «بی­ریشه»، و ... نامیده!
مرگ بر آمریکایی که پشیزی ارزش به شخصیت­های ملی ملتم، و به تاریخ پرافتخارش قائل نشده!
مرگ بر آمریکایی که اجازه تأسیس حتی یک رادیو، تلویزیون و روزنامه سراسری به زبان تورکی آذربایجانی ملتم نداده است!
مرگ بر آمریکایی که در اشغال قره­باغ توسط ارمنستان و کشتار شیعیان آنسوی آراز پیشقراول دشمنان ملتم بوده!
مرگ بر آمریکایی که تمامی نمایندگان باغیرت و باشرف ملتم را رد صلاحیت کرده و بی­هویتان بی­وطن را بر آنها حاکم نموده!
مرگ بر آمریکایی که دریاچه اورمیه را تشنه­کام نگه داشته و بمب ساعتی زیست­محیطی بزرگی را در دل سرزمینم کوک کرده!
مرگ بر آمریکایی که اقتصاد سرزمین ملتم را تا حد نابودی تحریم کرده و به استعمار و استحمار ملتم پرداخته!
و درود بر ایران! سرزمین شیران! مهد دلیران! قوقولی مقولان!

بازخوانی هویت انسان آذربایجانی


وقتی انسانی متولد می شود یکی از امور اولیه تعیین اسم برای اوست تا از افراد دیگر خانواده و جامعه تمیز داده شود. والدین بیولوژیک او را بعنوان فرزند و بچه های دیگر اورا بعنوان قارداش (خواهر یا برادر) می شناسند. کم کم او نیز خود را از نگاه و منظر دیگران می شناسد یعنی به همه اعمال خود از زاویه دیگران می نگرد و بزودی می فهمد که اسم او مثلا یاشار است و با شنیدن کلمه یاشار عکس العمل نشان می دهد.
انسان به دنیا آمده بی نیاز از دیگران به وجود خود آگاهی می یابد و وجود فیزیکی و آنتولوژیک (هستی شناسی) خودرا می فهمد. این فهم فارغ از هرگونه خودآگاهی و بار اجتماعی است. هر موجودی اعم از حیوان یا انسان بصورت غریزی خود را بعنوان یک شی می شناسد، شناختی که اکتسابی نیست بلکه درکی است.

ولی این نوزاد انتظارات و توقعاتی دارد در حقیقت نوزاد با انتظار به دنیا می آید او توقع دارد او را دوست بدارند و تغذیه اش کنند و از آنجا که اتظاراتش را به حق می داند برای به کرسی نشاندن آنها گریه می کند، فریاد می کشد، شورش می کند، شیطنت می کند. به نظر من اگر این توقع و اعتراض نبود اکثر ما بزرگ نمی شدیم، توقع و اعتراضی که اکثر بزرگ شدگان فراموش کرده اند که باید اطرافیان و جامعه خود را به چالش بکشند.

اطرافیان از همان لحظه تولد فرد را منتسب به خانواده، زبان، دین، ملت و. . . می دانند برای مثال در مراسم اسم گذاری یک مسلمان اذان و اقامه را به گوشش زمزمه می کنند یعنی تو جزو امت اسلام هستی. حتی در مراسم اسم گذاری کتاب دده قورقود به نوزاد می گویند تو فرزند سالورقازان هستی باییندیرخان فرزند گون خان، بزرگ خاندان ماست. تو خان آینده ما هستی خداوند تو را حفظ کند خان من؛ وچنین برداشت های بالقوه ای از طفل خواهند داشت به طوری که سابقا کودکانی با سن و سال کم به مقام پادشاهی رسیدند. ممکن است در این مرحله نگاههای مختلف از فرد و برداشت های مختلف یا حتی متفاوت داشته باشند. هویتی که فرد در این مرحله کسب می کند هویت فردی (غریزی) یا واقعیت آنتولوژیک می گویند؛ یعنی من وجود دارم این تنها آگاهی از وجود است نه خودشناسی. آگاهی از وجود، تمایز ازدیگران، توقع حیات و انتظار دوستداشته شدن مجموعه هویت فردی را تشکیل می دهد.

فهم و ارتباط یا هویت شخصی :

جنین باسات از قطره ای آب روی خاک شکل گرفته است یعنی او از خاک خلق شده است و زمین (آنا وطن) مادر اوست. به احتمال قوی دوره جنینی را در داخل پیله کرم ابریشم و دوره نوزادی را در سایه قابا آغاج به سر برده و شیر ماده او را بزرگ کرده است.

"مارگارت مید" علت زندگی جمعی را از زبان رییس قبیله ای در آمریکای جنوبی به طرز ساده ای بیان می کند : "اگر ما با هم زندگی نکنیم چگونه می توانیم شکار کنیم." (فروید، توتمیسم)


طفل بین خود و مادر به عنوان نخستین الگوی کامل وجودی- عاطفی یک "مای" کوچک توام با "من" دو نفره ایجاد می کند، یعنی طفل حیات بیولوژیک جمعی را بر می گزیند. این واقعیتی نفع گرایانه است. علت اینکه ما پس از درک وجودی خود با عده ای دیگر هم ارزش شده ایم این بوده است که می خواستیم عمل های ارتباطی ما راحت باشد و خوب همدیگر را بفهمیم و در تسخیر طبیعت در دستیابی به زندگی راحت از لحاظ اجتماعی و سیاسی از آن استفاده نماییم. پس در واقع این هویت مشخص برای من سود خواهد داشت و با تقویت عمل ارتباطی است که به عمل مفاهمه ای می رسیم و در فهم همدیگر خطا نمی رویم. وقتی دو یا چند انسان کاملا همدیگر را فهمیدند این فهم را (که با ابزار زبان صورت می گیرد) جزو ماهیت جمع خویش می دانند و دیگرانی را که نمی فهمند غیر خودی می گویند. یونانیان و رومی ها کسانی را که زبانشان را نمی فهمیدندبربر می نامیدند این بعد هویت که دارای بار اجتماعی می باشد و با عمل های آگاهانه انسانی توام بوده نتیجه روابط اجتماعی و نوعی ارتباط اجتماعی است و بستگی به درجه خودآگاهی و رشد اجتماعی افراد دارد، هویت شخصی نام دارد و ناشی از معرفت به حقوق فردی خود در برابر جامعه، افراد دیگر و محیط پیرامون است.

فلذا می توان نتیجه گرفت آگاهی غریزی از وجود داشتن و احساس تمایز و یک سلسله توقعات وانتظارات، بیولوژیک هویت فردی ما را می سازد و این هویت به همراه شناخت از حقوق ما و خود آگاهی از تعهدات دیگران در مقابل هویت شخصی ماست. اعلامیه جهانی حقوق بشر از هویت شخصی ما دفاع می کند. هر ماده این اعلامیه با لغت"هر کس" یا "هر فرد" شروع می شود و به ما می گوید تو بعنوان یک فرد، فارغ از ملیت، دین، تابعیت حق داری از شغل، تعلیم و تشکیل اجتماعات فکری و فرهنگی، ازدواج و تعیین سرنوشت بهره مند شوی و چون هویت شخصی هویتی آگاهانه است، برعکس هویت فردی، در هر کس به میزان شناخت او از حقوق خود شکل می گیرد و تحقق می یابد.

تمایز هویت شخصی و نقش اجتماعی:

در شهر ما وقتی به آگهی ترحیم اموات دقت می کنی جملات زیر توجه تورا جلب می کنددوستداراهل بیت، عاشق و چشم گریان حضرت اباعبدالله، بزرگ خاندان، یاورفقرا و بینوایان، ازفعالان فرهنگی شهرستان و. . . این ها جملاتی هستند که هویت شخصی آن مرحوم را نشان می دهند، بزرگ خاندان بودن شغل یا نقش اجتماعی آن فرد را نشان نمی دهد بلکه نمایانگر شخصیت آن فرد است (نقش های اجتماعی بر اساس هنجارهایی تعریف می شوند که ساخته دست نهادها و سازمان های جامعه هستند. وزن نسبی هر یک از آن ها رد اثرگذاری و رفتارمردم بستگی به توافق ها و آرایش های موجود بین افراد و این نهادها وسازمانها دارد). هویت منبع معنی خود عاملان اجتماعی است و به دست خود آنها در مسیر پروسه فردیت بخشیدن ساخته می شود. بعنوان مثال وقتی در توصیف شخصی می خوانیم معلم بازنشسته و بزرگ خاندان، معلم بازنشسته نقش اجتماعی و بزرگ خاندان هویت شخصی آن فرد است یا وقتی می نویسند حامی روستاییان منطقه و کارشناس جهادسازندگی، قسمت اول هویت شخصی فرد و قسمت دوم نقش اجتماعی اوست. هویت در مقایسه با نقش، منبع معنایینیرومندتری است زیرا دربرگیرنده فرایند های خودسازی (لقب عاشق اهل بیت بودن را شخص خود برای خود ساخته است) و فردیت یافتن (در حقیقت شخصیت یافتن) است. به بیان دیگر هویت سازمان دهنده معنا است ولی نقش سازمان دهنده کارکردهاست.

من به عنوان یک انسان با پدر و مادری مشخص وجود دارم این هویت فردی من است. من فعال حرکت ملی آذربایجان یا فعال فرهنگی آذربایجان هستم. این هویت شخصی من است. من دانشجو یا صاحب شغلی هستم این نقش اجتماعی من است. عنصر هویت اجتماعی نیز برای تکمیل تعریف من از خودم به این مجموعه اضافه می شود.

در پاراگراف بالا گفتیم هویت سازمان دهنده معنا است، ولی معنا چیست؟ معنا به منزله یکی شدن سمبلیک عامل اجتماعی با مقصود و هدف عمل وی تعریف می شود و برای اکثر عاملان اجتماعی معنا حول یک هویت اساسی که در طول زمان و مکان قائم به ذات است، سازمان می یابد.

هویت شخصی چگونه ساخته می شود؟


جامعه شناسان به توافق رسیده اند که تمام هویت ها در بستر جامعه ساخته می شوند. جامعه ساختاری است که از طریق مکانیسم عمل های اجتماعی-ارتباطی و مبادلات اشخاصی که متقابلا به یکدیگر گرایش دارند پدید می آیند. "جرج هربرت مید" می گفت، جدا از جامعه هیچ گونه خود، خودآگاهی و ارتباطی نمی تواند وجود داشته باشد. آگاهی را باید به عنوان جریان فکری در نظر گرفت که از رابطه پویای میان یک شخص و محیطش و به ویژه محیط اجتماعی اش سرچشمه می گیرد.

نمی توان گفت تجربه نخست فردی و سپس اجتماعی است. فرد در یک رشته اعمال مشترک و مداوم با دیگران درگیر است که همانا به ذهن او شکل می بخشند. آگاهی از قبل وجود ندارد بلکه طی عمل پدید می آید.

زمانی که کودک در بازی های کودکانه در نقش مادر، معلم، پلیس ظاهر میشود نه تنها نقش آنها را عهده دار شده و آن نقش ها را در تخیلاتش متصور می شود بلکه باید خودش را برابر ایفای نقش هریک از بازیگران دیگر آماده نگهدارد. بازی های چند نفره به ایفای نقش در برابر نقش های اجتماعی مختلف و ساخت چند بعدی کودکان کمک می کند. یعنی هر بازیگری تصوری از رفتار بازیگران دیگر نسبت به یکدیگر و نسبت به خودش دارد. کودکانی که در طی زمان نقش های ثابتی را برعهده می گیرند در حقیقت خود را در آن مقطع زمانی با آن هویت شخصی ترسیم می کنند. یکی از بازیهای ثابت کودکانه ما متاثر از فضای مذهبی بازی شبیه خوانی روز عاشورا بود. عده ای از دوستان همیشه نقش شمر یا عباس را بر خود می خواستند، هیچ کس حاضر به ایفای نقش سکینه نبود چون خارج از بازیها نیز افراد را با آن عناوین صدا می کردیم. از طرف دیگر سکینه به جنگ نمی رفت و فقط ضمیمه گریه کنان علی اکبر بود، دوستانی که بازیهای کودکانه آن ها متاثر از هفت تیر کشان آمریکایی بازیهای جنگ و اسارت بود، هنوز هم در کسوت یک خرده دیکتاتور دست در هفت تیر دارند و دنیا عبارت از خادمان و خائنان است که دسته دوم باید توسط آرتیستی شاپو به سر کشته شود و هنوز هم دستور قتل صادر می کنند، مخصوصا که دوره کودکی اکثر فعالان اجتماعی امروز به دلیل تقارن جنگ ایران و عراق آکنده از بازیهای "دست ها بالا"، "بلو- بلو"، "اسیر-اسیر" بود و هنوز هم تفکرجنگی و پادگانی که هر صبح فریاد می زند دشمن در کمین است، در ذهن اکثر ما زنده است. کودکان پانزده سال بزرگتر از ما که در کودکی به شکار پرندگان می رفتند در جوانی به شکار عراقی ها رفتند و همدوره های ما امروز یا در صف نیروهای امنیتی و نظامی و یا در صف یک جریان دموکراسی خواه و یا اصلاح طلب، بدون اینکه کوچکترین درکی از دموکراسی داشته باشند اطلاع رسانندگان قوای امنیتی شده به شکار ما مشغولند. اینجانب در مقاله ای جداگانه تاثیر بازیهای ملی و سنتی آذربایجان از قبیل "آراداقالدی"، "مره-مره"، "جوج (کوس)آغاجی" و خصوصا "یولداش سنی کیم آپاردی" و. . . را در انعطاف پذیری افراد و تشکیل هویت شخصی کودکان بررسی کرده ام به راستی کسی به عواقب تربیتی و اجتماع پذیری کودکانی که با بازیهای کامپیوتری بزرگ می شوند نظر دارد؟ مید می نویسد: ما افرادیهستیم که با یک ملیت معین زاده می شویم و از نظر جغرافیایی در یک نقطه خاص قرار می گیریم و دارای چنین یا چنان روابط خانوادگی و سیاسی هستیم اینها موقعیت ما را می سازند.

