۳/۲۳/۱۳۸۹

می­شناسمش! بیشتر از خویشتن خویش می­شناسمش! «وجدان بیدار» - برای علیرضا فرشی

او را می­شناسم، بیشتر از خویش! 24 ساعت هر هفت روز هفته سایه به سایه تعقیبش می­کنم. این انسان، مرد عمل، اهل حق، و طرفدار عدالت است. غلو نمی­کنم! باور کنید که بی­کم و کاست می­شناسانمش! به گوشهایم باور دارم. خودش بود. او خودش بود که می­گفت: "به جای خواستن و گرفتن حق باید زندگیش کرد! باید حق زندگی را ادا نمود!". او بود که چون دیگر آزاد مردان فریاد را شرمگین می­کرد و هارای می­کشید: "اگر زندگی مرگ است و مرگ زندگی! پس، مرگ بر زندگی!". حق با او بود و است اگر مثقال ذره­ای از حق مانده است. او بود و نبود یکی بود و یکی نبود داستان­های زندگی آرمان­مدارانه و حق­مدارانه است. باورش کنید! او را گوکل کنید! در لا به لای اینترنت نام فیلتر شده­اش را پروکسی به پروکسی جستجو کنید. نامه­هایش را، نوشته­هایش را، زبان الکترونیکش را حرف به حرف، و ایمیل به ایمیل مرور کنید. لایحه دفاعیه­اش را، متن اعتراض­هایش را بشمار یک بخوانید! گوش به فرمان دلتان بسپارید و چشمهایتان را بازتر از باز، باز کنید. تپش قلبتان را با ضربان قلبش هماهنگ کنید و یکبار هم که شده دنیا را از دیده­های تورکانه­اش بنگرید. سیاهه سلول­های خاکستری مغزش را در لوح سفید قلب پاکتان آذرانه مرور کنید، و زبانه­های سرخ نفس گرمش را در محیط شعله­ور آذربایجان بر نفس لوامه­تان جاری سازید! باور کنید او یکی از شماست و شما بخشی از وجود او. او را در خود و خود را در او زندانی نکنید و آزادانه آزادیش را فریاد بزنید!
امروز خبر بدی از او شنیدم. صبح زود، دیرشب، قبل از طلوع آفتاب و کمی مانده به پایان تاریک شب، در زمان بدزمانی، و در زمانه بی­زمان از او خبر تلخی شنیدم. زمان نیز نماند از امان! قلبش ایستاد! جگرم سوخت! گفت: تجدید نظرم کردند به شش ماه دوری از آفتاب روشنگر آسمان، و همنشینی 24 ساعته با زردلامپ­های فلامنتی اتاق­های قفل­دار، و پنجره­های لب دوخته! گریه­ام گرفت به حال گریه! چقدر الکن است این گریه از نمایاندن زشتی واقعیت، و رهاندن حقیقت معذب پشت آن. همسرش را نیز به شش ماه حبس و فراق محکوم کرده­­اند و «زندان خانواده» تشکیل داده­اند! شش ماه از حبس دادگاه بدوی یا بَدَوی­اش را به خاطر شهید بودن پدرش از کیسه تا به تای حاتم طایی بی چون و چرا بخشیده­اند! چه لطف بزرگی! چه بخششی! لطف کرده­اند و شاهد بودنش را بر انسان بودنش ترجیح داده­اند! شاهد بودنش را از خواست تحصیل به زبان مادریش، تحصیل به زبان «تورکی آذربایجانی» ارجح­تر دانسته­اند! شاهد بودنش را از معلم بودنش در دانشگاه آزاد اسلامی جلفا و چندین دانشگاه دیگر آذربایجان باارزشتر پنداشته­اند! خون پدر شهیدش را فدیه فریادهای «تورک دیلینده مدرسه»اش انگاشته­اند و جالبتر این که، خون سرخ همچنان جاری پدرش در رود دجله عراق نیز کفاف شستن بیش از شش ماه از زندانش را نکرد که نکرد! چند هفته پیش روز معلمش را پاس داشتند، «استاد نمونه»اش خطاب نمودند و «لوح تقدیر»ش دادند و امروز حکم شش ماه حبس تعزیری­اش را درب منزلش بی­شرمانه پارس کردند! گفته­اند: "چون پدرش شهید است، به شفاعت (!؟) خون آن شهید شش ماه کمتر زندانیش می­کنیم"! چه تبعیض تلخی! تبعیض پدری ناپدرانه! سهمیه شاهدش را بر مدت زندانش نیز اعمالانده­اند! می­خواهند شش ماه با سهمیه «فرزند شهید» زندانیش کنند. مرحبا! آفرین بر این غیرت م مضموم مردانه­اشان! مرد و شور عطایشان را به لقایشان ببخشند تا بخاک طمرند، الهی!
شاعرش نسیمی است! همانکه «حلاج وش است و از دار نترسد»، هموکه «مجنون صفت است و در عشق خداوند»! او نیز همکلام نسیمی است در «من­ده سیغار ایکی جهان، من بو جهانه سیغمازام»! مهره­های خاکستری جهان در چهارگوشه صفحه شطرنج مغزش شاه مات حروف متعالی انسان و آزادی می­شوند و جام سرمستی را به نام انسان آزاد سرمی­کشند! بیگمان سلول­های زندان نیز توان حصارکشی بر سلول­های خاکستری مغز متفکرش را ندارند. سیالیت ذهنش بیش از آن است که جمود فکری فرهنگ حاکم، بر جسم محکومش نیز حاکم شود. آری! او را می­شناسم. بیشتر از خویشتن خویش می­شناسمش! منیت او از من است و من، وجدان بیدار اویم!
دیو گفت: کیم یاتیب، کیمدیر اویاق!
گفت جیرتدان: هامی یاتیب، جیرتدان اویاق!