عکس العملی که فرد آگاهانه در برابر این موقعیت از خود نشان می دهدبه صورت پیوسته هویت شخصی فرد را می سازد.

هویت جمعی

بکیل باید به مرزبانی برود و اگر دشمنان حمله کردند به قازان خان اطلاع دهد. وقتی بکیل آسیب می بیند پسرش ایمران این مسئولیت را برعهده می گیرد. زمانی که قازان خان بدنبال خانواده اسیر شده خود حرکت می کند ساری چوبان به او کمک می کند و هنگامی که تپه گؤز به ایل اوغوز حمله می کند، باسات مسئولیت دفاع را به عهده می گیرد. در جامعه انسانیهرکسی نمی تواند هم امنیت خود را حفظ کند و هم مایحتاج خود را تهیه کند. هویت فردی همواره رو به سوی هویت جمعی دارد نوزاد با گرایش به مادرش و کودک با همبازیهایش انسان را بعنوان حیوانی اجتماعی در ذهن متصور می شود. هویت شخصی بخاطر بار اجتماعی اش از ارتباط انسان با هم نوعانش به وجود می آید این ارتباط از طریق زبان صورت می گیرد. مجموعه های حیوانی نیز با هم زندگی می کنند ولی هرگز چیزی بر دانسته ها و تجربه های آنها افزوده نمی شود و هرگز پیشرفت نمی کنند و در سطح بالاتری از آگاهی، شعور و فرهنگ قرار نمی گیرند. علت اصلی نبود زبان بعنوان مخزن تجربه های گذشتگان در میان آنهاست، زبانی که فرهنگ ساز است فلذا می توان زبان را بعنوان یکی از اساسی ترین هویت اجتماعی تعریف کرد.

منشا ساخت هویت های اجتماعی:

برای هویت های اجتماعی سه منشا ساخت می توان بررسی کرد که مورد اول به دلیل تطابق با شرایط فعلی آذربایجان به اختصار تشریح می شود ولی دو مورد بعدا صرفاتعریف می شوند.

1-هویت دفاعی (مقاومت و آزادی بخش): این هویت به دست عاملانی ایجاد می شود که در شرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه انکار شده و بی ارزش دانسته می شوند و داغ ننگ و تحقیر بر آنها زده می شود. در هریک از استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجانغربی، اردبیل، زنجان، قزوین، بخش اعظم استان همدان (همدان، رزن، کبودرآهنگ، بهار، اسدآبادو بخش هایی از ملایر و توسرکان)، بخشهایی از استان تهران (ساووجبلاغ، شهریار، وبخش هایی از کرج، رباط کریم، اسلام شهر و. . .)، گیلان (از آستارا تا دره انزلی و رود سفیدرور)، کردستان (قروه، بیجار) وکرمانشاه (سونقور) وقسمت هایی از استان های قم و مرکزی در کنار هم آذربایجان جنوبی را تشکیل می دهند، امروزه صرفا به دو استان لغت آذربایجان اطلاق می شود و آذربایجان بودن سایر قسمت ها انکار می شود. این کار باعث می شود در حرکت هویت خواهی اردبیل کمیته ای بنام قایتاریش (بازگشت) تشکیل شود و شعار اصلی حرکت ملی در زنجان و قزوین چنین استزنجان آذربایجانینن اوره یی دیر (زنجان قلب آذربایجان است)، قزوین آذربایجانین آیریلماز حیصصه سی دیر (قزوین پاره جداناشدنی آذربایجان است). توجه به این شعارها نشانگر دفاعی بودن هویت های اجتماعی آن مناطق است. از سوی دیگر ترک بودن تمامیت آذربایجان جنوبی نیز از سوی منطق حاکم بر ایران انکار می شود و لغت تحریف شده آذری جایگزین هویت واقعی این مردم می شود و شعار هارای هارای من تورکم توسط دیواره های آذربایجان دغاعی در برابر این انکار است، هویت طلبی حرکت ملی آذربایجان هویتی اجتماعی از نوع دفاعی است. اکثر حرکت های هویت طلبی که با ناسیونالیسم قومی در هم آمیخته و منجر به جنبش های رهایی بخش ضداستعماری شده است چنین منشایی دارند و عجیب تر اینکه گفتمان مسلط بر ایران تنها درمورد آذربایجاناقدام به تغییر اسم ملیت کرده و ترک را به آذری تغییر داده واسم عرب، بلوچ، کرد وترکمن و. . . باقی مانده است و این بعدهویت دفاعی طلبی حرکت ملی آذربایجان را زیادتر می کند. رمز اتحاد این هویت سازان قرارگرفتن درشرایط نامساعد مشابه است. هم ریشه چنین ظلم هایی تفاوتها و تضادهاست هم رشد چنین حرکت هایی تفاوت ها و تضادهاست م هدف این حرکت ها بقای تفاوت هاست.

این منشا مهمترین شکل هویت سازی در جامعه ها می باشد که منجر به ایجاد جماعت ها یا ملت ها می شود. این هویت شکل هایی از مقاومت جمعی را در برابر ظلم ایجاد می کند که درغیر این صورت تحمل ناپذیر بودند و آشکارا بوسیله تاریخ، جغرافیا یا زیست شناسی تعریف می شوند و تبدیل مرزهای مقاومت را به جنبه های اساسی و ذاتی آسانتر می کنند مثلا ملی گرایی مبتنی بر قومیت همانطور که "شف" می گوید غالبا از بطن احساس بیگانگی و احساس خشم علیه تبعیض ناعادلانه سیاسی یا اقتصادی ویا اجتماعی بر می خیزد.

2-هویت برنامه دار: هنگامی که عاملان اجتماعی با استفاده از هرگونه مواد و مصالح فرهنگی قابل دسترسی هویت جدیدی می سازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می کند به این ترتیب در پی تغییر شکل کل ساخت اجتماعی هستند ایننوع هویت تحقق می یابد مانند زمانیکه جنبش های رهایی بخش با استقرار حاکمیت ملی به نتیجه می رسند یا با فروپاشی کشوری ملت - دولت های جدیدی از بطن آن خارج می شوند نیاز به چنین هویت سازی پیش می آید


3-هویت مشروعیت بخش: این نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد می شود تا سلطه آن ها را بر عاملان اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند این نوع هویت با نظریه های گوناگون مربوط به ملی گرایی (ازنوع ترویجی دولت ها) هم خوانی دارد.

تشریح دو نمونه از هویت های اجتماعی:

از میان انواع مختلف هویت های اجتماعی از قبیل هویت جنسی، هویت تباری، هویت دینی، هویت نژادی، هویت طبقاتی سه مورد هویت زبانی و هویت قومی و هویت ملی را بررسی می کنیم.

هویت زبانی:

زبان بعنوان مخزن انتقال دهنده علوم و تجربیات گذشتگان و عالی ترین و مستقل ترین مشخصه یک هویت اجتماعی است بطوریکه روان شناسان آن را روان منجمد اجتماع نامیده اند و ضامن بقای گروه های متکلم قومی و ملی می باشد. لهستان 150 سال بصورت سه قطعه جدا از هم تحت سیطره روس، اتریش و آلمان بود ولی افرادی که به زبان لهستانی تکلم می کردند فارغ از اینکه تابعیت کدام یک از این دولت ها را برگردن داشته باشد لهستانی محسوب می شدند. وجه ممیزه یک قوم از سایر اقوام در اکثرزمینه ها زبان اوست و حتی با نابودی زبان احتمال نابودی یک ملت نیز بسیار بالاست و زبان یکی از ارکان ثابت ملت در اکثر تعاریف ارائه شده از طرف صاحب نظران می باشد. زبان مادری نخستین هویت اکتسابی و ریشه دارترین جنبه هویت اجتماعی افراد است خصوصا آفرینش زبان ادبی و کتابت راه استقلال زبان از سایر مؤلفه ها را هموار می کند.

هویت قومی

هویت قومی یکی از گسترده ترین اشکال هویت اجتماعی است که به نسبت گستردگی آن نیز اختلاف نظر در تعاریف و مؤلفه های آن وجود دارد بطوریکه حیطه قوم از ایل تا ملت دانسته اند ولی اکثرا می توان از هویت قومی بصورت هویت سرزمینی – فرهنگی نام برد برخی نظرات چنین است :

الف: قوم اجتماعی از افراد است که دارای منشا مشترک (اعم از واقعی یا خیالی)، سرنوشت مشترک، احساس مشترک و انحصار نسبی منابع ارزشمند مشترک می باشد.

ب: قوم اجتماعی از انسانهاست که در مشخصه های فرهنگی (زبان، دین، آرایش ظاهری)با هم پیوند و از سایر اجتماعات انسانی متمایز گردند.

در تعریف هویت ایلی-تباری، ایل به اجتماعی از انسانها گفته می شود که پیوندهای قومی خویشاوندی یا بیولوژیکی (وراثتی) مداوم و همچنین پیوندهای عاطفی، همبستگی و همسایگی آنها را در خانواده بزرگ تباری نگهداشته زندگی متحرکی دارند هر چند برخی اشکال هویتی آنها پس از اسکان نیز به حیات خود ادامه می دهند ولی در کل جغرافیای مشترک از ویژگیهای هویت قومی است. زبان مشترک نیز به عنوان وسیله ارتباط هر اجتماع انسانی از شاخص های قوم می باشد. اعضای قوم زمان بسیار زیادی را در کنار هم نسل در نسل هویت قوم را ساخته اند که گذشته تاریخی یا خاطره جمعی افراد قوم نیز جز ارکان زندگی آنهاست و چون وسیله ارتباط با انسانهای گذشته تنها نوشته هایی است که به آنها رسیده صورت کتبی زبان روایت گر گذشته تاریخی شده وتاریخ مشترک مردمان گذشته قوم را به امروز می رساند لذا زبان مشترک و تاریخ مشترک نیز ارکان قوم است. هر زندگی اجتماعی باعث بوجود آمدن محدودیت ها و ارزشهایی می شود و از اراد آن گروه اجتماعی انتظار می رود آن اصول و قواعد را مراعات نمایند ارزشهایی که یک گروه معین دارند هنجارهایی که از آن پیروی می کنند و شیوه زندگی اعضای یک جامعه فرهنگ نامیده می شود فرهنگ مشترک نیز جز مؤلفه های هویت قومی است.

هویت ملی و حرکت ملی آذربایجان


امروزه ما ظهور دو نوع ملی گرایی با منشا هویت مقاومت را شاهد هستیم یکی از طرف دولتها و دیگری از طرف اقلیت های ملی که در طول تاریخ به هر دلیلی از قبیل سرکوب سایر اقوام یا در نتیجه رقابت دو قطب جهانی نتوانسته اند ظهور کنند. ملت ها و دولت ها همیشه برای بقای خود و مجاب کردن دیگران به حضور خود به ادله های حساسیت مقطع زمانی و مکانی فعلی دست زده اند امروزه مجبورند برای اینکه از کاروان جهانی عقب نمانند به بازسازی تعاریف مربوط به هویتملی خود دست بزنند این تلاش هر چند از سر مجبوریت و مقاومت است جلوه دیگر هویت مشروعیت بخش نیز می باشد از سوی دیگر اقوامی که در طول سال ها هژمونی جهانی به آنها اجازه حضور در پای مذاکرات نمی داد و همواره از طرف دولتهایشان سرکوب می شدند ولی توانسته اند در طول تاریخ هویت خود را چنان حفظ کنند که می توان از آن بعنوان هویتطلبی ملی یا جریان های هویت ملی طلب نام گذاری می شوند از هر سه منشا هویت تغذیه می کنند.

از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که دولت ملی مدرن پدیده ای جدید است و مربوط به دوران بعد از سرمایه داری می باشد لذا حاکمیت هایی که دولت های خود را بر مبنای تعاریف و رکن های قدیمی بنا نهاده اند باید امروزه دست به نوسازی ارکان خودآن هم بر اساس معیارهای جدید و علمی بزنند زیرا تنها روایت های علمی باقی خواهد ماند و هر روایت دیگری با اولین برخوردهای فرهنگی با ملل دیگر فروخواهدریخت. مباحث فوق برای همه آنهایی که در ایران زندگی می کنند ملموس و قابل فهم است.

حاکمیت های ایران همیشه برای بقای خود و مجاب کردن منتقدان و سرکوب مخالفان به جمله کوتاه "شرایط منطقه حساس است" پناه برده اند جواب آنها در برابر حرکت های هویت خواه آذربایجان و سایر ملت ها ی ساکن ایران این بوده است "مگر ما خودمان ترک نیستیم مگر ما می خواهیم زبان ترکی را نابود کنیم ما هم می خواهیم در همه جای ایران ثروت هابصورت عادلانه تقسیم شود ولی این خواسته ها در شرایط فعلی بهانه بدست دشمنان می دهد دشمن همیشه مترصد کوچکترین موقعیتی است تا اتحاد مارا به هم بزند نباید بهانه بدست دشمنان داد" عجیب اینکه همانطور که دیکتاتوری موقت شوروی 74 سال طول کشید 82 سال است که شرایط بین المللی چنان حساس است که به دولتمردان ایران فرصت نمی دهد اصلاحات مورد نظر منتقدان داخلی را تحقق بخشد. باوجود اینکه ده سال پیش مسئولین دولتی در جواب جریان هویت خواهی آذربایجان می گفتند:"مسئولین ارشد نظام هم با فارس گرایی مخالف هستند هم با ترک گرایی" ولی امروزه بدلیل نیاز به هویت مشروعیت بخش و برای اینکه از کاروان جهانی عقب نمانند به صورت دامنه دار شروع به فارس گرایی کردهبطوریکه در لحظات انتخابات، افزایش فشارها و. . لغت ایرانی، فردوسی، رستم، پارسیان و. . . جایگزین مسلمانان جهان، حیدری و شیعیان می شود، زیرا نظم نوین جهانی خواهان رشد نوعی ملی گرایی معاصر است. ولی در این میان قومیت هایی مانند گیلک و لر و. . . که در طول تاریخ نتوانسته اند هویت های خود را چنان حفظ کنند که بتوان آنها را ملی نامید فرصت ظهور نخواهند داشت ولی قومیت کرد سنی بصورت یکپارچه خواسته های خود را مطرح کرد و قومیت قشقایی هر چند هویت خود را به خوبی حفظ کرده است ولی نیاز به بازسازی هویت جمعی خود دارد این بازسازی برای آذربایجان نیز در مناطق جنوبی آن از قبیل اراک و همدان ضروری است. فرهنگ مسلط و عقل گرایی فعلی جهانی هویت های اجتماعیتوجیه شده بر اساس افسانه ها، تاریخ های تحریف شده را نخواهد پذیرفت دیگر هیچ وجدان آزادی نخواهد پذیرفت چون بر اساس گفته های ایران گرایان ترک ها در زمانهای دور فارس بودند و بعدا ترک شده اند امروزه حق ایجاد آموزشگاه موسیقی آذربایجانی ندارند و باید به آغوش موسیقی اصیل فارسی بروند. حتی کشورهایی که کوچکترین ترسی از لرزش یاریزش بناهای هویتی خود دارند ولی برخی مبناهای تعریف شده آنها غیر علمی است بخاطر آگاهی ملت هایشان تمهیدات و تصحیحات لازم را بر اساس علم به عمل می آورند مثلا بریتانیا با اینکه از لحاظ بلوغ سیاسی پیشرفته است و در تمام علم سیاست بعنوان واحدی متحد با فرهنگ ملی مورد قبول است. از 25 سال پیش در بریتانیا تحقیقاتی جهت استخراج فرهنگ های قومی موجود (انگلند، ایرلند، اسکاتلند، ولزلند و سلتیک) و بازگشت به هویت راستین، واقعی و علمی آنها به عمل آمده است حتی در برخی از تحقیقات به استثمار چهار قومیت دیگر (بهره کشی مادی و معنوی) توسط جزیره مادر (انگلند) اشارهمی شود شاید این کار از دیدگاه مرتجعان ما بر علیه منافع سیاسی فعلی ارزیابی شود و آن را ضربه به انسجام سیاسی و تشویق نوعی استقلال خواهی بدانند اما به جهت شناساندن تک تک فرهنگ های واحدهای تشکیل دهنده بریتانیا اقدامی در جهت علمی کردن و جهانی کردن هویت راستین آنهاست و پی افکندن دوباره بنایی محکم و مطابق با جهان فعلی استزیرا اقوامی که به زور سرکوب و تحریف واقعیت های قومی و ناآگاهی مردم در کنار هم قرار گرفته اند، مانند شوروی، با کوچکترین وزش نسیمی خواهند ریخت؛ ولی قومیت هایی که اتحاد آنها بر اساس آگاهی و داوطلبانه صورت گرفته، تا زمانی که رودرروی خواسته های ملی قرار نگرفته اند، پا بر جا هستند.

چهار بعد ملی گرایی های عصر جهانی شدن :

برخی تحلیل گرایانه، ملت را قومیتی می دانند که دولت ملی خود را تشکیل داده یا درصدد به وجود آوردن آن باشد. ولی برخی برای ملت تعریفی ارایه می دهند تا بر اساس ارکان ثابت و مستقل به وجود آید و دولت تاثیری در ملت بودن مجموعه ای نباشد. برخی بر این باورند که ملی گرایی باعث به وجود آمدن ملت و در نهایت دولت ملی است. ولی برخی تشکیل دولت ملی را سرآغازی برای ترویج ناسیونالیسم می دانند. در زمینه هدف نیز چنین تفاوت هایی وجود دارد. ملی گرایی معاصر ممکن است معطوف به ساختن حاکمیت ملی مستقل باشد و ممکن است چنین نباشد. ممکن است قصد جدا شدن از کشوری یاپیوستن به کشوری داشته باشد و ممکن است نداشته باشد. در هر حال از نظر مانوئل کاستلز، ناهمخوانی میان برخی نظریه های اجتماعی و واقعیات علمی دوران ما از این واقعیت ناشی می شود که ملی گرایی و ملت ها حیاتی مختص به خود دارند که مستقل از موقعیت دولت هاست.

تشکیل دولت های مدرن مربوط به دویست سال اخیر اروپاست و نقطه اوج آن در قرن نوزدهم و در فرآیند استعمارزدایی اواسط قرن بیستم صورت گرفتولی این فرض، نافی وجود اندیشه ملی وهویت ملی در ادوار گذشته تاریخ و مناطق دیگرجهان نیست؛ به طوری که در کتاب دده قورقود نه تنها به مبحث اوغوز و دشمنان و بیگانگان برخورد می کنیم (که در آن اوغوز به عنوان هویت مشترک و احساس همبستگی مشترک در برابر سرزمین قاراتؤکور قرار دارد)، بلکه در داخل اوغوز با دو مجموعه خود مختار داخلی ایچ اوغوز و دیش اوغوز روبرو هستیم که تحت نظر فرمانروای مشترک بایندیر خان قرار دارد. متن نامه آنا تومروس، رهبر ملی آذربایجان و سایر ملل ترک به کوروش، فرمانده مهاجم هخامنشی کاملا گویای این واقعیت است که آنا تومروس حفظ رهبری خود را به قیمت اشغال وطن نمی خواهد. تشتت و آزادی عقیدتی سپاهیان بابک نشان می دهد که همه آنها، صرف نظر از مباحث دینی، برای حفظ آذربایجان و رهایی ملت از استعمار بیگانگان متحد شده اند.

بنابراین ناسیونالیسم فی ذاته به معنی ملی گرایی هویت خواه یک پدیده اروپایی و از صادرات آنها به مناطق دیگر جهان نیست. به طوری که در فرهنگ لغات آذربایجان، "اؤز" برای خود و "اؤزگه و یاد" برای غیر خودی هم فرهنگ و "یابانجی"برای غیر خودی از فرهنگ دیگر به کار می رود. یابان یعنی کسی که با آداب معاشرت ما بیگانه است و رفتارش شبیه رفتار وحشی ها می باشد، کسی که زبان ما و رسوم ما را متوجه نمی شود.

، فرهنگ و سرزمین فی نفسه برای ساختن ملت ها کافی نیست و نیاز به نخبگانی دارد که پیشگامان پروسه هویت سازی باشند ولی ملی گرایی پدیده ای نیست که ضرورتا مربوط به نخبگان باشد. اکثر ملی گرایی ها در مراحل ابتدایی از لایه های زیرین اجتماع پدید آمده اند و شاید این تفاوت حرکت ملی آذربایجان با اکثر ملی گرایی های دیگر باشد. زیرا طیف پیشرو حرکت در سال 69 و 70 از دانشگاهیان و افراد تحصیل کرده تر بود. دلیل آن این است که ملی گرایی هایی از نوع اسکاتلند، کاتولونیا و کبک کمتر مفهوم هویت خواهی دارند و بیشتر عکس العملی بر علیه نخبگان حکومت های انگلیس، اسپانیا و کانادا است و اکثر مبحث با محوریت سهم خواهی صورت می گیرد. کسی آنها را تحقیر نمی کند و کسی نافی فرهنگ، زبان و بالاتر از همه نام آنها نیست؛ در حالی که اولین تلاش ما صرف اثبات ترک بودنمان است. و از آنجا که طبقات پایین اجتماع آن اعتماد به نفس و شان اجتماعی را برای اعتراض به تحقیر را بر نمی تابند و انتظار دارند تا به آنها نیز در شان برابر نگریسته شود. در حالی که آذربایجانیان مقیم تهران که در مشاغل کم درآمد مشغول هستند، هر چند از تحقیرها ناراحت می شوند، ولی توان علمی لازم را برای پاسخ گویی در خود احساس نمی کنند. قدر مسلم آن که در حرکتهای ملی معاصر، خصوصا حرکت ملی آذربایجان، مانند تمام نهضت های اجتماعی پیشگامان از هوادارانی که آنها را برای اطراف خود بسیج می کنند معتمدتر و به حقوق خود معتقدتر و تحصیل کرده ترند. اما این واقعیت، بر خلاف اظهارات مجتبی مقصودی، ملی گرایی آذربایجان را به سوء استفاده نخبگان از توده ها برای منافع شخصی تقلیل نمی دهد. (نقش نخبگان در مورد چهارم بررسی خواهد شد.)

ملی گرایی معاصر عکس العملی در برابر انکار هویت و تبعیض در بهره مندی از ثروت ها و امکانات است. و بیشتر متوجه دفاع از فرهنگی است که قبلا نهادینه شده و در جامعه وجود دارد ولی امروزه توسط هژمونی مسلط در معرض تخریب قرار گرفته است و کمتر هدف خود را منوط به ایجاد یا دفاع از یک دولت می کند. برای همین بیشتر به فرهنگی بودن گرایش دارد تا به سیاسی بودناکثر جنبش های هویت خواهی قدرت خود را صرف بازسازی فرهنگی و تعریف دقیق و علمی هویت هواداران خود می کند. ساختار سیاسی تشکیلات های سیاسی فعال در میان هر ملت و همچنین شیوه تولید اقتصادی، به راحتی قابل تغییر و تبدیل است؛ ولی جنبه های معنوی زندگی از قبیل زبان، موسیقی، ادبیات و فولکولور و. . . از انعطاف کمتری برخوردارند و لغت ملی بودن را باید یدک می کشند. برای همین در خط تهاجم قرار گرفته، بیشتر متضرر می شوند؛ مثلا ایتالیایی ها از همین امروز می توانند به جای غذاخوری های سنتی خود به ساندویچی مک دونالد بروند یا اینکه آذربایجانیان مقیم تهران جذب تشکل های سیاسی تهران شوند، ولی از دست دادن هویت زبانی مانند تغییر وضع پوشش و لباس راحت نیست.

از طرف دیگر، چون حرکت های هویت خواهی زمان زیادی نیاز دارد تا از دست داده های خود را جبران کند، باید از لحاظ فرهنگی به درک عمیقی از خود (هویت شخصی وجمعی) و تمایز از دیگری رسیده باشد. برای همین همیشه مراحل ابتدایی حرکت های هویت خواه ملی صرف فعالیت های فرهنگی می شود. می توان نتیجه گرفت: ملی گرایی فرهنگی درصدد بازآفرینی اجتماعی کلی از طریق ایجاد، حفظ یا تقویت هویت فرهنگی مردم در زمانی است که احساس می شود این هویت فرهنگی وجود ندارد (انکار می شود) یا مورد تهدید است. اولین قدم مطلع ساختن مردم از تاریخ آنها است، زیرا بعد از "ما چه کسانی هستیم؟" (کیستی)، نوبت به سوال "ما از نسل چه کسانی هستیم؟" است. ممکن است دست هایی در طول تاریخ توانسته اند باعث تحریف یا جعل تاریخ یک ملت برآیند و نابود کردن قسمتی از تاریخ آنها راه را برای ارجاع به گذشته ان ملت را مسدود کرده باشد و آنها را در خودشناسی راستین و یافتن هویت فرهنگی دچار مشکل سازد. ملی گرایی فرهنگی کتاب خوانی گروهی، اصلاح تاریخ، زنده کردن شخصیت های تاریخی را در سرلوحه امور قرار می دهد؛ برای همین جامعه شناسان از تاریخ و روایت تاریخی و مورخین (نخبگان تاریخی) به عنوان برانگیزنده و نیروبخش هویت خواهی ملی یاد می کنند.

هر چند مسائل تاریخی در ماهیت مسائل مادی امروز آذربایجان بی تاثیر است و به قول فانون، شناخت تمدن آزتک تغییری در رژیم غذایی کارگر مکزیکی نمی کند، ولی برانگیزنده، نیروبخش، و احساس تعلق بخش است و باعث ایجاد غرور و وقار ملی در شخص و مانع از احساس تحقیر است.

از نظر ملی گرایی فرهنگی ملت، محصول تاریخ و فرهنگ یگانه است و نوعی انسجام جمعی است که ویژگی های یگانه ای دار؛ به عباتی در این گونه جریان های هویت خواه متمایز بودن اجتماع فرهنگی به عنوان جوهره یک ملت است. از نظر مانوئل کاستلز، "ملت عبارت است از جماعتی فرهنگی که با تاریخ و برنامه سیاسی مشترک، در ذهن مردم و خاطره جمعی آنها برخاسته است.

میراث سیاسی آیت الله خمینی: وحشت، تصفیه و حفظ نظام به هر قیمت

رهبران اصلاح طلب حتی پس از رخدادهای پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری گاه چنان از آیت الله خمینی و دهه‌ی اول جمهوری اسلامی سخن می گویند که گویی دهه‌ی اول دوران يک نظام رهايی بخش، مترقی و آزادی خواه و عدالت طلب بوده و در دوران آیت الله خامنه ای با پدیده‌هایی تازه و بی سابقه یعنی دروغ و بی عدالتی و امتیاز و سرکوب و پسرفت مواجه شده‌اند. آنها از دورانی نورانی و آرمانی سخن می گویند که صداقت و راستکاری بر آن حاکم بوده است، گویی که مردم ایران به زودی سال‌های سیاه دوران جنگ و حکومت یکه تاز و اقتدارگرای آیت الله خمینی را فراموش کرده‌اند.

آیت الله خمینی با همراهی مردم، انقلابی را هدایت و نظام جمهوری اسلامی را تاسیس کرد و ده سال بر ایران حکم راند. او بر امواج انسانی سوار شده و بدون توجه به اقتضائات اداره‌ی یک کشور متکثر در دوران جدید به تحکیم قدرت روحانیت شیعه و یک قشر محدود پرداخت. حکومت وی با اعدام‌های دسته جمعی آغاز و با کشتار جمعی هزاران زندانی به پایان راه خود رسید. او اسلامگرایی شیعی را در ایران به قدرت رساند و به همگان نشان داد که روحانیت شیعه که قرن‌ها وعده‌ی عدالت و برابری در حکومت دینی به ایرانیان داده بود چه ظرفیت‌هایی در چنته دارد.

او اکنون بخشی از خاطره‌ی سوگناک تاریخی و قومی ما ایرانیان است، چهره‌ای که رنج و سیاهی و خشونت را در کنار ایثار و از خود گذشتگی و قربانی شدن فرزندان مردم در دوران انقلاب و جنگ به یاد موافقان و مخالفانش می آورد. اکنون پرسش نسلی که در دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد به دنیا آمده آن است که آیت الله خمینی در کدام جهان می زیست و میراث او برای جامعه‌ی ایران و نظام سیاسی آن چه بوده است؟

وحشت و پاکدامنی

رهبران و نیروهای انقلابی ایرانی با پاکدامنی آغاز کردند اما به سرعت به پاکسازی رسیدند؛ آنها از مبارزه با ظلم گفتنند اما سر از تقدیس خشونت در آوردند؛ از رهایی توده‌ها و رفع ظلم از آنها گفتنند اما وحشت و ترور برای آنها به ارمغان آوردند؛ می خواستند جامعه‌ی آرمانی بسازند و وقتی چنین نشد با چوبه‌های دار و تازیانه و شکنجه و باتوم مردم را به سوی بهشت رهنمون شدند؛ وعده‌ی عدالت و برابری دادند و امتیازات یک قشر و تبعیض را در قانون اساسی نهادینه ساختند.

آیت الله خمینی و یارانش در عرض چند ماه این مسیر را طی کردند. این البته به این معنی نیست که رقبای مارکسیست و سوسیالیست (اسلامی و غیر اسلامی) خمینی و هواداران وی طرفداران صلح و مبارزه‌ی غیر خشونت آمیز و حقوق بشر و دمکراسی لیبرال بودند. آنها همگام با خمینی پاکسازی و خشونت مقدس و وحشت را طلب می کردند.

مشی ولی فقیه دوم، تداوم مشی ولی فقیه اول

در دوران ولی فقیه دوم، تنها برخی از روال‌های شکل گرفته در دهه‌ی اول عمر جمهوری اسلامی تشدید یافتند‌ اما تفاوت بنیادی و کیفی به چشم نمی خورد. هیچ یک از رفتارهای حکومت در دوران ولایت خامنه‌ای بی زمینه و بی سابقه در دوران خمینی نیست.

فهرستی طولانی از شکل گیری روال‌های ضد دمکراتیک و ناقض حقوق بشر- جاری در ایران امروز- وجود دارد که در دوران خمینی شکل گرفتند و خود وی موید آنها بود: حجاب اجباری، استفاده از انصار حزب الله برای ارعاب دگر باشان و دگر اندیشان، ترور مخالفان در داخل و خارج کشور، گزینش‌های ایدئولوژیک، صدور حکم ارتداد، سانسور کالاهای فرهنگی، نیاز موسسات فرهنگی به مجوز دولت برای فعالیت و صدور مجوز برای خودی‌ها، ممنوعیت دستگاه زیراکس تا دستگاه و فیلم ویدیو، اعدام‌های فله‌ای بر اساس دادگاه‌های دسته جمعی و چند دقیقه‌ای، اعتراف گیری تلویزیونی از مخالفان، بستن دهها روزنامه و نشریه در یک شب، استفاده از حکم حکومتی برای متوقف کردن فرایند قانونگذاری و در نتیجه بر ساختن مجلسی رام در دست ولی فقیه، نظارت ناپذیر، فراقانون و غیر پاسخگو قرار دادن ولی فقیه، وجود نهادهای عمومی تحت نظارت ولی فقیه که به مردم و نمایندگان آنها پاسخگو نیستند (روزنامه های کیهان و اطلاعات، بنیادها)، و عدم شفافیت و پاسخگویی نهادهای تحت نظر ولی فقیه.

دست بوسی از دوران آیت الله خمینی آغاز شد و به پابوسی و چفیه بوسی در دوران خامنه ای رسید. کیش پرستش رهبری از دوران خمینی آغاز شد و با مداحی هر روزه‌ی رهبری در دوران خامنه ای ادامه یافت. پورسانت معاملات نفتی و اسلحه برای برخی نزدیکان ولی فقیه و فرماندهان سپاه از دوران خمینی آغاز شد و به بلعیدن اقتصاد کشور توسط سپاه در دوران خامنه ای رسید. تصرف مقامات در اموال عمومی و بالاخص در اموال بنیادها و از خود کردن اموال مصادره‌ای با مجوز خمینی یک اصل در دوران وی بود که با تقسیم منابع و شرکت‌های عمومی میان روحانیون وفادار به ولی فقیه در دوران خامنه‌ای تداوم یافت. سرسخت ترین مدافعان تمامیت طلبی و اقتدارگرایی دینی یعنی کسانی مثل جنتی، حسنی، رازینی، خزعلی و خامنه ای در دوران وی در سطوح بالای مقامات حکومتی قرار گرفتند.

در دوران آیت الله خامنه ای تنها به خاطر تحولات اجتماعی و فنی شکل برخی از این روال‌ها تغییر یافته است: ماهواره و اینترنت به جای زیراکس و ویدیو محدود می شوند، یا انصار حزب الله دستمزد بیشتری می گیرند و از امتیازات بیشتری برخوردارند، یا اعتراف گیری‌ها پیچیده تر شده است.

رقابت سیاسی در میان وفاداران

راست و چپ مذهبی‌ای را که آیت الله خمینی تحمل می کرد گروه‌هایی وفادار به وی بودند و در چارچوب نظام اسلامگرا با هم اختلاف سلیقه داشتند. هم اکنون نیز راست و چپی را که خامنه‌ای تحمل می کند گروه‌هایی مثل موتلفه (راست) و جمعیت ایثارگران (چپ) هستند که به وی و سیاست‌های فرهنگی و امنیتی‌اش وفا دارند و تنها در حوزه‌های اقتصادی با یکدیگر اختلاف نظرهایی دارند.

نظارت استصوابی در عمل از دوران خمینی آغاز شد و در دوران خامنه‌ای رسمیت قانونی یافت. اگر نیروهای چپ مذهبی و بعد اصلاح طلبان در دوران خمینی از این امر شکایتی نداشتند بدان علت بود که در آن دوره رقبای آنها (نیروهای چپ و ملی مذهبی) رد صلاحیت می شدند و در دوران خامنه‌ای خود آنها.

نوشتن قانون از روی سیره‌ی ولی فقیه

قانون اساسی بر اساس رویه‌های جاری در دوران خمینی و به دستور خود وی بازنگری شد و حاکمیت و حقوق مردم را محدود تر ساخت. قانون اساسی مصوب سال 1358 در موارد زیر تغییر یافت: حذف شورای عالی قضایی و انتصابی کردن کل دستگاه قضا، نمایشی کردن شورای نظارت بر رادیو و تلویزیون دولتی، حذف شورای رهبری به عنوان یک گزینه، حذف شرط مقبولیت عمومی برای رهبری، برداشتن تمهید اضافه شدن نمایندگان اقلیت های مذهبی در صورت افزایش جمعیت آنها، نظارت استصوابی شورای نگهبان بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، حذف تنظیم روابط قوای سه گانه از حیطه‌ی اختیارات رئیس جمهور که یک مقام انتخابی است، و مسئول شناختن رئیس جمهور در برابر رهبر. همه‌ی این تغییرات به تمرکز بیشتر قدرت در دست ولی فقیه و استبدادی تر شدن حکومت انجامید.

قوه‌ی قهریه برای جبران مشروعیت نظام

دخالت سپاه در امور سیاسی اختصاصی به دوران خامنه‌ای ندارد. اطلاعات سپاه در جریان موسوم به کودتای نوژه بخشی از مخالفان حکومت در ارتش را تصفیه کرد. در حذف محمد کاظم شریعتمداری از صحنه‌ی سیاسی کشور سپاه نقش عمده را بازی کرد. سرکوب خواست‌های اقوام ایرانی با تمسک به زور در دوران خمینی با همان شدت دوران خامنه‌ای رواج داشت. آزادی‌های مذهبی سنی‌ها و بهاییان و یهودیان ایرانی در هر دو دوره با تمسک به نیروهای امنیتی و نظامی و دستگاه قضایی نقض می شده است.

مصلحت نظام

آیت الله خمینی ایده ی مصلحت را نه برای اولویت یافتن نیازهای مردم و عرف در برابر شرع و فقه موجود بلکه برای حفظ نظام به هر قیمت به میان آورد. برای خمینی حفظ نظام یعنی حاکمیت ولی فقیه موجود و کاست حکومتی‌اش فراتر از همه‌ی امور حتی شرع و قانون بود. او بر این باور بود که برای حفظ نظام می توان نماز و روزه را نیز تعطیل کرد. فقیهی که با این هدف نماز و روزه و حتی توحید را تعطیل می کند دستور کشتار هزاران نفر در زندان یا ترور صدها نفر بیرون از آن یا دستور تیر اندازی مستقیم به طرف معترضان در خیابان یا شکنجه و تجاوز برایش بسیار آسان خواهد بود. خامنه‌ای ظرفیت حفظ وضعیت موجود سیاسی و ماندن در قدرت را به هر قیمت به خوبی نشان داده است.

رگه‌های شخصیتی

البته آیت الله خمینی از نظر شخصیتی تفاوت‌هایی با آیت الله خامنه ای داشت. او به خاطر روحیه‌ی طلبگی حاضر بود فردی از بیت گلپایگانی را بدون اطاعت تام و تمام از وی در شورای نگهبان منصوب کند. او حجاب را مساوی چادر سیاه نمی دانست و در دوره‌ی وی مجریان و خبرگویان تلویزیون چادری نبودند. فتاوای مربوط به شطرنج و موسیقی بر اساس عرف و نیاز زمانه بر خلاف فتاوای جاری در حوزه‌ها بود. این‌ها همه بدان دلیل بود که وی به خاطر جلب نظر روحانیون قم به خود نیاز نداشت از پاپ کاتولیک تر شود تا هر نوع رواج موسیقی را مثل سلف خود ممنوع سازد.

آیت الله خمینی به دورانی دیگر و نسلی دیگر تعلق داشت و همراهانش را عمدتا از میان روحانیون معترض برگزیده بود در حالی که آیت الله خامنه ای همراهانش را از میان روحانیون دستگاه‌های امنیتی و نظامی بر می گزیده است. خمینی دوست داشت علاوه بر بازاری‌ها و بسیجی های حزب اللهی جوانان دانشگاهی به او ارادت داشته باشند (و به همین دلیل روشنفکران دینی را به خاطر حفظ جوانان در پشت سر خود تاب می آورد) اما خامنه‌ای برای بر سر قدرت ماندن تنها به چاقو کشان و لات‌های محلات نیاز داشت تا در روز مبادا (مثل چند ماه پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری) به میدان آمده و برایش باتوم بزنند، شکنجه و تجاوز کنند، دار بزنند و تبلیغات دروغین راه بیندازند. احمدی نژاد دقیقا از میان همین گروه‌ها برخاست.