و در آخر کلام، همکلام رهبر عزیز نظام جمهوری اسلامی ایران می­شوم در شعار گوهربارشان:        
مرگ بر آمریکا!

مرگ بر آمریکایی که زبان تورکی آذربایجانی ملتم را، ملت آذربایجانم را ممنوع و قدغن اعلام کرده!
مرگ بر آمریکایی که معادن و خاک زرخیز وطنم، مغزهای متفکرش و نیروی انسانی پرتلاشش را به تاراج برده!
مرگ بر آمریکایی که فرهنگ آبا و اجدادی مرا به تمسخر گرفته و نه تنها مانع شکوفایی و رشد آن شده، بلکه تیشه به ریشه­اش زده!
مرگ بر آمریکایی که ملتم را سوژه جک­های کثیف خود در رسانه­های دیداری، شنیداری و نوشتاریش کرده!
مرگ بر آمریکایی که ملتم را «ترک خر»، «سوسک»، «وحشی»، «عقب­مانده»، «بی­ریشه»، و ... نامیده!
مرگ بر آمریکایی که پشیزی ارزش به شخصیت­های ملی ملتم، و به تاریخ پرافتخارش قائل نشده!
مرگ بر آمریکایی که اجازه تأسیس حتی یک رادیو، تلویزیون و روزنامه سراسری به زبان تورکی آذربایجانی ملتم نداده است!
مرگ بر آمریکایی که در اشغال قره­باغ توسط ارمنستان و کشتار شیعیان آنسوی آراز پیشقراول دشمنان ملتم بوده!
مرگ بر آمریکایی که تمامی نمایندگان باغیرت و باشرف ملتم را رد صلاحیت کرده و بی­هویتان بی­وطن را بر آنها حاکم نموده!
مرگ بر آمریکایی که دریاچه اورمیه را تشنه­کام نگه داشته و بمب ساعتی زیست­محیطی بزرگی را در دل سرزمینم کوک کرده!
مرگ بر آمریکایی که اقتصاد سرزمین ملتم را تا حد نابودی تحریم کرده و به استعمار و استحمار ملتم پرداخته!
و درود بر ایران! سرزمین شیران! مهد دلیران! قوقولی مقولان!

هیچ نظری موجود نیست: