۵/۲۱/۱۳۸۹

این وبلاگ که توسط چند تن از دانشجویان اردبیلی ساکن شهر باکو کشور آذربایجان راه اندازی شده بود به خاطر مشکلات در بین دوستان به وجود آمده است دیگر به روز رسانی نخواهد شد.

۵/۱۲/۱۳۸۹

"تراختور" و آمیختگی آن با نماد "آذربایجان"

تفاقات متن و حاشیه بازی اخیر تراکتورسازی و پیروزی تهران، زنگ خطر را بار دیگر به صدا در آورد. به نظرم حتی همین حالا برای شنیدن این زنگ خطر کمی دیر شده و موضوع از چارچوب رقابت ورزشی خارج شده و ابعادی امنیتی یافته است. حل این مشکل قطعا راهکار انضباطی و امنیتی ندارد. محرومیت، جریمه و حتی در اقدام آخر، انحلال تیم تراکتورسازی، مساله را از زمین فوتبال پاک کرده و احتمالا آنرا به شکل یک بحران حادتر به جایی دیگر از جامعه منتقل خواهد کرد. احساسات "جریحه دار" شده هواداران "تراختور" قابل درک است و نیازمند التیام و تسکین. اما نه فقط التیام و تسکین! دوستان را دعوت می کنم به تامل در این نکات:
۱) "تراختور" بیش از یک تیم فوتبال در میان ۱٨ تیم لیگ برتر به یک "نماد"، تبدیل شده است! نماد "آذربایجان"! و برد و باخت آن به "چیز"ی دیگر ترجمه می شود. آن "چیز" دیگر را بسیاری از هواداران "تراختور" نه درک می کنند و نه احتمالا قبول دارند. جریان سیاسی معینی به دنبال اهداف معینی در پس آن "چیز" دیگر است و آنرا سازمان می دهد.
۲) این ادعا که "تراختور" پر طرفدارترین تیم ایران است به نظرمن ادعای گزافی نیست. وقتی تیم "تراختور"، هویت "آذربایجان" را نمایندگی می کند، پشت سر هر هوادار "تراختور" که راه به استادیوم پیدا می کند، خانواده و فامیل بزرگ یا کوچکی در سراسر آذربایجان و ایران حامی است. در مورد پرسپولیس و استقلال و تیم های دیگر چنین نیست. کم و نادر است اهل و عیالی که همراه عضو پرسپولیسی یا استقلالی خانواده، برای تیم محبوب هورا بکشد و بسیار است خانواده ای که عضوی ازآن پرسپولیسی، عضو دیگرش استقلالی و اعضای دیگرش ضدفوتبالی یا غیرفوتبالی است.
٣) هواداران "تراختور" (بخوان دوستداران آذربایجان) با عشق به استادیوم می آیند، غافل از آنکه فوتبال "حرفه ای " ایران (به قول ناصر حجازی بزرگ)، فوتبال پاکی نیست. مثل هر "بیزنس" دیگر در این کشور که آمیخته به پول نفت و روابط بوروکراتیک است. به چنین "بیزنسی" با عشق نمی توان برخورد کرد. با چنین عشقی است که یک "باخت" به یک فاجعه ملی ترجمه می شود.
۴) مشتری اصلی "بیزنس" فوتبال در کشور ما نسل جوان است. گروه اجتماعی بزرگی، متشکل از اقشار و طبقات مختلف که در استادیوم به "وحدت" می رسد و نیرویی غول آسا می یابد. اجزای این گروه اجتماعی بزرگ اعم از دانش آموز، کارگر، دانشجو، سرباز، کاسب و کارمند شهری و روستایی که در هیچ جا، فرصت اعتراض و فریاد ندارد، از سکوهای استادیوم به عنوان فرصتی برای اعتراض و رفع "دق دلی" بهره می جوید. مهار این "توده"، مستلزم دانش، تجربه، صبر و حوصله ای است که به نظر نمی رسد نیروهای انتظامی و امنیتی ما در استادیوم ها، حائز آن باشند.
۵) در مقیاسی بزرگتر، علیرغم تمام قربان صدقه هایی که به خودمان می رویم و ایران و ایرانی را کانون کائنات می شماریم، ما مردمی کم تربیتیم! به تعارفات هنگام ورود و خروج به چلوکبابی نگاه نکنید؛ همین تربیت رانندگی و تربیت فوتبالی مان را ببینید. یاوه گویی های برآمده از سکوی پرسپولیسی ها به هموطنان آذربایجانی شان را هم چندان جدی نگیرید! مگر از آن سکوها خطاب بر سرمربی تیم ملی و دیگر افتخارات ملی مان، کم یاوه گویی شده است؟ ما به غلط و بر اساس آن آموزه "هنر نزد ایرانیان است و بس" همواره و به هر قیمتی خود را لایق "پیروزی" می دانیم و شکست را که در حقیقت "پیروزی" طرف مقابل ماست بر نمی تابیم. فقط هم در حوزه ورزش و فوتبال چنین نیسیتم. در تمام قلمروهای زندگی که محتمل رقابت، برندگی و بازندگی ست، چنینیم و نیازمند تربیت و تمرین و ممارست نفسانی!
۶) به دلایل بسیار، "فوتبال" کمتر موضوع مورد علاقه و توجه روشنفکران و نخبگان ما بوده است. یکی از دلایل رواج "لمپنیزم" (لات و لات بازی) در این عرصه، احتمالا همین دوری روشنفکران و نخبگان از این عرصه است. موضوع "تراختور" و آمیختگی آن با نماد "آذربایجان"، ایجاب می کند که روشنفکران آزادی خواه و میهن دوست، پا به عرصه بگذارند و با کار توضیحی و ترویجی به روشنگری بپردازند و مجال فرصت سوزی را از طرفین "فتنه" بگیرند. "گفت و گو" با آن دانش آموز، کارگر، دانشجو، سرباز، کاسب و کارمند شهری و روستایی، چندان دشوار نیست و فقط کمی حوصله و احساس مسئولیت می طلبد. اگر امروز این حوصله و مسئولیت را از یاد ببریم، فردا باید در غم فرزندان دربند یا از دست رفته، ماتم سرایی کنیم.

ريشه هاي ترك ستيزي درايران

« یک فارس با یک نفر ترک دعوا داشت و هرچه فحش از دهانش بیرون آمد به وی گفت ، مرد ترک آرام نشسته بود و چپق خود را میکشید ، سر انجام چوب چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد – گوئی که میخواست آن را پاک کند – و با چوب آن ضربهای به سر فارس وارد آورد و در حالی که فریاد میکشید کپی اوغلو دو باره سر جای خود قرار گرفت ، به معاینه دسته چپق پرداخت که مبادا زیانی دیده باشد و سپس به کشیدن چپق پرداخت. طوری که گفتی هیچ اتفاقی نیفتاده است. »

(از سفر نامه پولاک پزشک اطریشی ناصرالدین شاه)

روز جمعه دوازدهم ماه مه ٢٠٠٦ روزنامه دولتی ایران در ضمیمه جمعه در صفحه کودکان مقالهای چاپ میکند تحت عنوان: «چه کار کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند؟ » در این مقاله هشت شیوه مبارزه با سوسکها به بچهها آموزش داده میشود و هر شیوه نیز با کاریکاتوری نمایش داده شده است. در یکی از این کاریکاتورها کودکی با یک سوسک صحبت میکند و سوسک زبان کودک را نمیفهمد و به ترکی میگوید « نمنه » که بمعنی یعنی چه است.

شیوههائی که برای مبارزه با سوسکها پیشنهاد میشود شبیه شیوههای حذف مخالفان سیاسی توسط حکومت میباشد و در یکی از این شیوهها گفته میشود که چون غذای سوسک مدفوع آدمی است بهتر است بچهها بجای رفتن به مستراح در باغچه رفع احتیاج بکنند تا سوسکها از گرسنگی بمیرند. هر ترکی این مقاله را بخواند بسادگی متوجه میشود که منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست ترکها هستند.

بار دیگر توهین تکرار میشود وهمین روزنامه مقالهای چاپ میکند با عنوان « چنگیز میمیرد » که بسیار مستهجن است تا اینکه ده روز بعد از چاپ این مقالهها یعنی ٢٢ ماه مه دانشجویان دانشگاه تبریز که پایتخت منطقه ترک نشین ایران است در دانشگاه تجمع میکنند و سپس از دانشگاه خارج شده برای دادن نامهای اعتراضی به کاریکاتور روزنامه ایران بطرف استانداری حرکت میکنند. در بین راه پلیس ضد شورش به دانشجویان حمله میکند و زدوخورد بین آنان در میگیرد در این موقع مردم عادی به کمک دانشجویان میآیند و عدهای نیز به ساختمان استانداری و چند بانک خساراتی وارد میکنند که کار به پرتاب گاز آشگ آور و سپس شلیک گلوله بروی تظاهر گنندگان میکشد و تعداد زیادی زخمی و عدهای کشته میشوند درروزهای بعد شهرهای ، اورمیه ، زنجان ، اردبیل ، خیاو (مشگین شهر) ، مراغه ، مرند ، میانه ، قوشاچای (میاندو آب) ... و سولدوز (نقده) برای همبستگی با قیام تبریز و اعتراض به توهین روزنامه ایران به تظاهرات بزرگ دست میزنند. در اورمیه دفتر روزنامه ایران و ساختمان رادیو و تلویزیون آتش زده میشود و در تظاهرات ، اردبیل ، خیاو(مشگین شهر)، سولدوز(نقده) پلیس بروی مردم آتش گشوده و تعدادی کشته میشوند.

این حرکت اعتراضی که سراسر آذربایجان را فراکرفت و به تهران و قم نیز کشیده شد یک هفته تمام ادامه داشت و طبق نوشته سایتهای اینترنتی فعالین جنبش ملی آذربایجان ، چهل نفر کشته شده ، هزاران نفر زخمی شده و جمعا یازده هزارنفر دستگیر شدهاند.

رئیس دادگاه انقلاب تبریز فقط تعداد دستگیر شدگان تبریز را ٣٣٠ نفر آعلام کرد و پلیس هم کشته شدگان سولدوز را چهار نفر ذکر نمود.

این قیام ،عظیم ترین حرکت سراسری آذربایجان بعد از استقرار جمهوری اسلامی بوده و مردم تبریز آنرا با قیام ٢٩ بهمن سال ١٣٥٦ تبریز مقایسه میکنند که آغاز شورشهای شهری علیه رژیم پهلوی بود و به انقلاب سال ١٣٥٧ منجر شد.

گرچه چاشنی انفجاری حرکت اخیر آذربایجان ، کاریکاتور مانا نیستانی در روزنامه ایران بود ولی ساده اندیشی خواهد بود اگر قیام میلیونی مردم را صرفا در اعتراض به یک کاریکاتور بدانیم. مجموعه عوامل و خواستههای سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی که بیست و پنج مورد آنها در اطلاعیه مجمع دانشگاهیان تبریز آمده بود بوجود آورنده این جنبش عظیم بودند. اگر تا ٢٢ ماه مه ٢٠٠٦ (اول خرداد ماه ١٣٨٥) یک جنبش هویت طلبی در آذربایجان وجود داشت ، از فردای آن روز یک نهضت ملی پا به عرصه وجود گذاشته است. دستگیری و زندانی کردن چند هزار نفر این حرکت را خاموش نخواهد کرد زیرا جنبش ملی آذربایجان مراحل رشد و تکامل خود را طی کرده و بمرحله تعیین تکلیف رسیده است. خود آگاهی ملی بسیار بالا رفته و شرایط منطقهای و جهانی اجازه نمیدهد تا حکومت مانند سال ١٣٦٠ به سرکوب عمومی اقدام کند و یا مانند سال ١٣٦٧ به قتل عام زندانیان سیاسی دست بزند. در شرایط حاضر هر گونه اعمال سیاست خشونت آمیز علیه آذربایجانیها به ضرر رژیم تمام خواهد شد.

این حرکت گرچه فی البداهه بوده ولی از قوانینی تبعیت کرده است که نانوشته هستند و در حافظه جمعی آذربایجانیها حک شدهاند. شعارها فراوان بودند اما میتوان همه را در یک جمله خلاصه کرد و آن اینکه ، ملت آذربایجان میخواهد حاکم بر سرنوشت خود باشد.

پان ایرانیستها وجود مساله ملی در ایران را انکار میکنند و در مورد ترکهای ایران قضیه را وارونه کرده و میگویند که ترکها به فارسها ستم کردهاند بدینجهت برای روشنتر شدن قضیه در این مقاله سعی خواهد شد ، آپارتایدی که در ایران علیه ملل غیر فارس اعمال میشود و انفجارهای اجتماعی ایجاد میکند توضیح داده شود و همچنین پیدایش و رشد ترک ستیزی و علل طغیان آذربایجانیها علیه ستم ملی با نمونههای تاریخی بازگوئی گردد.قبل از همه اشاره به روانشناسی اجتماعی ترکهای آذری جهت آشنائی با شیوههای اعتراضی آنان ضروری است با این توضیح که در این مقاله هرجا کلمه آذری آمده به معنی صرف جغراقیائی آنست ، مانند اطریشی یا هلندی ، همچنان که ترکهای ترکیه مارا آذری مینامند و نیز اوریانتالیستها همین عنوان را با درک جغرافیائی آن بکار میبرند و منظورشان ترکهای ساکن در آذربایجان است و کاربرد آن هیچ ربطی به نیم زبان تاتی ندارد که

ابن حوقل از قول ابوالعلاء معری آنرا الآذریه نامیده و احمد کسروی رسالهای در باره آن نوشته است که مورد استناد باستان گرایان میباشد.و برای انکارهویت ترکی آذربایجانیها ، اصطلاح آذری را بکار میبرند.

دکتر پولاک که این مقاله با نقل قول یک اتفاق واقعی از سفرنامه او شروع شده ، دقیق ترین ناظر خارجی است که مدت ده سال در دربار ناصرالدین شاه بوده و مشاهدات و ارزیابیهای خود را از ایران و ایرانیان با دقت تمام یادداشت کرده است و واقعه ذکر شده در بالا را نیزبرای نشان دادن خونسردی و نیز اهل عمل بودن ترکها نقل کرده است. روانشناسی فردی و اجتماعی ترکها طوری است که صبر و تحمل زیاد دارند ولی وقتی فشار غیر قابل تحمل شد ، غفلتا عکس العمل تند نشان میدهند. بنوشته پولاک:

« ترکها از نظر سجایا و خلق وخو بیشتر به عثمانیها شباهت دارند ، هر چند که از فارسها نیز سهم بسزائی گرفتهاند ، مردمی هستند نتراشیده و کمتر حیله گر و بهر حال دلیر و مصمم ، به همین دلیل تقریبا همه سربازها از این قبایل گرفته میشوند. اینها فارسها را به داشتن صفت جبن تحقیر میکنند و به اصل و نسب ترک خود مینازند ، مردمی آرام هستند ، ولی اگر کارشان به نزاع بکشد دیگر دو دل نمیمانند و برای حمله آمادهاند ». (١)

طبق منابع مکتوب تاریخی از قرن هفتم میلادی به بعد اتحادیههای قبایل ترک از آسیای مرکزی حرکت کرده و بتدریج تمام آسیا و اروپا را در نوردیدهاند ، آنان امپراطوریهای بزرگی تشکیل داده و به ملتهای زیادی حکومت کردهاند به طوری که تاریخ هیچ یک از این ملتها را نمیتوان جدا از تاریخ ترکان نوشت.

جهانگیری و جهانگشایی ترکها زخمهای مانا ، ناشی از شکست در دل وجان ملل مغلوب ، بجا گذاشته است که هر وقت فرصت یافتهاند کینه خود را با توهین و تحقیر ترکها علنی کردهاند. به بیان دیگر این فرهنگ بالقوه وجود دارد و در شرایط مناسب بالفعل میشود و گسترش مییابد. چینیها ، روسها ، اروپائیها ، عربها و فارسها هر یک بشیوه خود و بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند. گاها نیز بعضی از کردها که خود و حقوقشان بوسیله پان ایرانیستها پایمال شده است برای مخالفت با ترکها به همان گفتارهای پان ایرانیستها متوصل میشوند ، بدینجهت ترکها ی معتقد به اصالت ترکی میگویند:

« ترک غیر از ترک دوستی ندارد »

در ایران دشمنی با ترکها از محدوده تاریخ فراتر میرود و افسانه و اسطوره میشود ، شاهنامه فردوسی اساسش بر دشمنی ایرانیان با تورانیان استوار شده است و از نظر فردوسی تورانیان همان ترکها میباشند. فردوسی مخلوط شدن دهقان پارس با ترک و عرب را باعث تباهی نژاد دهقان میداند:

زدهقان و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخنها بگفتار بازی بود (٢)

سلطان محمود غزنوی شاه ترک ایران چهارصد مداح فارس در دربار خود داشت که یکی از آنها ابوالقاسم فردوسی بوده است و نیز همه حاکمان ترک در ایران به گسترش زبان فارسی همت گماشتهاند با این حال ترک ستیزی از ویژگیهای ادبیات فارسی است ودر آن « ره به ترکستان بردن » بمعنی گمراهی است و زورگوئی و حق کشی

« ترکتازی» نامیده میشود. قبل از فردوسی نیز ترک دشمن محسوب میشد.

ابن فقیه همدانی جغرافی دان بزرگ اسلامی در سال ٩٠٣ میلادی ترکان رادشمن خطاب کرده و در شرح حال ترکان حدیثی از پیغمبراسلام ذکر میکند که بسیار گویاست آن حدیث چنین است:

« اگر میخواهید ترکها کاری با شما نداشته باشند آنان را راحت بگذارید » (٣)

کسی که ترک نباشد معنی ترک ستیزی در ایران را مشکل میفهمد.

آنان که این واقعیت را قبول ندارند بهتر است وقایع آذربایجان را لا اقل در همین سه دهه گذشته از نظر بگذرانند. توهین به ترکها در همین مدت سه بار منجر به شورش عمومی شده است. یکبار درسال ١٣٥٨ بدنبال مقاله صادق خلخالی تحت عنوان « بهانهها را از دست دشمنان باید گرفت » که در آن به آیت اله شریعتمداری توهین شده بود وگفته بود که اطرافیان شریعتمداری ساواکی هستند، تبریز را به شورش کشید و منجر به اشغال رادیو و تلویزیون تبریز گردید. (٤)

باردیگر درسال ١٣٧٤ بدنبال پخش پرسشنامه « فاصله اجتماعی » از طرف صدا و سیمای جمهوری اسلامی درمحلات مختلف تهران که در آن یازده سوال توهین آمیز از قبیل ، اگر روزی قصد ازدواج داشتید حاضرید با یک فرد ترک ازدواج کنید؟ آیا حاضرید بافردی ترک در یک اطاق همکار باشید؟ آیا حاضرید در محلهای که اکثریت آنها ترک هستند مسکن بگیرید؟ آیا حاضرید با فردی ترک رفت و آمد داشته باشید ، اورا به خانه خود مهمان کنید و یا به خانه آنها بروید؟... تبریز را متشنج کردو دانشگاه تبریز را به طغیان وا داشت.(٥)

و اکنون کاریکاتور و مقاله همراه آن در روزنامه دولتی ایران تمام آذربایجان را به قیام و اعتراض وا داشته است. تکرار این توهینها و تداوم این شورشها گسترش ترک ستیزی علیه آذربایجانیان را نشان میدهد و نیز گویای حساسیت آذربایجانیها در دفاع از هویت ترکی خودشان است.
در تاریخ هزار ساله حکومت ترکان در ایران فارسها هرگز ستم فرهنگی احساس نکردهاند. حکام ترک هرستمی هم کردهاند عاری از ستم فرهنگی بوده و اینهمه دیوان شعر که ازشعرای فارس باقی مانده حتی یک بیت آن در باره ستم فرهنگی نیست زیرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکمیت خود کاری نداشتهاند وفارسی همواره زبان شعر ، عربی زبان علم ودین و ترکی زبان قشون و دربار بوده است. هرسه زبان محترم شمرده شدهاند والسنه ثلاثه اسلامی نامیده میشدند و این اصطلاح که:

« لفظ ، لفظ عرب است ، فارسی شکر است ، ترکی هنر است » از آموزشهای اولیه هر مکتب و مدرسهای بوده که اکنون فراموش شده است و جمهوری اسلامی علیرغم اینکه رهبران آن همگی تحصیلات عربی دارند باجلوگیری از تحصیل کودکان عرب بزبان عربی در خوزستان گناه نابخشودنی مرتکب میشود و روزنامه ایران نیز ترکی را زبان سوسکها میکند و راههای ریشه کن کردن آنرا به کودکان آموزش میدهد.

در اینجا این سوال مطرح میشود که چرا در حکومت هزارساله ترکان در ایران زبان کتابت اغلب فارسی بوده است؟

در جواب به این سوال سه نظریه مختلف مطرح میشود:

١ – پان ایرانیستها و ستایشگران زبان فارسی این امر را ناشی از برتری زبان فارسی بر زبان ترکی میدانند در صورتیکه از نظر زبان شناسی عکس قضیه صادق است. سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زبان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود.

٢ – باستان گرایان و بعضی از شرق شناسان از جمله آرتور کریستن سن معتقدند که گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوری مالیات و ثبت و ضبط در آمد ومخارج در ایران در دوره ساسانیان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبان حکومت در آن دوره نوعی پارسی بوده لذا پایه کار دیوانی به این زبان گذاشته شده و چون شغل دیوان نیز مانند همه مشاغل در گذشته موروثی بوده و پسر کار پدر را ادامه میداده لذا علیرغم تغییر سلسلهها زبان و سیستم مالیات گیری تغییرنیافته است. اغلب دبیران هم از زبان « هزوارش » استفاده کردهاند یعنی نوشتهاند گوشت و برای حاکم عرب خواندهاند « لحم » و برای حاکم ترک خواندهاند « ات ». احمد کسروی نیز متداول شدن زبان فارسی در امر نوشتن را از زمان ساسانیان میداند. این استدلال از آنجا ضعیف است که میدانیم زبان فارسی دری امروزی بعد از اسلام و از آسیای مرکزی به ایران آمده است و پارسی باستان همانقدر با فارسی امروز بیگانه است که هر زبان خارجی دیگر.

در تاجیکیستان و شمال افغانستان ایلات فارس زبان وجود دارد که بخشی از آنها در دوره سلجوقیان به ایران آمده ودر دهات و شهرها ساکن شدهاند و زبان دری را رواج دادهاند ولی درداخل فلات ایران هیچ ایل فارس زبان شناسائی نشده است. بر عکس فارسهای کشاورز، ایلات ترک برای یافتن مراتع دائما در حرکت بودهاند ، بهمین جهت اختلاف بین ترک و فارس در قرون وسطی به شیوه تولید متفاوت این دو ملت نیز مربوط بوده است ، ایلات ترک دامدار بودند و روستائیان فارس کشاورز و دهات کشاورزان در مقابل حرکت ایلات که بصورت نظامی سازمان یافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبوده است. در میان مردم شناسان نظریهای وجود دارد که میگوید:

کشاورزان برای حفظ و دفاع ازخاک وزادگاه خود میجنگنند ولی ایلات و عشایر دامدار برای خارج شدن از زادگاه خود و پیداکردن مرتع به جنگ و حمله اقدام میکنند.

٣ – نظریه سوم به رابطه زبان با دین تکیه میکند. طبق این نظریه خط و زبان در گذشته از دین تبعیت میکرده است این امر نه فقط در ایران بلکه کم و بیش در سایر جوامع نیز صادق بوده است.

زبان دینی مسلمانان ، عربی و خط آنان قرآنی بوده است. زبان فارسی بعد از اسلام آوردن فارس زبانان آنچنان با زبان عربی مخلوط شده است که محققین زبان فعلی فارسی را لهجهای از زبان عربی میدانند و این ادعا بی دلیل نیست زیرا تاریخ میگوید که گلستان سعدی بمدت هفتصد سال یعنی تا باز شدن مدارس جدید ، تنها کتاب آموزش زبان فارسی در هر مکتب و مدرسهای بوده است. در بعضی از قسمتهای گلستان در صد کلمات عربی از کلمات فارسی بیشتر است و مقدمه گلستان با این جملات شروع میشود:

« منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت ، هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات ، پس در هر نفسی دونعمت موجوداست و برهر نعمتی شکری

واجب ».

چنانکه ملاحظه میشود اکثریت کلمات این جملات عربی است.

دیوان حافظ نیز با مصرعی از اشعار یزید بن معاویه شروع میشود:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

سبک و وزن اشعار حافظ هم درست شبیه اشعار یزید است.

تمام اشعار فارسی نیز از رودکی تا نیما یوشیج ، سبک و وزن عروضی دارند و همه سبکها از عربی اقتباس شده. جالب اینکه عرب ، رجز را شعر نمیشناسد و شاهنامه فردوسی چیزی جز رجز خوانی نیست و خود فردوسی در اثردیگرش بنام یوسف وزلیخا افسوس میخورد که عمرش را برای سرودن شاهنامه تلف کرده است.

بدون کم ارزش شمردن زبان فارسی و با احترام به کسانی که این زبان را دوست دارند باید پذیرفت که زبان فارسی لهجهای از زبان عربی است و این وابستگی از شیرینی آن نمیکاهد و اگر قاتل زبانهای دیگر نباشد برای همه محترم است.

ساکنان فلات ایران قبل از ساکنان آسیای مرکزی مسلمان شدهاند و ترکها از قرن هشتم میلادی به بعد اسلام آوردهاند و خط قرآنی را انتخاب کردهاند و زبان فارسی بعلت نزدیکی اش به زبان عربی ، زبان کتابت دیوان شده است زیرا تمام اصوات زبان عربی را میشود با اصوات فارسی تطبیق کرد و خواندن کلمات فارسی برای اعراب هم آسان است و بطور خلاصه میشود گفت که زبان فارسی بعلت نزدیکی اش به زبان عربی در واقع زبان دینی مسلمانان بوده است ولی این امر در مورد زبان ترکی صادق نبوده است و اصوات زبان ترکی با خط و زبان عربی قابل تطبیق نیست اکثر اسلام شناسان و عرب شناسها قادر به خواندن و فهمیدن متون تاریخی فارسی هستند زیرا فارسی در دوران قرون وسطی خیلی به عربی نزدیک بوده و بدین جهت کسی که عربی بلد نباشد نمیتواند ادعا کند که به ادبیات فارسی کاملا مسلط است.
در انستیتوی لوموند عرب در پاریس شاه نامه فردوسی را گذاشتهاند و فردوسی را عرب معرفی میکنند و هیچ آکادمیسینی هم تاکنون اعتراض نکرده است.
در قبرستان پرلاشز پاریس بر سنگ قبر غلامحسین ساعدی نمیشنامه نویس تبریزی ، نامش را با خط نستعلیق حک کردهاند و هر وقت توریستها از کنار این مقبره رد میشوند ، راهنمای توریستی ساعدی را نویسنده عرب معرفی میکند.
باین ترتیب انتخاب زبان فارسی از طرف سلاطین ترک دلیل دینی داشته و ساده بودن این زبان نیز دلیل دیکر انتخاب آن بوده ولی بخاطر همین سادگی و مختصر بودنش زبان علمی محسوب نمیشود. که بنوشته دکتر خانلری در کتاب دستور زبان فارسی ، زبان فارسی تنها سیصد وچهارده فعل دارد .
در ایران همیشه دعوای دین وجود داشته و حتی بعضیها کلمه « کشور » را متشکل از دو کلمه « کیش » و « ور » میدانند ، ولی دعوای زبان تازه است و از یکصد سال فراتر نمیرود و با باز شدن مدارس جدید و آغاز آموزش عمومی شروع شده است.قبل از آن ترک ستیزی جنبه نژادی و قومی داشته است و از اختلافهای تاریخی و طایفهای ناشی میشده و بهمین جهت ودر مقاطعی از تاریخ که حکومت ترکان سقوط کرده ، جو ضد ترکی در ایران ایجاد شده است تا از قدرت یابی مجدد ترکان جلوگیری شود.

در دوران کوتاه حکومت افغانها بعد از سقوط سلسله صفوی تمام کسانی که در زمان قدرت شاهان صفوی ساکت بودند با تحقیر شاه سلطان حسین بعنوان شاه ترکان خشم خود را بر سر ترکان خالی میکنند، دوران حکومت زندیه و دوران حکومت دو شاه پهلوی و دوره اخیر حکومت جمهوری اسلامی ، مقاطعی از تاریخ ایران هستند که توهین و تحقیر ترکها گسترش یافته است. خاویر دو پلانول محقق فرانسوی به نقل از پاکروان مینویسد که:

- « در سال ١٧٧٠ خواهر آغا محمد خان قاجار که خود گروگان دربار زند بود ، از قزوین به شیراز میآید تا با پسر کریمخان زند یعنی محمد رحیم خان ازدواج کند ولی دختر کریمخان با این ازدواج مخالفت میکند.و میگوید « این دختر دهاتی ، دختر یک غارتگر، لایق برادر من نیست بهتر است او را به یک قاطرچی بدهید ».

خواهر آغا محمد خان بالاخره با علی مراد خان برجسته ترین سردار زند که خیال حکومت کردن داشت ازدواج میکند. اما این واقعه بهمینجا خاتمه نمییابد و زخم زبانهای « لایق قاطرچی » ، « شایسته دهاتی » ، « مناسب برای یک ترک » و نظایر اینها ورد زبان درباریان زند میماند تا اینکه بیست سال بعد آغا محمد خان سلسله زند را سرنگون میکند و برای انتقام گیری همان دختر کریمخان را به قاطرچی خودش میدهد.» (٦)

لطفعلی خان زند نیز که خود را وارث کریمخان میدانست درتحقیر آغامحمدخان میگوید:

یارب ستدی ملک زدست چومنی دادی به مخنثی نه مردی نه زنی

ازگردش روزگارمعلومم شد درپیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی

دکتر پولاک واقعهای را توضیح میدهد که بیانگر تحقیر فارسها توسط سربازان ترک است و به طریق اولی گویای جدال دائمی بین ترک و فارس در ایران میباشد. وی مینویسد که:

« هنگامی که در تابستان ١٨٥٩ مقارن نیمه شب با مستخدم ارمنی خود از میان چهار باغ میگذشتم یک نفر از لوطیان با دشنه لباده مستخدم مرا پاره کرد و به یکی از باغها گریخت. زد و خورد بر پا شد ، نگهبانان ترک را صدا زدیم. وی اجازه ورود به خانه را خواست ولی جواب رد شنید. سربازی ترک ، پای برهنه ، در حالی که پیراهنی نخی برتن و تفنگی بر دوش داشت از پائین به سوی پنجره فریاد کشید: - شما سگ فارسها از کی جرئت کرده اید دشنه با خود بردارید ، اگر من شاه مملکت بودم به هیچ فارسی اجازه نمیدادم حتی یک سوزن با خود داشته باشد - با گفتن این کلمات در از جا در آمد ، بزهکار بیرون کشیده شد و تحویل حاکم گردید و وی به وساطت ما فقط اورا به چند ضربه محکوم کرد. هر کجا ، چه در نقطهای مرزی و چه در شهر ، هرگاه عناصر ترک و فارس با هم جمع شوند یکی از آنها دست بالا را احراز میکند و دیگری را در هم میکوبد ».(٧)

بعد از سقوط سلسله قاجار توهین و تحقیر ترکها در کتابهای تاریخی و در کتابهای آموزشی مدارس بصورت سیستماتیک و با وحشی و غارتگر و بیابانگرد نامیدن ترکها ابعاد گسترده یافته و سیاست رسمی شده است بگونهای که فارغ التحصیل این سیستم آموزشی عملا به یک ضد ترک تبدیل میشود. تمامی این بد آموزیها در این جمله خلاصه میشود که « آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند » و باین ترتیب هزار سال خدمت و زندگی مشترک را نفی میکنند. این اغراق گوئیها و جعل تاریخ مربوط به برههای از زمان است که سعدی در گلستان میگوید:

« در آن مدت که مارا وقت خوش بود زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود ». (٨)

در اینجا قصد تطهیر کشت و کشتارهائی نیست که طبیعت هر جنگ آنهم در قرون وسطی است بلکه اعتراض به دشمنی با ترکها با بزرگ نمائی و حتی جعل وقایع تاریخی است.
بقول عالمی هرکس در ایران با این سیاست آموزشی دکترای تاریخ بگیرد باید از وی قطع امید کرد چون اگر افسانههای قبل از اسلام و جعلیات بعد از اسلام را حفظ و تائید نکند پایان نامه تحصیلی وی قبول نمیشود.
حقایق تاریخی وارونه قلمداد میشوند. از شاهکارهای ادبی فارسی تمجید میشود بدون اینکه گفته شود تمامی این آثار با حمایت سلاطین ترک خلق شدهاند. مداحی استوانههای زبان فارسی ازسلاطین ترک فراموش میشود تا بزرگی و سعه صدر ترکان معلوم نشود. آنچه که گنجینه ادب فارسی نامیده میشود چیزی غیر از دیوانهای شعر نیست و میدانیم که تا ورود چاپخانه به ایران و رواج اشعار سیاسی و اجتماعی ، کار اصلی شعرا مداحی بوده است و با توجه به حکومت هزارساله ترکان در ایران ، در عمل همه این شعرا مداحان حکام ترک بودهاند و ترک ستائی ممر معاش آنان بوده است. مداحی شغل شعرا بوده و هیچ شاعری را بخاطر مدح این و آن نباید سرزنش کرد. در اینجا چند نمونه مدح را بعنوان مشتی از خروار ذکر میکنم.

سعدی قصیده بلندی در مدح هلاکو خان دارد به این مظمون:

این منتی بر اهل زمین بود از آسمان وین رحمت خدای جهان بود برجهان

تاگردنان روی زمین منزجر شدند گردن نهاده بر خط و فرمان ایلخان

با شیر پنجه کردن روبه ، نه رای بود باطل خیال بست و خلاف آمدش گمان

و حافظ ، سلطان اویس و تیمور را مدح میکند و ترکانه سخن گفتن را تمجید مینماید:

بشوی اوراق اگر همدرس مائی که درس عشق در دفتر نباشد

من از جان بنده سلطان اویسم اگرچه یادش از چاکر نباشد

کسی گیرد خطا برشعر حافظ که هیچش لطف درگوهرنباشد..

برشکن کاکل ترکانه که در طالع تست بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی

از گل پارسی ام غنچه عیشی نشکفت حبذا دجله بغداد و نی ریحانی

ای نسیم سحری خاک در یار بیار که کند حافظ از او دیده دل نورانی

ناسیونالیستهای افراطی فارس ، ترکان را ضد فرهنگ معرفی میکنند و نمیخواهند بپذیرند که تمام تاریخهای معتبر گذشته از دوران حکومت سلجوقیان تا تاریخ جهانگشای جوینی گرفته تا تاریخ مشروطیت ایران بدون استثنا ء توسط علمای ترک نوشته شدهاند و کتاب « از صبا تا نیما » هم گواه صادقی است که نثر فعلی زبان فارسی نیز توسط آذربایحانیان ایجاد شده است. (٩)

در گذشته نیزعلم نثر نویسی و تاریخ نگاری در دوره ایلخانان رشد وتکامل بی نظیر داشته است و نمونهای از خدمات فرهنگی ترکان در مکتوب ٣٦ خواجه رشید الدین به غازان خان چنین آمده است:

« دیگر دو بیت الکتاب... ازجمله هزار عدد مصحف نفیس در آنجا نهاده ام... دیگر شصت هزار مجلد کتاب در انواع علوم و تواریخ... و هزار طالب علم و فضل که هر یک در میدان دانش صفدری و بر آسمان فضیلت اختریاند...و شش هزار طالب علم دیگر در دارالسلطنه تبریز ساکن گردانیدم ».(١٠)

در دوره ایلخانان و تیموریان هر سه زبان عربی و ترکی و فارسی بموازات هم رشد میکردند. در معراج نامه مصوری که در هرات و در دربار شاهرخ تیموری نوشته شده و کپیه نفیسی از آن در اختیار نویسنده این سطور است و نسخه اصلی در کتابخانه ملی فرانسه نگهداری میشود ، شرح هر مینیاتوربه سه زبان عربی و ترکی و فارسی نوشته شده است (١١)

در این دورهها است که حوزات اربعه: رصد خانه مراغه ، ربع رشیدی در شرق تبریز ، شام غازان در غرب تبریز و سلطانیه بوجود آمده و فلاحت و صنعت و تجارت رونق مییابد و رفاه ایجاد میکند.

ندیده گرفتن خدمات سلسلههای ترک در ایجاد و نگهداری ایران فعلی و خونخوار و بربر نامیدن ترکها در کتب درسی و اصرارغیر منطقی بر این ادعای بی اساس که سی میلیون ترک در ایران ترک نیستند و اقوام مهاجم ترک بزور زبان آنان را تغییر دادهاند ، غیر از ترک ستیزی نمیتواند نام دیگری داشته باشد.

لوئی بازن تورکولوگ برجسته فرانسوی و متخصص ترکی آذربایجانی مینویسد:

« اینکه گفته شود اقوام مهاجر بزور زبان ترکی را به مردم آذربایجان تحمیل کردهاند ، مغلطه است و نمیتواند واقعیت داشته باشد بلکه منطقی اینست که گفته شود با آمدن ترکان مهاجر ، ساکنان بومی تقویت شدهاند ».(١٢)

بسیاری از پان فارسیستها که قادر به خواندن یک جمله ترکی نیستند در موضع گیری علیه آذربایجانیها ناگهان ترک شناس میشوند و با سماجت بسیار میگویند که آذربایجانیها ترک نیستند و آذری زبان هستند. همین عده که در گذشته برای هدف خاصی تربیت شدهاند وقتی که مساله آذربایجان مطرح میشود ، وا زرتشتا گویان و گاتها خوانان از راه میرسند و میخواهند اصل و نسب آذربایجانیهارا به آنان بشناسانند.

اصرار بر نفی هویت ترکی آذربایجانیها منجر باین میشود که امروز صدها هزار ترک ، همزمان در بیست و پنج شهر آذربایجان قیام میکنند و فریاد میزنند:

«هارای هارای من ترکم »

« منیم دیلیم اولن دئییر اوزگه دیله دونن دئییر » زبان من نمیمیرد بزبان دیگری تبدیل نمیشود

« آذربایجان اویاخدیر وارلیقینا دایاخدیر » آذربایجان بیدار است پشتیبان هویت خویش است
پان ایرانیستها هر تهمتی میخواهند به ترکها میزنند و لحن کلامشان مانند رفتار ارباب با رعیت است و بر خورد بخشی از اهل قلم فارس با غیر فارسها که متاسفانه از حمایت همه جانبه بوروکراسی و قدرت سیاسی نیز بر خوردارند مصداق بارز شوونیزم فارس است. گاهی این تعصب کور ناشی از محدود بودن دید است. در مقایسه روشنفکران ترک با اهل قلم فارس متوجه این فاصله میشویم.

ازدورانهای قدیم علمای آذربایجانی هر یک لا اقل به سه زبان تسلط کامل داشتند ولی در میان فارسها تک زبانی پدیده رایج بوده است و چون زبان دیگری نمیدانستند به پرستش زبان فارسی میپرداختند. زنده یاد دکتر نطقی در اشاره به سه زبانه و پلی قلوت بودن آذربایجانیها میگفت که ترکها با خدای خود بزبان عربی راز ونیاز میکنند ،با دوستان خود بزبان فارسی بحث میکنند و با همشهریان و خویشاوندانشان بزبان ترکی حرف میزنند.

دکتر کاتوزیان شوونیسم فارس را پان ایرانیسم غلیظ شده تعریف میکند که نسبتا جدید است و در دوره رضا شاه بوجود آمده و بعضی از ترکها نیز در ایجاد آن نقش داشتهاند.

شوونیسم فارس با برگزاری هزاره فردوسی رسمیت میابد و با گرایش سیاسی و ایدئولوژیک رضاشاه و اطرافیانش به آلمان و نظام هیتلری به اوج خود میرسد و در سال ١٩٣٦ به پیشنهاد سفیر رضا شاه در برلین به سفاتخانههای خارجی رسما اطلاع داده میشود که از آن تاریخ نام کشور بجای پرس ، ایران نوشته شود و و البته قبل از آن در داخل نام کشور ایران گفته میشد و ترکانی نظیر کاظم زاده ایرانشهر نیز که تربیت شده آلمان بودند درپیشبرد این تفکر و تثبیت شوونیسم فارس تلاش میکنند.

فرهنگستان زبان فارسی دوران رضا شاه به سرپرستی پرویز ناتل خانلری ترک تبار ، مشغول ترکی زدائی از زبان روزمره ایرانیان میشود و اصطلاحات متروک و لغات نامفهوم را بنام فارسی سره جایگزین لغات متداول میکند.

معروف است که در جلسه فرهنگستان اصطلاح « ترانسپورت » را به « فرابری » ترجمه میکنند و به منشی میدهند تا بعد از تایپ کردن آنرا به تمام ادارات بخشنامه کند ، منشی نیز که نه اصل ونه ترجمه لغت را نمیفهمیده بجای حرف « ف » اشتباها حرف « ت » را تایپ میکند و بخشنامه ارسال میگردد و بدینسان لغت بی معنی « ترابری » وارد زبان فارسی میشود.

بدستور همان فرهنگستان ، ارتش بعنوان سازمانیافته ترین تشکیلات کشوری مروج زبان باستانی میشود.

تیمسار ورهرام که خود ترک بود در هرجمعی ادعا میکرده که به من الهام شده است که شاهنامه کتاب آسمانی است و بهمین جهت میگفت من دستور دادم تمام اصطلاحات نظامی موجود در شاهنامه را جایگزین اصطلاحات ترکی متداول در ارتش بکنند ونیز ازکلمات پهلوی باستان استفاده شود.
شوونیسم فارس برپایه شیفتگی به نژاد موهوم آریائی جان گرفته است. کشف خوانواده زبانهای هند واروپائی توسط ویلیام جونز در سال ١٧٨٨ به رشد تفکرات نژاد پرستانه کمک کرد ه است و شروع این تفکر را در ایران میتوان در آثار کنت دو گوبینو از جمله در « مقالهای در نا برابری نژادهای انسانی » در سال ١٨٥٥ مشاهده کرد.
امروزه آنچه که بر زبان و قلم بعضی از نامداران فارس جا ری میشود ، با تعریف کاتوزیان ، شوونیسم عریانی است که حتی بدلیل داشتن بار سنگین نژاد پرستی میتواند در دادگاههای صالحه مورد تعقیب واقع شود. صد البته حساب اینان از ملت فارس و انبوه روشنفکران دموکرات و انساندوست فارس جداست. کسانی که در ایران قصد بریدن زبان غیر فارسهارا دارند باید از تاریخ عبرت بگیرند.

بعد از فتح اصفهان توسط افغانها که بر بستر دعوای شیعه و سنی بود و افغانها علیه جورو ستم حکام شیعه قیام کرده بودند واندکی بعد نیز توسط نادر شاه شکست داده شدند ،

« قتل نادر شاه را میتوان اولین حرکت سازمان یافته علیه حاکمیت ترکان در ایران نامید زیرا این قتل با هم قسم شدن افسران فارس در قشون نادرشاه انجام گرفته است ».(١٣)


نادر شاه افشار فرصت نیافت تا سلسله پایداری بوجود آورد و حتی پایتختی نیز انتخاب نکرد و این جمله او که پایتخت من زین اسب من است ، معروف میباشد. افشارها بعد از نادر در نقاط مختلف ایران حکومتهای محلی خود مختار ایجاد کردند.

افشارها تنها ایل از ٢٢ ایل بزرگ ترک هستند که در ایران ماندهاند. محمود کاشغری مولف « دیوان لغات الترک » و اولین دایره المعارف نویس دنیا در قرن یازدهم میلادی ، که ترکی را زبان مسلمانان ترک مینامد ، نام و مشخصات ٢٢ ایل ترک از جمله ایل افشار را در جنگ بزرگ ملازگرد در سال ١٠٧١ میلادی ، که حاکمیت ترکان را در آسیای صغیر همیشگی ساخت ، ذکر میکند و نیز ازدو ایل خلج نام میبرد که ساکن آسیای مرکزی هستند. افشارها در جنگهای شاه اسماعیل با عثمانیها نیز همراه شاه اسماعیل بودند و بعد از شکست شاه اسماعیل از آناتولی به آذربایجان عفب نشینی کردند وسازمان ایلی خود را حفظ نمودند. هم اکنون افشارها در آذربایجان و نیز در کرمان و خراسان زندگی میکنند.

ذکر این نکته نیز ضرورت دارد که در قرون گذشته همواره از ٢٤ ایل ترک سخن بمیان میآمد ولی فقط بیست دو ایل شناسائی میشدند تا اینکه مینورسکی در سال ١٩٠٦ خلجها را که در خلجستان (متشکل از ٢١ دهکده واقع در جنوب تهران و غرب قم) زندگی میکنند کشف کرد و با نوشتن رسالهای در باره خلجها که در سال ١٩٤٠ منتشر شد ثابت کرد که خلجها ترک هستند و زبان خلجی زبان اولی ترکان بوده است ومی توان آنرا زبان مشترک ترکان اولیه یعنی ترکی مشترک دانست. متاسفانه تضییقات علیه خلجها توسط فارسها بقدری زیاد بوده که آنها را کاملا در انزوا قرار داده است.

اماچه عواملی از قرن نوزدهم به بعد باعث گسترش ترک ستیزی در ایران شده است؟

ازآغاز قرن شانزدهم بیش از همه قدرتهای بزرگ اروپائی در پیدایش ترک ستیزی از طریق شرق شناسانشان نقش اول را بازی کردهاند ، اشاره به این مطلب نه بخاطر سلب مسئولیت از فارسها یا حتی بعضی از خود ترکها ، بلکه برای نشان دادن جایگاه استراتژیک ترک ستیزی در تفکراستراتژهای کشورهای اروپائی است. هنگامیکه قشون عثمانی شهر وین را در قرن شانزدهم در محاصره گرفته بود ، سیاستمداران غرب میکوشیدند بهر ترتیبی شده از شرق حرکتی علیه ترکها بوجود آورند و از پشت جبهه ضربه بزنند و موفق هم شدند. تا دعوای شیعه و سنی راه بیاندازند و از نیروی بخشی از ترکها علیه خود ترکها استفاده به کنندمی دانیم که جنگ چالدران به ظاهر یک غالب و یک مغلوب داشت اما برنده اصلی این جنگ عثمانیها نبودند بلکه اروپائیانی بودند که آتش بیار این معرکه شده بودندو بعد از آن نیز به ترک ستیزی بمثابه یک سیاست استراتژیک ادامه دادند و تا توانستند از اختلافات طایفهای بهره برداری کردند و به خصومت بین خود ترکها و ترکها با ملل دیگر دامن زدند. مروری بر سفر نامههای سیاحان اروپائی آشکارا این سیاست دراز مدت را عیان میسازد.
رنه گروسه ترک شناس و مورخ معروف فرانسوی در کتاب « امپراطوری استپها » (١٤) که بفارسی
« امپراطوری صحرانوردان » ترجمه شده است ، آسیای مرکزی را زهدان بشریت و تاریخ میداند و جهانگشائیهای آتیلا ، چنگیزخان و تیمور را شرح داده و تجزیه و تحلیل میکند که هدف از آن نشان دادن خطر دائمی از طرف ترکان است و همچنین بمانند او تمامی نمایندگان سیاسی ، تجار ، جهانگردان و مبلغین مذهبی اروپائی خطر ترکها را عمده نموده و هدف واحدی را دنبال میکنند که عبارت است از تضعیف و تکه تکه کردن ترکها و شکستن ابهت آنان در نزد سایر ملل.

در ایران ترک ستیزی از زمانی شروع به رشد کرده است که بخشی از خود ترکها در این راه قدم گذاشته و فارسی گری پیشه ساختهاند.

شکست قشون ایران که عموما از ترکها بودند ، در جنگهای ایران و روس و امضاء قرارداد ترکمن چای در سال ١٨٢٨ ، دو تکه شدن ترکهای آذربایجان و پیشرفت روسها در آسیای مرکزی و متروک شدن جاده ابریشم - که شاهراه ارتباطی دنیای ترک بود - در اثر بازشدن کانال سوئز و قحطی چند ساله بدنبال آن ضربات پی در پی بودند که بر قدرت و ابهت ترکها وارد شد و نقاط ضعف آنان را عیان نمود. انبوه ترکها مجبور شدند برای امرار معاش به عثمانی و روسیه مهاجرت بکنند و بدنبال آنان ، سفر ناصرالدین شاه به اروپا و مشاهده پیشرفتهای صنعتی و اجتماعی اروپائیان باعث گردید که ترکهای ایران به انتقاد از خود به پردازند. از آن به بعد ترکهای ایران دنباله رو کسانی شدند که همیشه سیاست نابودی ترکان را پیش برده بودند. ایرانیان تا آن زمان از طریق عثمانی با دنیای غرب تماس داشتند و از فرنگ تصویر خیالی در ذهن داشتند و حتی درآغاز جنگهای ایران وروس ، روسهارا قزاقهای فرنگی میگفتند ، اما با گذشتن سیمهای تلگراف از خاک ایران که هندوستان را به انگلستان وصل میکرد احساس عقب ماندگی کردند و بعضی از آنها چاره را در آن دیدند که « از نوک پا تا فرق سر فرنگی شوند » (١٥) و این آغاز شکست درونی بود. خود ناصرالدین شاه که در تبریز تربیت شده و فارسی را بالهجه غلیظ صحبت میکرد دیگر اهمیتی به زبان و فرهنگ ترک نمیداد و در مجالس و محافل ، فارسی حرف میزد و فقط با اندرونیها به ترکی صحبت میکرد وبدینسان میدان برای ترک ستیزی عوامانه باز گذاشته شده بود.
شکست شیوه حکومتی ناصرالدینشاه در واقعه تنباکو که باعث شد حتی زنان اندرون نیز از فرمان وی سرپیچی کنند سلسله ترک قاجار را رو در روی مردم قرار داد. جنبش تنباکو که اولین حرکت بیداری ایرانیان بعد از آشنائی با غرب میباشد یک خوبی ویک بدی داشت ، خوبی اش این بود که توده مردم را به میدان آوردو صحبت آزادی را در دهان مردم گذاشت و بدی اش نیز آن بود که آخوند را رهبر سیاسی کرد. با آلوده شدن دین به سیاست و سیاست به دین ، مانع بزرگی در راه رشد مدرنیته بشیوه سکولار ایجاد شد. و سرنوشت دموکراسی در ایران به اسطوره سیزیف در یونان باستان تبدیل شد. از این روی تاریخ یک و نیم قرن گذشته ایرانیان ، تاریخ نبرد مردم با حکومت برای کسب آزادی است.
همه ملتها برای گذار از سنت به دموکراسی یک بار انقلاب کرده و کاررا یکسره کردهاند و راه رابرای پیشرفت جامعه باز کردهاند ولی ایرانیان در یکصد وپنجاه سال گذشته در هر نسلی یک انقلاب کردهاند ولی تاکنون به مقصود اصلی یعنی آزادی نرسیدهاند. براستی چرا جامعه ایران برای گذار از کهنه به نو اینهمه مقاومت نشان میدهد؟
ایرانیان و پیشاپیش آنان آذربایجانیان بعنوان آگاه ترین ایرانیها برای خروج از رخوت وغلبه بر عقب ماندگیها ، پیشگام انقلاب مشروطه و خواهان قانون شدند. ولی ایران از جنوب بوسیله انگلیس و از شمال بوسیله روسیه در منگنه گذاشته شده بود و تکه تکه شدن خاک امپراطوری عثمانی در پایان جنگ اول جهانی نیز به پیدایش کشورها وسیاستهای ترک ستیز در منطقه منجر شده بود.
در فاصله انقلاب مشروطه تا تاسیس حکومت پهلوی یعنی در مدت بیست سال اتفاقات بزرگی در منطقه رخ داده است ، در این فاصله شهر تبریز چند بار بین روسها و عثمانیها دست بدست شده است و پایان کار امپراطوری روسیه تزاری و امپراطوری عثمانی آذر بایجان را میدان بازی قدرتهای بزرگ آنروزی کرده بود. مردم نه از امپراتوری تزاری و نه از امپراطوری عثمانی دل خوشی نداشتند و میخواستند امنیت و آسایش داشته باشند بدین جهت عدهای از روشنفکران آنروزی آذربایجان که سر آمدان زمان خود بودند ، برای مقابله با دو امپراطوری همسایه به ایرانی گری متوصل میشوند. این عده بشدت تحت تاثیر ناسیونال سوسیالیسم و تئوریهای نژادی آلمان هیتلری بودند بهمین جهت ناسیونالیسم ایرانی بشدت رنگ نژادی دارد و تعجب آور نیست که حاملان این تفکر ناسیونالیسم ملل دیگر را نیز نژادی بفهمند. بعد از آشنائی ایرانیان با ناسیونالیسم اروپائی بوده که کسانی چون احمد کسروی ، رضازاده شفق و کاظم زاده ایرانشهر پایه گذار باستانگرائی و ایرانیت میشوند. مجله ایرانشهر در برلین به سرپرستی کاظم زاده ایرانشهر و مجله آینده در تهران به مدیریت محمود افشار درتدوین و ترویج تئوری یک کشور ، یک ملت ، یک زبان نقش تعیین کننده بازی میکنند بطوری که وقتی رضا شاه بقدرت میرسد شرایط مقدماتی از بین بردن فرهنگهای غیر فارس فراهم شده بود و بمحض اینکه قدرت سیاسی در راستای این فکر بحرکت در میآید سرکوب نظامی فرهنگهای غیر فارس بفرمان رضاشاه آغاز میشود و روشنفکرانی که نطر مخالف داشتند و در کنار جنبشهای ملی بودند از میان برداشته میشوند.

وبالاخره حاصل همه فداکاریها و جانبازیهای مبارزان مشروطه با استقرار حکومت متمرکز رضا شاه به کمک انگلیس در سال ١٩٢٥به باد میرود و هویت ملی ترکها در ایران نفی میشود.

از این تاریخ به بعد ما با دو نوع ترک ستیزی در ایران مواجه هستیم:

١ – ترک ستیزی آگاهانه ، سیاسی واستراتژیک یعنی استفاده از تمام وسایل برای جلوگیری از قدرت یابی مجدد ترکها

٢– ترک ستیزی عوامانه با هزل وهجو و بامزه پرانی علیه ترکها یعنی جنگ روانی که مکمل ترک ستیزی سیاسی است.

بنیان گذاری ترک ستیزی سیاسی در ایران ، اروپائیها و در وحله اول انگلیسیها هستند که با فروپاشی امپراطوری عثمانی سهم شیر نصیب آنها شده بود و همانها شعار « ترک را بکش هرچند که پدرت باشد » را برای بسیج اعراب علیه ترکان عثمانی ساخته بودند و با براه انداختن ترک ستیزی در ایران نیز هدف تضعیف تمام ترکها را تعقیب میکردند. یک نگاه اجمالی به تاریخ ادبیات ایران نوشته ادوارن براون این هدف را آشکار میسازد که در آن با نقل چند حکایت به ظاهر خنده دار از زبان دیگران علیه ترکها ، خط کلی برای جوک سازی و جنگ روانی داده شده است. ادوارد براون ، ترک و فارس را ضد هم و مانند آتش و روغن توصیف میکند.
ترک ستیزی سیاسی با انحلال سلسله قاجار و بقدرت رسیدن رضاشاه بدون اینکه رسما اعلام شود در عمل رسمیت مییابد ، خود رضا شاه از آذربایجانیها و مشخصا بنوشته احمد کسروی از تبریزیها بدش میآمد ، در دوره استبداد صغیر که قشون عین الدوله تبریز را محاصره کرده بود ، رضا پالانی (رضا شاه بعدی) مسلسل چی نیروهای عین الدوله بوده و شکست تلخی را تجربه کرده بود.

نقش آذربایجانیها در انقلاب مشروطه عاملی بوده است تا همه دیکتاتورها در ایران از آذربایجانیها دلهره داشته باشند.

مدارک زیادی از عمومیت یافتن ترک ستیزی در این دوره وجود دارد که یکی از آنها نوشته ارزشمندی از آرتور کریستن سن ، شرق شناس و ایران شناس برجسته دانمارکی نیمه اول قرن بیستم است. ، عنوان مقاله « ابلهان در روایات عامیانه فارسها » میباشد که بزبان فرانسه در مجله مطالعات شرقی چاپ شده است. این مقاله تحقیقی در سال ١٩٢٢ میلادی یعنی سه سال قبل از شاه شدن رضا شاه نوشته شده است و هیچ لطیفه یا طنز و تحقیر در باره ترکها و رشتیها ندارد. طبق نوشته خود کرسیتن سن حکایات خنده دار آنجا که به ساکنان یک منطقه مربوط میشود اغلب درباره مازندرانیهاست و آنجا که به طبقهای مربوط است بیشتر راجع به آخوندها و طلبههاست و آنجا که به فرد نسبت داده شود بیش از همه یزید بن معاویه است که شیعهها وی رادوست ندارند. (١٦)
کریستن سن از سه کتاب لطیفه که در آن دوره چاپ شده بودند یعنی ، جواهر العقول ، ریاض الحکایات و همچنین لطایف الظرایف نمونههای متعددی ذکر میکند و حکایت مردمان شهر حمس راهم بطور کامل مینویسد تا نشان بدهد که نقد دین با لطیفه تا چه اندازه عمومیت دارد .
علت رایج شدن جوک گوئی علیه مازندرانیها در آن دوره به مبارزه و مخالفت مازندرانیها با حکومت قاجار مربوط است. جنبش بابیگری تحول بزرگی در مذهب شیعه و خطر جدی علیه سلسله قاجار بوده. این نهضت در مازندران تودهای شد و منطقه بارفروش (آمل و بابل) مدتها در مقابل نیروهای اعزامی از مرکز مقاومت کرد و بعد از سرکوب شدن مورد بی مهری حکومت قرار گرفت و مسخره کردن مازندرانیها رایج گردید.
جوک رشتی نیز بعد از سقوط جمهوری سوسیالیستی گیلان و جنبش میرزا کوچک خان رایج شده است و چون رشت یکی از شهرهائی بوده که جنبش آزادی زنان از آنجا آغاز شده لذا جوک رشتی ویژکی خاصی یافته است. همین استدلال در باره لرستان و لرها نیز صادق است و مسخره کردن لرها بعد از سرکوب طوایف لر توسط رضاشاه ، رواج عمومی یافته است.

تراکتور اسطوره ی آذربایجان

اشگاه تراکتور سازی تبریز یکی از معتبرترین باشگاه های ایران است که در سال 1349 به همت مدیرانی علاقمند و ورزش دوست چون مهندس راستگار و حسین اردبیلی با حمایت کارخانه تراکتورسازی تبریز بنیانگذاری شده است. تا سال ۱۳۸۰-۱۳۸۱(۲۰۰۱-۲۰۰۲) در سطح اول فوتبال ایران بازی می‌کرد اما در آن سال به دسته پایین تر یعنی لیگ دسته یک سقوط کرد.

اما پس از ۸ سال انتظار در سال ۱۳۸۸ دوباره صدای چرخهای تراکتورسازی به گوش لیگ برتر رسید.

اینبار تراکتور با صعود به لیگ برتر در فوتبال ایران جوی دیگر به وجود آورد به گونه ای که تراکتور پس از سالها دوری از لیگ برتر تنها تیمی بود که از آذربایجان در لیگ برتر حضور داشت و در اولین سال ورود به لیگ برتر با کمک هواداران خود شور و نشاطی دیگر به لیگ بخشید و تنها تیم شهرستانی بود که هوادارنش بیشتر از تیم های صدر جدولی بودند و همیشه با تراکتور بودند و هستند و همیشه در هر حالت باز تیم را مورد تشویق قرار می دادند و مهمتر اینکه با وجود نداشتن ستاره های بسیار با تیم های صدر جدولی برابری می کرد.

هوادارانش با شور و اشتیاق و عشق خاصی از تمام نقاط کشور عزیزمان به استادیم ها سرازیر می شوند تنها برای تشویق تیم محبوب خود ، حتی در بازی های خارج از خانه نیز تیم خود را تنها نمی گذارند به طوری که گاها تعداد هواداران تیم تراکتور در خارج از خانه بیشتر از هواداران تیم میزبان بوده است. تراکتورسازی در بین هوادارانش به «تراختور» معروف است و همچنین شعارهایی از قدیم در میان هوادارن تراکتورسازی در ورزشگاه رواج دارد که مشهورترین آن‏‏ها «داغلاری سؤکر...»، «ئیل یاتار...» و «یاشاسین آذربایجان» هستند.

در طول فصل گذشته تمام اخبار رسانه ها بیشتر متوجه تیم تراکتور سازی و هوادانش بود .تیم تراکتور سازی تبریز در فصل گذشته به عنوان پرهوادار ترین تیم و تماشاگرانش ، پرشور ترین هواداران لیگ نام گرفتند.( حتی در سفر مدیران فوتبال باشگاه های ایران به اسپانیا مشخص شد تعداد هواداران تیم فوتبال تراکتورسازی بیشتراز هواداران رئال مادرید است)

امروزه تراکتور تبدیل به نماد و اسطوره آذربایجان شده است و برای مردم آذربایجان جذابیتی خاص دارد .

حتی در دیدار دو تیم تراکتورسازی و پرسپولیس، از دور برگشت رقابتهای لیگ نهم، تعدادی از بانوان تبریزی، با حضور در استادیوم، با رفتن به تپه‌های مشرف به زمین چمن، به تماشای بازی پرداختند.

همچنین باید گفت اولین کارت رسمی هواداری یک باشگاه در تاریخ کشور به نام یک زن هوادار تراکتورسازی ثبت شده است

حال تراکتور در اولین سال حضور خود در لیگ برتر پس از سالها دوری با تکیه بر هواداران پر شور خود که می توان گفت پر هوادارترین تیم در کشور عزیزمان است ، توانسته نه تنها در آذربایجان و کشور عزیزمان ایران بلکه فراتر از مرزهای کشورمان آوازه ای برای خود دست و پا کند.

همچنین باشگاه تراکتورسازی در سال ۱۳۸۹، سرود رسمی خود را با شعر و آهنگ امیر سپهر (به زبان ترکی آذربایجانی) و اجرای گروه کر باریش، رونمایی کرد.

«دوست دارم مردم آذربایجان را شاد ببینم»

عبدالله صدوقی، خبرنگار ورزشی و از فعالان مدنی آذربایجان، پس از ۳ هفته اعتصاب غذا از زندان تبریز آزاد شد. سازمان عفو بین‌الملل در اطلاعیه‌ای از آزادی عبدالله صدوقی، استقبال کرد.

 

عبدالله صدوقی، نویسنده و خبرنگار آذربایجانی، در روز ۲۸ دیماه سال ۱۳۸۸ پس از انتشار پوستری در حمایت از تیم فوتبال تراکتورسازی توسط ماموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی دستگیر شد. وی پس از تحمل ۲۲ روز حبس در اطلاعات تبریز به زندان این شهر انتقال یافت. او سه هفته اخیر را در اعتراض به حبس ناعادلانه خود در اعتصاب غذا به سر برد. تلاش سازمانهای مدافع حقوق بشر در ایران و خارج کشور سرانجام به آزادی وی انجامید. سازمان عفو بین‌الملل در این مورد اطلاعیه‌ای منتشر و از آزادی این فعال مدنی آذربایجانی استقبال کرد.

مصاحبه دویچه وله با عبدالله صدوقی را در زیر می‌خوانید.

دویچه وله: آقای صدوقی شما از زندان بتازگی آزاد شده‌اید. می‌خواستیم اول برای ما بگویید که علت دستگیری‌تان چه بوده است؟

عبدالله صدوقی: علت دستگیری من فقط ترک بودن من است. یعنی در این کشور ترک بودن خودش یک جرم است. کسی که به وطن خودش، به زبان خودش علاقه داشته باشد، در این مملکت مجرم است و نباید این کار را بکند. مشکل آنان با من این است که من زبان ترکی را خوانده‌ام و نویسنده‌ی ترک هستم. ولی انواع جرم‌ها و انواع اتهام‌ها را به من بسته‌اند: تبلیغ علیه نظام، ارتباط با بیگانگان و خیلی جرم‌های دیگر.

ولی به طور مشخص برای چه شما را بازداشت کردند و بعد این اتهام‌ها را زدند؟

من مجوز گرفته بودم و دوتا پوستر "تراکتورسازی" را زده بودم. روی آن به ترکی نوشته بودم: "افتخار ترکها تراکتور". بعد این‌ها می‌گویند کسی صلاحیت نداشت به شما مجوز بدهد؛ یک چنین چیزهایی. ولی بعد از آن که من را گرفتند، مدام و پشت سرهم اتهام به من چسباندند.

چرا نسبت به تیم تراکتورسازی چنین حساسیت وجود دارد؟

والله این سیستم یک سیستم نژادپرست است. یعنی می‌گوید، ملت فقط ملت فارس است، بقیه حق زندگی هم حتی ندارند. فقط ترکها نیستند. کلا کردها، لرها هم می‌توانند به زبان خودشان بنویسند،  به زبان خودشان درس بخوانند. حتی یک روزنامه‌ تماما ترک در تبریز وجود ندارد. چون موقع بازی تراکتور هم در آنجا همه به ترکی شعار می‌دهند و اعتقادات ناسیونالیستی دارند، به خاطر همین روی تراکتور حساسیت هست.

جزو اتهاماتی که به شما زده شده بوده، پشتیبانی از پان ترکیسم است. در این مورد شما چه می‌گویید؟

اولاً پان ترکیسم در ایران معنی ندارد. نمی‌توانیم پان ترکیست باشیم. پان ترکیسم وقتی گفته می‌شود که ما حاکمیت داشته باشیم و بعد بخواهیم زبانی را قدغن کنیم. همه‌ی ملت‌ها انسان ‌هستند، همه‌ی ملت‌ها حق حیات دارند، همه‌ی ملت‌ها حق آزادی‌های مدنی و آزادی‌های انسانی دارند. ما اصلاً اعتقادی به پان ترکیسم نداریم. ما فقط می‌گوییم باید به زبان ترکی باید مدرسه باشد و اصل ۱۵ و ۱۹ قانون اساسی اجرا شود.

شما در زندان تبریز دست به اعتصاب غذا زدید. چرا فکر کردید دست به اعتصاب غذا بزنید؟

من قبلا سابقه‌ی سیاسی داشتم و دستگیر شده بودم. پیش از این در یک میتینگ انتخاباتی در مقابل میرحسین موسوی شعار داده بودیم. یعنی می‌گفتیم ما از کاندیدایی حمایت می‌کنیم که به حق ما اعتراف کند و بگوید من برای حق شما، برای گرفتن حق‌تان، اقدام خواهم کرد. برای موسوی من چنین صلاحیتی را نمی‌دیدم. ما در مقابل او موضع گرفته بودیم. در آن زمان دستگیر شده بودم.

ولی این بار اصلا هیچ جرمی نداشتم، هیچی. یعنی کلا از نظر خودم که بگویم آقا فلان کار را کردم که مثلا می‌تواند جرم سیاسی باشد، اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که دستگیر شوم. به خاطر همین گفتم تا زمانی که عدالت در مورد من اجرا نشود، دست به اعتصاب غذا می‌زنم.

البته فرقی که نمی‌کند. بیرون هم برای من زندان است. امروز باز گفتند آقا الان بازی تراکتور است، نیا، روی شما حساسیت است. بیرون هم واسه ما مثل زندان می‌ماند. هیچ فرقی ندارد. گفتم تا وقتی که عدالت اجرا نشود، مرگ بهتر از این است که اینجا بیایم در زندان بپوسم. دوماه بود که نه دقیقا اتهام من را مشخص کرده بودند، نه اصلا وکیلی گذاشته بودند که با او صحبت کنم. به قاضی می‌گویم آقا من باید وکیل داشته باشم. می‌گوید من وکیل را اصلا نمی‌گذارم بیاید. برخوردهای خیلی ناجوری با فعالان مدنی آذربایجانی می‌شود. گفتم تا وقتی عدالت اجرا نشود، من دست به اعتصاب غذا می‌زنم.

چه شد که بالاخره شما را آزاد کردند، آقای صدوقی؟

والله خیلی چیزها در آزادی من نقش داشت. یکی فعالانی که در بیرون هستند. دستشان درد نکند، همه‌شان زحمت کشیده بودند. در داخل هم همین طور. یعنی آن طور که برادرم می‌‌گفت، اگر آن روز آزاد نمی‌شدم، در تبریز احتمالا تظاهراتی می‌شد. این‌ها همه نقش داشتند. یکی هم این که شاید خودشان هم دیدند که نمی‌توانند. آنجا اگر بلایی سر من می‌آمد، مطمئنا در تبریز اتفاقاتی می‌افتاد که خودشان را نمی‌بخشیدند.

الان حالتان چه طور است؟

یواش یواش رو به بهبودی می‌رود. حال من زیاد مهم نیست. من به لطف آب و هوای آذربایجان رشد کرده‌ام. برای من مهم نیست که جان من برای آذربایجان از بین برود. یعنی اصلا شرایط جسمی‌ام برایم جدا مهم نیست. مهم این است که مردم آذربایجان را شاد ببینم، ببینم مردم آذربایجان به حق‌شان رسیده‌اند. برای من این چیزها مهم است.

ثبت دو آثار تاریخی آذربایجان جنوبی در فرهنگ جهانی یونسکو

یونسکو خانقاه شیخ صفی‌الدین اردبیل و مجموعه آثار تاریخی وابسته به آن را به عنوان میراث فرهنگ جهانی ثبت کرد. در کنار این مجموعه، بازار تاریخی تبریز هم در فهرست میراث‌های فرهنگی جهان به ثبت رسید.

 

با ثبت خانقاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی و بازار تاریخی تبریز، هرگونه تغییری در ساختمان این مجموعه‌های کهن، مشروط به آن می‌شود که در معماری اصیل آن‌ها تغییری ایجاد نکند.

خانقاه نیای صفویان

خانقاه شیخ صفی، که از آثار مهم معماری دوران صفوی است، مجموعه‌ای از بازار، حمام  و ساختمان‌های مسکونی را تشکیل می‌دهد. شیخ‌صفی‌الدین اردبیلی نیای خاندان صفوی است . او در سال ۶۳۱ هجری شمسی به دنیا آمد و در سال ۷۱۳ شمسی در اردبیل درگذشت.

از شیخ صفی‌الدین اردبیلی که سلسله صفویان نام خود را از وی گرفته‌اند، دو مجموعه شعر با عنوان‌های "صفوة‌الصفا" و "سلسله‌النسب" به‌جای مانده است.

سرگذشت بازار تبریز

در کنار مجموعه شیخ‌صفی‌الدین اردبیلی، بازار تاریخی تبریز، سراها، کوچه‌ها و انبارهای آن نیز روز دوشنبه (۱۱ مرداد، ۲ اوت) به عنوان میراث فرهنگی جهان ثبت شد.

بازار تبریز، به عنوان یکی از مهمترین مجموعه‌های ساختمانی تاریخی ایران، در سال ۱۱۹۳ هجری قمری در جریان یک زلزله با خاک یکسان شد، اما مدتی بعد مردم و بازرگانان تبریز آن را بازسازی کردند. این بازار در سال ۱۳۵۴ خورشیدی در فهرست آثار ملی به ثبت رسید. در سال‌های گذشته، بازاریان با صرف حدود ۲ میلیارد تومان، ۹۰ درصد بافت فرسوده آن را ترمیم کردند.

آتش‌سوزی سال ۸۸

روز ۱۳ آبانماه سال گذشته، یک آتش‌سوزی بزرگ به حدود ۱۰۰ حجره بازار تبریز آسیب رساند. این حجره‌ها به بازرگانان پارچه و پوشاک و لوازم آرایشی و بهداشتی تعلق داشتند.

طاق‌های بلند گچبری شده و مزین به نقش و‌ نگار، سازه‌های آجری به هم پیوسته، آرایش دکان‌ها ، کثرت تیمچه‌ها و تعداد زیادی مدرسه و مسجد، در کنار سراهای بازرگانی، بازار تبریز را به نمونه‌ای کم‌نظیر از معماری شرقی در مسیر جاده ابریشم تبدیل کرده است.

بزرگ‌ترین گنبد بازار تبریز گنبد تیمچه مظفریه است. از مهم ترین تیمچه‌های دیگر این بازار می‌توان به تیمچه‌های امیر، شیخ کاظم، گرجی‌لر، حاج رحیم و حاج میرابولحسن اشاره کرد.

یونسکو، در کنار مجموعه شیخ صفی و بازار تبریز، ۱۸ شهر، دهکده، میدان و بنای تاریخی دیگر را نیز، در برزیل، چین، فرانسه، هند، کره جنوبی، مکزیک، جزیره‌مارشال، هلند، عربستان سعودی، تاجیکستان و جزایر کارائیب به فهرست میراث‌های فرهنگی و طبیعی جهان افزود.

گزارش سایت گذار در خصوص جنبش سبز و اتنیکهای غیرفارس

سال گذشته، ایران درگیر یکی از عظیم‌ترین جنبش‌های سیاسی- اجتماعی تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی بود، جنبشی که سبز نام گرفت. ویژگی غیرقابل انکار این جنبش، شروع و ادامه بخش غالب آن در تهران و فراگیر نشدن جنبش در حاشیه‌های غیر فارس‌نشین و غیر شیعه‌نشین است. مساله‌ای که این پرسش را به ذهن می‌آورد که آیا ریشه جنبش سبز و بنیاد‌های شکل‌گیری‌اش تنها در اختلاف بر سر شمارش آرا و تقلب انتخاباتی نهفته است یا جنبش‌های قومی و مذهبی هم در شکل‌گیری آن موثر بوده‌اند.

نقش جنبش‌های قومی در شکل‌گیری جنبش سبز

بیشتر فعالان سیاسی و مدنی اقلیت‌های ایرانی معتقدند جنبش سبز محصول جنبش‌های پیشین، نظیر جنبش‌های قومی است. محمدعلی توفیقی، عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و فعال سیاسی و روزنامه‌نگار بر این باور است که قومیت‌های ایرانی نقش مهمی در شکل‌گیری جنبش سبز داشته‌اند: «اگرچه جنبش سبز به دنبال تقلب در انتخابات بروز یافت، اما هیچ جنبشی نمی‌تواند بدون زمینه‌های قبلی اجتماعی و تاریخی پدید آید، این جنبش نیز با بهره‌گیری از شکاف‌های فعال جامعه که یکی از مهم‌ترین آنها شکاف قومی است، در کمترین زمان ممکن گسترش و عمق یافت. موج گسترده‌ای از تحول‌خواهی که در قالب حمایت از آقایان کروبی و موسوی به راه افتاد و در انگیزش مردم برای اعتراض به تقلب در انتخابات و بروز جنبش بسیار موثر بود، از گفتمانی قومی متاثر بود که رفع تبعیض و ستم از اقوام ایرانی را هدف گرفته است.»

سامان رسول‌پور، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر کرد، با تاکید بر این که جنبش سبز حاصل انباشت مطالبات و انتقادهای ریشه‌دار شهروندان ایرانی بود به سرکوب‌های سخت و مداوم اقوام ایرانی در دهه‌های گذشته اشاره می‌کند و انتقاد از وضع موجود را در میان اقوام ایرانی خاص‌تر از جاهای دیگر می‌داند. او بر این باور است که تاکید بی‌سابقه دو کاندیدای اصلاح‌طلب بر مطالبات اقلیت‌ها تاثیر مضاعفی بر طرح خواسته‌های قومی مغفول مانده داشته است: «در بدبینانه‌ترین حالت حتی اگر فرض کنیم بیانیه‌های انتخاباتی نامزدها پیرامون حقوق قومیت‌ها، صرفا برای جذب رای بود، باز هم می‌توان این‌طور برداشت کرد که این تاکید، حاصل فشار از پایین و مبارزات فعالان مدنی و سیاسی این مناطق بود و اقوام ایرانی، پیش از انتخابات یکی از نیروهای مهم و فعال برای تغییر وضع موجود در ایران بودند.»

یوسف عزیزی بنی‌طرف، نویسنده و روزنامه‌نگار عرب زبان ایرانی نیز در گفت‌وگو با تلویزیون العربیه تاکید می‌کند: «جنبش اعتراضی، پیش از انتخابات آغاز شد؛ آوریل ٢٠٠٥ مردم خوزستان علیه سیاست‌های نظام برای تغییر دموگرافی به زیان اقوام عرب و محو هویت آنها قیام کردند. کردها همان سال به خیابان‌ها آمدند و ترک‌ها هم در سال ٢٠٠٦ به دنبال توهین یک روزنامه دولتی حرکت اعتراضی گسترده‌ای را سازماندهی کردند.»

در مقابل، گروهی از فعالان قومی براین باورند که ریشه‌های شکل‌گیری جنبش سبز در طبقه متوسط تهرانی خلاصه می‌شود. یاشار حکاک‌پور، مسئول روابط عمومی «انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران» ضمن تاکید بر اشتراک بخش زیادی از خواسته‌های دموکراسی‌خواهانه جنبش سبز و جنبش‌های قومی، ماهیت جنبش سبز را چنین ارزیابی می‌کند: «جنبش سبز خواسته‌های مشخصی ندارد و در حرکتی که سال گذشته در نقاط شمالی تهران و چند شهر فارس‌نشین روی داد، سه گروه با خواسته‌های متفاوت مطرح شدند. دسته اول اصلاح‌طلبان که خواسته‌شان سهیم شدن در قدرت و ثروت و اصلاح بعضی مسایل در قالب این نظام است. دسته دوم جوانانی از طبقات مرفه جامعه که از خفقان موجود به تنگ آمده‌اند و دسته سوم نیروهای اپوزیسیون خارج‌نشین که از هر فرصت برای تضعیف جمهوری اسلامی استفاده می‌کنند.»

با این وجود نباید این نکته را از یاد برد که تهران شهری با جمعیت خالص فارس نیست و تمرکز هسته مرکزی جنبش در تهران، صرفا اینطور معنا نمی‌دهد که تمام فعالان سیاسی در تهران فارس هستند و خواسته دیگر اقوام ایرانی را پیگیری نمی‌کنند. باید در نظر داشت که به دلیل سیاست‌های مرکزگرای دولت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی، غیرفارس‌ها بخش عظیمی از نیروهای متمرکز در تهران را تشکیل می‌دهند، بنابراین بدون شک بخش اعظم فعالیت‌های سیاسی در تهران حاصل فعالیت نخبگان قومی و ملی تمرکزیافته در تهران است.

جلال جلالی‌زاده، نماینده مجلس ششم شواری اسلامی و عضو جبهه مشارکت هم براین باور است که تمرکز پیگیری مطالبات دموکراسی‌خواهانه در تهران، دلیلی بر مشارکت نکردن اقوام نیست زیرا این تمرکز به دلیل حضور سران جنبش و فعالان سیاسی در تهران است: «حضور فعال اقشار مختلف دانشجویی وكارگری وبازاری و ديگر اقشاری كه هر كدام به نوعی به اقوام ايران وابسته‌اند بر نمايندگی از سوی همه گروه‌ها دلالت می‌كند.»

نحوه مشارکت اقلیت‌های قومی
یکی از اصلی‌ترین مسایلی که طی عمر یک ساله جنبش سبز مطرح است، فراگیر نشدن آن در شهرهای دیگر، به ویژه مناطقی است که ساکنان آن را از اقلیت‌های قومی و مذهبی تشکیل می‌دهند. فعالان سیاسی این مناطق نظریاتی متفاوتی درباره نحوه مشارکت در جنبش سبز دارند.

برخی بر این باوراند که مشارکت اقلیت‌ها، مشارکتی موازی است و با پیگیری مستمر مطالبات‌شان به گونه‌ای بر حجم مطالبات مدنی و فشار بر حاکمیت افزوده‌ است. حکاک‌پور از جمله این افراد است: «در سال گذشته فعالان سیاسی و مدنی خارج از مرکز، به همراه جنبش سبز به‌طور مستمر خواسته‌های خود را پیگیری کرده‌اند.»

جلالی‌زاده نیز می‌گوید: «هر چند اعتراض‌ها در میان اقوام به به گستردگی تهران نبود، اما اين مساله نشان بی‌تفاوتی آنها نيست؛ فضای امنيتی ونظامی در اين مناطق و آسان بودن سركوب سبب آسيبب‌پذيری بيشتر آنها است. اعتصاب‌ شهرهای كردنشین در اعتراض به اعدام‌های اخير دليل بر حضور فعال اقوام است.»

محمدعلی توفیقی نیز با تاکید بر اینکه جنبش سبز پیش از انتخابات شکل گرفته است، برای نشان دادن همراهی اقوام ایرانی، به فعالیت کردها اشاره می‌کند: «آن‌ها در شکل‌گیری جنبش اخیر نقش غیرقابل انکاری داشته‌اند، مشارکت مردم کردستان در انتخابات این دوره نسبت به دوره‌های قبل صد در صد رشد داشت. نقش کردها در اعتراضات خیابانی نیز از سایر ایرانی‌ها کمتر نیست، تعدادی از شهدای جنبش کرد هستند، زندان‌ها هم که دیگر نیاز به گفتن ندارد. معتقدم تشدید، تعجلیل و بازنگری در احکام زندانیان کرد و تبدیل احکام آنها به اعدام و اجرای سریع آنها برای ارعاب بدنه و راس جنبش سبز صورت می‌گیرد.»
رسول‌پور نیز ضمن تاکید بر اینکه جنبش سبز نتوانسته گستره خود را به مناطقی چون خوزستان و آذربایجان و کردستان برساند و آن را از ضعف‌های جنبش سبز می‌داند، یادآوری می‌کند: «شکل نگرفتن اعتراض‌های خیابانی در شهرهای دیگر معلول فضای امنیتی و سرکوب‌ها بود. گروه‌های مختلف وابسته به اقوام ایرانی، در داخل و خارج از جنبش سبز حمایت کردند. زندانی شدن چهره‌های مشخص مانند دكتر رمضان‌زاده و شهادت دانشجويانی چون كیانوش آسا از دیگر نشانه‌های همراهی اقوام با جنبش سبز است.»

تاثیر جنبش سبز بر اقلیت‌ها

یکی از معضلات نظری در مباحث قومی، استفاده از واژه «اقلیت» است. آمایش قومی- جمعیتی ایران به گونه‌ای نیست که بتوان گروهی را به عنوان اکثریت مطلق نام برد و گروهی دیگر را اقلیت لقب داد. اگر چه بر اساس پژوهش‌های مرکز تحقیقات راهبردی، سیاست‌های حاکم بر ایران، از تحکم غیرقابل انکار «فارس» و «تشیع» ناشی می‌شود، اما حقیقت آن است که بیش از ٦٠ درصد جمعیت ایران را غیر فارس‌ها تشکیل می‌دهند. حکاک‌پور با یادآوری این نکته، می‌گوید: «با محدود ماندن جنبش در قسمت‌های شمالی تهران و چند شهر فارس‌نشین دیگر، ضرورت مشارکت اقوام دیگر برای به ثمر رسیدن این جنبش و تبدیل آن به حرکتی سراسری در ایران مشخص‌تر شد.»

او خودآگاهی اقوام ایرانی را نشان‌دهنده تغییراتی بزرگ در فضای عمومی اقوام غیرفارس می‌داند: «آنها نشان دادند که نسبت به دهه‌های گذشته، به بالاترین میزان خودآگاهی ملی رسیده‌اند و دیگر همچون گذشته تبعیت کورکورانه از تصمیم‌های روشنفکران فارس را نمی‌پذیرند و اگر مرکز خواسته‌های آنها را انعکاس ندهد، حرکات مستقل خود را دنبال خواهند کرد.» عزیزی بنی‌طرف هم بی‌توجهی احزاب و سازمان‌های غیردولتی اصلاح‌طلبان به اعتراضات قومی در سال گذشته را از آسیب‌های جنبش سبز و تاثیر آن بر وضعیت قومیت‌ها ارزیابی می‌کند.

با این حال باید پذیرفت که تحولات سال گذشته بر درک متقابل اقوام ایرانی تاثیر به سزایی داشت. علاوه بر این، نقض آشکار حقوق بشر در دادگاه‌های نمایشی و اتهام‌های بی پایه، این بار نه در حاشیه ایران که در مرکز، نگاه روشن‌تر و بیناتری بر فضای بدبینی و عدم درک متقابل گشود. جلالی‌زاده می‌گوید: «فرصت‌طلبان و منفعت‌طلبان افشا شده‌اند. مردم، موقعيت و مواضع خود را بهتر تشخيص داده‌اند و می‌دانند با چه گروهی طرف هستند، وحدت، همدلی، همبستگی و اعتماد بين ايرانيان بيشتر شده، تسامح و تساهل نسبت به یکديگر و احترام متقابل میان گروه‌ها در هيچ دوره‌ای مانند امروز نبوده است. معتقدم امروز با وجود تبليغات منفی سال‌های گذشته ضد كردها و اهل سنت، مردم با آنها ابراز همدردی می‌كنند.»

توفیقی هم به هم‌افزایی نیروی جنبش از مسیر همراهی همه اقوام اشاره می‌کند: «خرده جنبش‌ها دریافته‌اند که دموکراسی شانس تحقق مطالبات آن‌ها را بیش از هر چیز دیگر افزایش می‌دهد، به همین دلیل با همراهی این جنبش و هم‌افزایی نیروی حاصل از آن، امیدهای بیشتری برای تغییر پدیدآمده است.»هم‌گرایی بین مرکزنشینان و دیگر اقلیت‌های مذهبی و قومی ایران از اصلی‌ترین ثمرات جنبش سبز و یک سال مبارزه مستمر مردم برای دموکراسی است. رسول‌پور با یادآوری واکنش گسترده ایرانیان به اعدام پنج فعال سیاسی که چهارنفر آنها کرد بودند، می‌گوید: «تولد جنبش سبز و تداوم سرکوب‌ها منجر به درک روشن‌تر اقوام ایرانی و سایر شهروندان ایرانی از یکدیگر ‌شد. ارزش‌های جدیدی به وجود آمده که سرکوب و تحقیر اقوام ایرانی را تحمل نمی‌کند و انتقاد از گذشته و نگاه انسانی و امروزی به مسایل اقوام، به شکل کم سابقه‌ای در بدنه جنبش سبز نمایان است.»

واقعیت این است که جنبش سبز با شعار ساده «رای من کجاست؟» شروع شد. شعاری که به گفته دکتر میلانی صدسال مبارزه دموکراسی‌خواهی ایرانیان را همراه دارد اما واقعیت بارزتر آن است که در سرزمینی با چنین ساختار متنوعی به لحاظ قومیت و مذهب نمی‌توان تنها با وعده دموکراسی، بخش عظیمی ‌از مردمانی را که تعریف‌شان از دموکراسی به معیارهای جانبی دمکراسی وابسته است، به جنبش تحول‌خواه کنونی کشاند. نباید از یاد برد که بخش اعظمی از مشارکت همین مردم در انتخابات، به واسطه شعارها و برنامه‌های انتخاباتی دو کاندیدای انتخابات یعنی کروبی و موسوی بوده است. اما این دو، به طرزی عجیب و باورنکردنی طی یک سال گذشته هرگز در بیانیه‌های پرشمارشان به فکر طرح همان برنامه‌ها و خواسته‌ها نیفتادند. یک سال گذشت و دولت دهم بدون مشروعیت مردمی، با زور و ارعاب و شکنجه و تجاوز، و زندانی و آواره کردن فعالان سیاسی و مدنی به عمر خود ادامه داد؛ اکنون وقت آن است که دیگر بار بر برنامه‌های این جنبش تامل کنیم

سنگسار مجازاتی وحشیانه است

سکینه محمدی آشتیانی در آستانه مجازاتی غیر انسانی به نام سنگسار قرار دارد. مبارزه ای که بر علیه این حکم آغاز شده صورت جهانی پیدا کرده است و در رسانه های بین المللی از جمله در رادیوی سراسری سی بی سی کانادا برای نجات جان او بیش از 65 هزار امضاء گردآوری شده است.

جمهوری اسلامی جبارانه می خواهد با قوانین عصر حجری خود برای جان آدم ها، بهائی به تعداد سنگ های جور و جفای جهل حاکم تدارک ببیند. بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا همصدا با همه ی سازمان های حقوق بشری و عدالتخواه، مجازات اعدام به ویژه سنگسار را محکوم می کند و وظیفه ی خود می داند از حقوق پایمال شده ی سکینه و سکینه ها دفاع کند.

ما با همه ی توان به اجرای حکم غیر انسانی سنگسار اعتراض می کنیم و بر این باوریم که اعتراض به این مجازات باورنکردنی در قرن آرزوی حاکمیت حقوق بشر بر جهان وظیفه ای است انکارناکردنی.

باشد که مردمان ایران از همه ی ملیت ها، زبان ها و فرهنگ ها و مذاهب به دور از دغدغه های اجرای احکام عقب افتاده ی یک باور و یا یک مذهب روزگار بگذرانند.

بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا

برای تاتار اوختای دربندم

دستگیری و حبس و اسارت دوستان و آشنایان زیادی را دیده بودم و اخبار بازداشت بسیاری را نیز که از نزدیک نمی شناختم، شنیده ام و گوشم به شنیدن چنین خبرهایی خو گرفته،اما پشت میله زندان رفتن آنها با هر ایدئولوژی و فکر و مرام، وجود سابقه آشنایی یا نبود آن برایم آزار دهنده بوده است. عزیزانی چون سعید متین پور، دکتر زیدآبادی، عبدالله مومنی، علی ملیحی، منصور اوسانلو، حسن رحیمی ، آراز حسنی، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت و از بند رستگان شریفی چون عمادالدین باقی ، حسن اسدی، لسانی و عربشاهی و دهها و دهها آزاده دیگر.اما در اسارت هیچ کدام از این دوستان نام برده و نام نبرده به این صرافت نیافتادم که قلم بر دست گرفته و دلتنگی خودم را از جامعه استبدادیی که این بزرگواران را از زندان بزرگ جامعه امروزمان به زندان کوچکتری فرستاده، روی کاغذ خالی کنم.

اما هیچ وقت از نزدیک شاهد در بند شدن کودکی 2-3 ساله نبودم ، دربند شدن "تاتار" [1]عزیزم ؛ تاتاری که دلبند پدر و مادرش بود و دردانه آشنایان. تنها امید مادری که شاید پس از دستگیری همسر، بوی او را از این کودک می گرفت، اما وقتی پاسداران شب و حافظان سیاهی آن مادر را هم با سیاهی سلول انفرادی آشنا کردند، کسی چه میداند که "سونا"[2]در سلول انفرادی، بدون در آغوش فشردن و لالایی خواندن برای "تاتار"ش چگونه چشم بر چشم می گذارد و در خواب فرو می رود؟

مادری که بعد از یک ماه بی خبری از همسرش به دادگستری تبریز مراجعه می کند و از وضعیت پرونده همسرش و زمان به سر آمدن فراق سئوال می کند؛ می پرسد چرا بعد از یک ماه نمی تواند همسرش را ملاقات کند. و همین سئوالها باعث میشود که بازپرس شریف و زحمت کش! شعبه چهار دادگاه انقلاب تبریز وی را نیز به اتهام تبلیغ علیه نظام روانه همان بازداشتگاهی کند که همسرش در آن اسیر است. حتما بازپرس مهربان می خواست فاصله این دو عاشق و دلداده را از هم کم کند! آخر خانه شان تا آن انفرادی تنگ و تاریک، کمی دور بود.

در این میان اما کسی به تاتار سه ساله فکر نمی کرد که بند و سلول او را هم به "آتا" و "آنا"یش[3] - آنگونه که تاتار پدر و مادرش را خطاب می کرد ـ نزدیکتر کند، شاید این طفل معصوم کمتر بی تابی و بی قراری کند، یا در آنجا بی تابیهای مادرش را ببیند و بفهمد که فقط او نیست که دلتنگ"آنا" است بلکه "آنا" نیز برایش نگران و دلتنگ است. و نیز شاید فرصت یابد تا قصه "بانو چیچک"[4]را از سلول پدر بشنود که خواب هرگز، بی شنیدن این قصه آن هم از زبان "آتا" چشمان "تاتار" را نمی ربود.

در جامعه ای که قانونش زن را نصف مرد تعریف میکند آیا عادلانه است که در حبس کشیدن و تحمل شکنجه سلول انفرادی با مردان برابرتلقی شود ؟ و در تحمل دلهره دوری از فرزند، تنها قیم واقعی وی به شمار آید؟

شاید قانون نانوشته جامعه چند ملیتی ایران است که سهم هر کسی که حق طبیعی حفظ و گسترش زبان و فرهنگش را طلب می کند یا برای امر پیش و پا افتاده ای چون حق نهادن نام دلخواه بر فرزند خویش بایستی ماهها فاصله اداره ثبت احوال با دادگاه و کمیسیون های مجلس را گز کند، داغ و درفش و انفرادی و ... باشد و در مناطقی هم از شدت ظلم وارده رادیکالیسم دست قلم بشکند و راه عملیات انتحاری را بگشاید.

در جامعه ای که فروختن آدامس و فال قران و حافظ، شغل کودکانی باشد که تا آخر عمر بی سواد می مانند و دختر بچه هایی که در همان سنین چهار یا پنج سالگی شروع کارشان، با تلخی تجاوز آشنا می شوند و وقتی انسانی شریف، زندگی خود را صرف دفاع از این کودکان کار و خیابان می کند و زمانش را برای باسواد کردن آنها صرف می کند، مجبور شود سالها نگاه منتقدش را پشت میله های زندان جا بگذارد تا یاد بگیرد که به او ربطی ندارد که کودکی به جای نشستن پشت میز مدرسه ، به گدایی می پردازد.[5].

رفتن به مدرسه و به جان کشیدن اجبار آشنایی با غربت کلمات برای کودکی که تنها زبان مادرش را آموخته ، هم خود نوعی کودک آزاری است و آزار دهنده اینکه این کودک در سه سالگی ابتدا از "آتا" و یک ماه بعد از "آنا" جدا شود ـ که "آنا" روزهای زیاد با گفتن اینکه "آتا" رفته برایت شیرینی بخرد، آرامش می کرده ـ حالا بعد از زندانی شدن مادرش معلوم نیست که آیا مزه شیرینی یادش می ماند یا اینکه تا آخر عمر نام شیرینی برایش یادآور تلخی و تنهایی و غربت باشد.



پانویس

1- تاتار نامی که پدر و مادر بر فرزندشان نهاده اند اما اداره ثبت احوال بدلیل بیگانه بودن! این اسم از ثبت آن خودداری کرد و بعد از ماهها کشمکش حقوقی و ... پدر و مادر به انتخاب دیگری یعنی "اوختای" رضایت دادند ولی در خانه « تاتار» صدایش می کنند.

2- سونا فرج زاده

3 - "آتا" به معنی پدر و "آنا" به معنی مادر عناوینی هستند که کودکان پدر و مادرشان را به آن می خوانند.

4 - داستان "بانو چیچک" به معنی "گل بانو" یکی از دوازده داستان منظوم و افسانه ای آذربایجان در کتاب دده قورقود

5- یونیسف مشاغلی چون آدامس فروشی و ... را برای کودکان گدایی تعریف می کند ، به یاد شیوا که معلم کودکان کار بود و اکنون اسیر میله های زندان

تظاهرات برای نجات جان سکینه محمدی

روز شنبه تظاهرات علیه مجازات سنگسار و اعدام در ایران در چند شهر جهان برپاست. مورد حکم مجازات سکینه محمدی که با وجود لغو حکم سنگسارش، خطر اعدام جانش را تهدید می‌کند، مناسبت برپایی تظاهرات مخالفان سنگسار و اعدام است. 


دویچه‏وله: خانم احدی، شما امروز در تظاهراتی در ونیز، برای نجات جان سکینه‏ محمدی که محکوم به اعدام است، شرکت داشتید. این تظاهرات از سوی چه گروه یا گروه‏هایی سازمان‏دهی شده بود؟ 
مینا احدی: امروز در سراسر دنیا تظاهراتی از سوی کمیته‏ی بین‏المللی علیه اعدام و علیه سنگسار فراخوان داده شده است که یکی از آن‏ها نیز در شهر ونیز برگزار شد. البته دوستان ما از سازمان‏های دیگر و هم‏چنین شهرداری شهر ونیز  با ما همکاری کردند و این تظاهرات سازمان داده شد. خانمی از طرف شهرداری ونیز نیز سخنرانی کردند و پیامی را به زبان ایتالیایی در محکومیت حکم سنگسار خانم سکینه‏ محمدی آشتیانی خواندند. من هم یکی از سخنرانان جمع بودم.

حکم سنگسار خانم آشتیانی که برداشته شده است.

بله حکم سنگسار برداشته شده است. ولی این تظاهرات اساساً علیه حکم‏های سنگسار در ایران و در دنیا است و در عین حال ما نگرانیم که حکم سنگسار سکینه محمدی آشتیانی را به حکم اعدام تبدیل کنند و خانم آشتیانی را اعدام کنند.
جهت اطلاع شنوندگان شما باید بگویم که سجاد، پسر خانم آشتیانی، روز پنجشنبه با ایشان ملاقات داشت و خود سکینه‏ی آشتیانی نگران آن است که او را  بدون این‏که به خانواده و یا وکلایش اطلاع بدهند، اعدام کنند. برای این‏که مسئولین محلی در تبریز برای خانم آشتیانی تقاضای اعدام کرده‏اند.

گفتید که امروز هم‏زمان در شهرهای دیگر دنیا هم تجمعاتی برگزار شده یا قرار است برگزار شود. ممکن است چند شهر را نام ببرید؟

تظاهرات ما در ونیز ساعت ۱۱ صبح شروع شد. اما دوستان دیگر در لندن و چهار شهر دیگر انگلستان نیز ساعت ۱۴ بعدازظهر امروز تجمعاتی برپا کرده‏اند. در شهرهای مالمو و یوتوبوری سوئد تجمعی برگزار می‏شود. فمینیست‏های فعال مدافع حقوق زنان در پاریس هم فراخوان داده‏اند. در امریکا و چند کشور دیگر، از جمله در شهرهای فرانکفورت و برلین آلمان نیز تظاهراتی برپاست. تا آن‏جایی که من خبر دارم، در گرجستان نیز زنان این کشور در مقابل کنسولگری جمهوری اسلامی تجمع می‏کنند. در این کشور چند روز پیش هم تظاهراتی برپا شد و حجاب از سوی زنان گرجستان آتش زده شد.
همان‏طور که گفتم، این تظاهرات‏ها بین‏المللی است و سازمان‏های مختلفی در برپایی آن سهیم هستند. کمپین نجات سکینه‏ محمدی آشتیانی خیلی بین‏المللی شده است. ۷۰۰هزار نفر تومارهای اعتراضی را امضا کرده‏اند و در حقیقت یک جنبش جهانی علیه سنگسار دارد پیش برده می‏شود.
من به همه‏ی کسانی که در این حرکت شرکت کرده‏اند، تبریک می‏گویم و امیدوارم بتوانیم نه فقط خانم آشتیانی را نجات بدهیم، بلکه نقطه‏ی پایانی به سنگسار در ایران و هر کشور دیگری که سنگسار وجود دارد بگذاریم که واقعاً وحشیگری است.

ملتى خواست ، شاه قجر مجبور به صدور حكم مشروطيت شد. شيخ فضل الله آنرا “فتنه” ناميد و سر بر دار سپرد.

شیخ فضل‌الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی درباره مدارس جدید می‌گوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟»
حكايت مشروطيت و نشاندن نهال دموكراسي و مشروطه خواهي در كشور ما، حكايتي غريب است و قريب به يكصد سال از آن ميگذرد. در چنين روزي ( ۱۴ جمادى الثانى ۱۳۲۴ ق / ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ شمسي) شاه قجر، مظفرالدين شاه بيمار و محتضر فرماني را به مهر انگشتر عقيق خود رسميت داد كه به فرمان مشروطيت نام گرفت. پس از تدوين آئين نامه انتخابات پارلمان، در اواسط ماه شعبان انتخابات عمومى برگزار شد و در ۱۸ شعبان مجلس شوراى ملى افتتاح شد و سراسر ايران در جشن و شادى غرق شد. مجلس با شتاب قانون اساسى را در ۵۱ اصل تصويب كرد به توشيح شاه محتضر رساند.
از سوى ديگر هنگام نوشتن متمم قانون اساسى، شيخ فضل الله نورى، كه در مهاجرت قم به علما پيوسته بود. علم مشروعه خواهى برافراشت و به مخالفت با اساس مشروطيت برخاست. او به حضرت عبدالعظيم رفت و متحصن شد و پس از چندى بار ديگر، با تحريك دربار و احتمالاً امين السلطان كه به تازگى بازگشته بود، گروهى را دور خود جمع كرد و در ميدان توپخانه بلواى عظيمى پديد آورد. كوشش هاى دوسيد نيز كارساز نشد و شيخ همچنان با مشروعه خواهي خود، آب به آسياب ديكتاتوري حقير محمد علي شاه ريخت.
محسن كديور ميگويد: زمانی که شیخ فضل‌الله نوری استبداد محمدعلی شاه را با عنوان حکومت مشروعه توجیه شرعی می‌کرد، رهبر دینی نهضت مشروطه آخوند خراسانی به وی یادآوری کرد که اگر چه در زمان غیبت، حکومت مشروعه (حکومت اسلامی) ممتنع است، اما تنها حکومت مشروع حکومت مبتنی بر عدالت است که قدرت سیاسی مقید و محدود به قانون و تحت نظارت نمایندگان مردم باشد.
او نوشتن هرگونه قانون و واداشتن شهروندان به پیروی از قانونی که در شرع آورده نشده‌است را نادرست می‌دانست و با برقراری مجلس انتخابی و نیز مسأله تقسیم قوا مخالفت می‌ورزید. او مشروطه را «فتنه» می‌خواند و قانون اساسی را «دستور ملعون» و «ضلالت‌نامه» می‌نامید. در مقابل یکی از مواد آن که «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی‌الحقوق خواهند بود» به طور مشخص مخالفت کرد و گفت «محال است با اسلام حکم مساوات». تقسیم قوا به سه قوه را «بدعت و ضلالت محض» خواند. از جمله نظریات شیخ فضل‎الله نوری حضور هیئتی از مجتهدین واجد شرایط برای مراقبت بر مجلس شورا بود. این چند نفر هیئت مستقل از مجلس و موازی نهاد مجلس بود.
شيخ فضل الله بعدها به دست انقلابيون به دار آويخته شد اما نوع تفكر او زنده ماند. آيا اين سخنان، ياد آور چيزي برايمان نيست؟

اعتراف گیری بعد از 20 بار فروکردن سر یک زندانی سیاسی در توالت فرنگی

میرحسین موسوی در سخنان 11 مرداد 89 خود با جمعی از ایثارگران گفت: "ظلم و جور در هر شرایطی و هر دوره ای بد است چه در دوران پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی. ظلم در جمهوری اسلامی اتفاقا بدتر است چراکه به نام اسلام صورت می گیرد. آیا اسلام قبول می کند که از یک انسان هتک حرمت شود یا با فروکردن سر یک زندانی در توالت از او اعتراف گرفته شود؟"

به گزارش خبرنگار جرس از تهران به نقل از منابع آگاه نام این زندانی سیاسی حمزه کرمی است. وی از فرماندهان سپاه در دوران دفاع بوده وآخرین سمتش در سپاه رئیس ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان تهران بوده است. کرمی از سال ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۴، فرماندار ورامین و از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۰، مدیرکل سیاسی دفتر رئیس جمهوری در دولت‌های اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی بوده است. وی در جریان انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری، مسئول ستاد مطبوعاتی هاشمی رفسنجانی بود و در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، مدیریت وبسایت جمهوریت را بر عهده داشت و در ستاد میرحسین موسوی فعالیت داشت.

حمزه کرمی در جریان حوادث بعد از انتخابات دستگیر شد. بیش از هفتاد روز در سلول انفرادی بوده و بدون وکیل در سوم شهریور ماه 88 در دادگاه محاکمه شد. کرمی از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، به ۱۶ سال حبس و انفصال دائم از خدمات دولتی محکوم شد. وی با ارائه لایحه تجدید نظرخواهی، تمامی اعترافات خود را در بازجویی ها و دادگاه اولیه تکذیب و اظهار کرده است که تمامی این اعترافات تحت فشارهای شدید از او اخذ شده و فاقد هرگونه ارزش حقوقی و اخلاقی است. شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر تهران، حمزه کرمی را به ۱۱ سال حبس قطعی و انفصال دائم از خدمات دولتی محکوم کرد. حمزه کرمی رکورد دار طولانی ترین حکم در میان دستگیرشدگان پس از انتخابات است.

حمزه کرمی که در24 اریبهشت ماه 89 با تودیع وثیقه سنگین دو میلیارد تومانی به طور موقت از زندان اوین آزاد شده بود، 29 اردیبهشت به اوین بازگردانده شد. ماموران امنیتی از وی خواسته بودند که علیه هاشمی رفسنجانی مصاحبه تلویزیونی کند اما وی این درخواست را رد کرد و به همین دلیل با تمدید مرخصی پنج روزه وی موافقت نشد و به زندان بازگردانده شد.


کرمی در اوایل مرداد جاری در حالی که برای دومین بار به مرخصی پنج روزه آمده بود در اثر حمله قلبی در بخش سی سی یو بیمارستان طالقانی تهران بستری شد. دکتر هادی منافی وزیر اسبق بهداشت ودرمان به نمایندگی از آیت الله هاشمی رفسنجانی رییس مجلس خبرگان صبح یکشنبه سوم مردادماه از وی عیادت کرد. یکی از بستگان وی اعلام کرد که وی در حالت نیمه هوشیار قرار دارد و پزشکان او را ممنوع الملاقات کرده اند.

حمزه کرمی که به خاطر شکنجه های زیاد دچار بیماری های گوناگون شده گفته است: مرا انواع شکنجه کردند از جمله بیش از بیست بار سرم را در کاسه توالت فرنگی پر از کثافت کردند و می خواستند که آنچه را آنها می گویند اعتراف کنم! هرگاه فریاد "یا زهرا" سر می دادم، به آن حضرت جسارت می کردند! وقتی می گفتم: "یا الله"، می گفتند: خدایت امروز ماییم که هرکاری بخواهیم با تو می کنیم!

علیه فراموشی ِ جنایت های "مرحوم خمینی"


• نگاهی گذرا به جنایت های "مرحوم خمینی" خبر از ماندگاری و تاریخی بودن جنایت ها می دهند. با این حال عواملی دست بکارند تا جنایت ها به فراموشی سپرده شوند. فراموشی ِ جنایت های آیت الله خمینی معنایی غیر از زمینه سازی برای تکرار جنایت های مشابه ندارد. مقاومت در برابر فراموشی ِ جنایت های این موجود با یادآوری مداوم این فجایع امکان پذیر خواهد شد ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه  ٨ مرداد ۱٣٨۹ -  ٣۰ ژوئيه ۲۰۱۰

 آیت الله خمینی - یا به قول اصلاح طلبان حکومتی ِ در هجرت "مرحوم خمینی" - با اتکا به تفکر و رفتار ِ شیعه ی اثنی عشری و نیز ابتلا به اختلال های شخصیتی باعث و بانی جنایت هایی ماندگار و تاریخی در میهنمان شده است. امروز "مرحوم خمینی" یکی از صدرنشین های لیست جنایتکاران ِ علیه بشریت است.
علیرغم این صدرنشینی و اسناد و شواهدی که "گورستان های بی مرز" نمونه ای از آنانند, سهامداران این جنایت ها بر آنند تا گرد فراموشی بر این فجایع بپاچند.  
مقاومت در برابر فراموشی ِ ستم ها, مصیبت ها و جنایت هایی که آیت الله خمینی بر مردم میهنمان روا داشته, از وظایف روشنفکران و روشنگران, و فعالان سیاسی, فرهنگی و اجتماعی ست. به نظر می رسد سه عامل به فراموشی جنایت های "مرحوم خمینی" کمک می کنند.
۱- عدم یادآوری جنایت های هولناکی که این روحانی مسلمان مرتکب شده است.
۲- گذر زمان
٣- پیروان و حامیان "مرحوم خمینی" که سهامداران این جنایت ها هستند.
موارد ۱و ۲ با یادآوری ِ مکرر ِ جنایت های این آیت الله و "امام" اثربخشی شان کاهش خواهند یافت؛ اما مورد سوم راه حلی مشگل تر و پیچیده تر دارد.  
پیروان و حامیان آیت الله خمینی که تلاش می کنند جنایت های ولی فقیه و ولی نعمت شان فراموش شود چند دسته اند, که دو دسته ی اصلی اینها هستند:
۱- حکومتیان و اعوان و انصار و عقبه های شان در داخل ایران (اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی): این مجموعه در کنار تلاش برای توجیه جنایت ها, فراموش شدن شان را هدف قرار داده اند.
۲- حکومتیان و اعوان و انصار و دنباله های شان در خارج از کشور (اصول گرا و اصلاح طلب حکومتی): که با توجیه و یا سکوت به دنبال فرافکنی و یا فراموشی این جنایت ها هستند.
   خنثی کردن تلاش های دسته ی دوم, که پاره ای از آن ها برچسب ِ ناچسب اپوزیسیون "جمهوری اسلامی" نیز به خود چسبانده اند, از وظایف ما تبعیدیان است. بخش بزرگی از این مجموعه, که ناخواسته از گردونه ی قدرت بیرون انداخته شده اند, اصلاح طلبان حکومتی ِ در هجرت هستند. این جماعت به یاری همفکران و همراهان خارج از کشوری ِخود, بیش از پیش تلاش می کنند جنایت های "مرحوم خمینی" به فراموشی سپرده و یا به تیغ توجیه و فرافکنی و اصلاح, مشاطه شوند.

شجره ی جنایت
حکومت اسلامی طی سی و یکسال گذشته مرتکب ۶ کشتار بزرگ از دگراندیشان سیاسی و عقیدتی, مخالفان سیاسی و عقیدتی, و روشنفکران و روشنگران جامعه شده است. این حکومت کشتار بی سابقه و سبعانه ی قربانیان بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی, و فقر فرهنگی و اخلاقی را نیز به پرونده ی خود الصاق کرده است.
آیت الله خمینی, بنیانگذار؛ ولی فقیه و "امام" این حکومت و حکومتیان, با فتوی ها و رهنمود های "مستخرجه" از کتب دینی (و مذهبی) اسلامی, در بروز و اجرای این کشتارها نقشی مستقیم و اساسی ایفا کرده است. افکار, رهنمودها و آموزه های "مرحوم خمینی" پس از مزگ او نیز تداوم خط جنایت تا به امروز هستند.
به این جنایت ها نگاهی گذرا بیاندازیم:

۱- کشتار سال های ۵۹-۱٣۵۷:
اکثر قربانیان این سال ها مسولین لشکری و کشوری رژیم پهلوی را در برگرفتند. نخست وزیر, وزیران, فرماندهان ارتش و نیروی انتطامی و امنیتی (اطلاعاتی) و بسیاری از مسولین, کارکنان و کارمندان و وابستگان به دربار و دوایر کشوری و لشکری قربانیان این کشتاربودند. محاکمه های ناعادلانه و وحشیانه ی این قربانیان منطبق با قوانین قضایی و حقوقی بین المللی نبود. در این کشتار روحانیون وابسته به در بار, حتی موذن ِ هوادار رژیم پهلوی, برنامه ساز رادیو و تلویزیون و گوینده اخبار ِ رادیو و تلویزیون, و عده ای از سرمایه داران و زمینداران نیز تیرباران شدند, و یا به طرز فجیع به قتل رسیدند. در میان قربانیان این کشتار بودند کسانی که هیچ جرمی مرتکب نشده بودند و تنها به دلیل حمایت و یا همکاری با رژیم پهلوی اعدام شدند.
در این سال ها, به ویژه در سال ۱٣۵۹, ده ها تن از خلبانان نیروی هوایی، همافران و افسران و درجه داران ارتش نیز به اتهام تدارک کودتا علیه حکومت اسلامی اعدام شدند. محاکمه ی ناعادلانه ی این افراد که مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بودند نیز منطبق با قوانین قضایی و حقوق بین المللی نبود.
در کشتار این سال ها سبعانه ترین رفتار با اسیران و قربانیان روا داشته شد:
"... گونی کهنه و کثیف و چرک‌آلود دیگری را آوردند و این بار معلم و پزشک، نخستین زن مدیرکل، نخستین زن وکیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را ‏به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی ‏به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان کردند. طناب دار را که بالا کشیدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو ‏پارسای، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو ‏و بدن او باز کردند و او را به داخل حیاط بردند و در کنار حوض کثیف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او ‏زدند و مجددا او را به هوش آوردند.‏
خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشید و تصور می‌کرد... با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نیز به اثبات ‏رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از ‏گذشت نزدیک به یک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشیده بود. این بار سیم ‏قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه ‏خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی بعد یکی از دژخیمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زیر ‏پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد...»‏
ساعت یک و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیکر بی‌جان وی شلیک شد." (خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای نوشته منصوره پیرنیا).
کشتار این سال ها به فتوی و فرمان و رهنمود آیت الله خمینی انجام شد.

۲- کشتار سال های ۶۲-۱٣۶۰
کشتار این سال ها را "مرحوم خمینی" با صدور حکم اعدام صادق قطب زاده, از یاران نزدیک خودش, آغاز کرد, و با قتل عام هزاران تن ازروشنفکران, دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدنی ادامه داد, مخالفانی که یا به جوخه های اعدام سپرد ه شدند, و یا به اشکال مختلف در گوشه و کنار میهنمان به قتل رسیدند. رهبران, اعضا و هوادران سازمان مجاهین خلق و سازمان ها ی چپ گرا, حتی رهبران و فعالین برخی از سازمان های چپ گرای حامی حکومت اسلامی (حزب توده و سازمان فداییان اکثریت) و نیز محافلی از حکومتیان, قربانیان کشتار این دوره بودند. به نوشته ی روزنامه های حکومتی تنها دریک روز در تیرماه سال ۱٣۶۰, بیش از ٣۰۰ نفر در اوین اعدام شدند, که در میان آنان جوانان زیر ۱٨سال و زنان حامله نیز وجود داشتند. جرم برخی از اعدام شدگان فروش نشریه های سازمان های سیاسی مخالف حکومت اسلامی بود.
"... هوادار ساده پیکار بودم. در سال ۶۰ هنگام دستگیری شش‌ ماهی بود که هوادار تشکیلاتی بودم. سر یک قرار همراه مسئولم دستگیر شدم. در آن هنگام من تازه وارد دانشگاه شده بودم. در اواخر سال ۶۹ آزاد شدم...
من که واقعاً هوادار ساده‌یی بودم و هیچ آمادگی‌یی برای دستگیری نداشتم خود را باخته بودم و نمی‌دانستم که چه کار کنم! ... می‌توانم بگویم که اکثر بچه‌هایی که حتا اعدام شدند، هوادار ساده بودند و وضع مرا داشتند. آنها کار نداشتند که تو هوادار و یا عضو سازمان هستی، فقط وقتی تو بر موضع خودت می‌ماندی برایشان کافی بود که هر کار که می‌خواهند، بکنند. یادم است که یکی از بچه‌های ما که او هم هوادار بود، فقط چون دفاع کرد و گفت که من سازمان پیکار را قبول دارم و مارکسیست هم نبود- ما واقعاُ مارکسیست نبودیم که بخواهیم از آن دفاع کنیم- درجا به جوخه‌ی اعدام سپرده شد، در حالی‌که بیش از هژده سال نداشت. اسم کامل او یادم نیست و فقط می‌دانم که اسم کوچک او مهناز بود...". (از خاطرات بنفشه, تارنمای روزنامه انقلاب اسلامی, سیزدهم خرداد سال ۱٣٨۹).
سازمان مجاهدین خلق تعداد قربانیان این سال ها را ده ها هزار نفر اعلام کرده است, و در کتابی نام و مشخصات هزاران تن از قربانیان را اعلام نموده است. کشتار روشنفکران, دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی حکومت اسلامی در این سال ها نیز به فتوی و فرمان و رهنمود آیت الله خمینی انجام شد.
متن وصیت نامه یوسف آلیاری, از رهبران سازمان راه کارگر, نشان می دهد خمینی در آن سال ها با داس مرگ چه عاطفه های انسانی و شریفی, که راه مبارزه سیاسی با ارتجاع و توحش را برگزیده بودند را درو کرد.
"... مادر فداکار، خواهران و برادران عزیزم:
آرزومندم همیشه خوش و خرم و شادکام باشید.
این چند خط را بعنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم و با این تقاضا و امید که واقعا مساله مهمی در بین نبوده است.
اول از همه از بچه ها (مطابق معمول) شروع میکنم. کوچولوی هوشنگ و خواهر جانجانی علی!! چطور است! الدوز عروسک و رقاصک چی؟ باز هم مجالس را با رقص خود شاد و سرحال میکند؟ علی بالا چطور است، لابد تدریس در دانشگاه را بپایان رسانده و در فکر اختراع بدیعی است که جایزه نوبل را بگیرد. کورش مهربان چکار میکند؟ و آیدا و آیلا آیا باز هم با هم سر جنگ و دعوا دارند یا همزیستی مسالمت آمیز کرده اند. نازلی محبوب من چکار میکند؟ آیا بازم همه را با بلبل زبانیهایش مسحور و مسرور میکند؟ لیلای قشنگ و دوست داشتنی چطور است و مسعود عاقل و مایه افتخار چی؟ و بالاخره منیژه عزیزم خوبست؟ بچه دار شده است؟ کاش بچه اش را میدیدم. همه شان را از طرف من سلام گرم و (برشته) برسانید. از بزرگترها فاکتور میگیرم و سلام میرسانم به مهناز و فاطی و سید علی و ملیحه و نیز به فرج و هوشنگ و موسی و نیز به مجید آقا و مینا بپاس محبت هایشان. مادر آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت نمایم ولی می بینی که مقدور نشد و میدانی که این مرگی خودخواسته است. روی همه تان را می بوسم و آرزو دارم با همدیگر مهربان تر باشید
بدرود و قربان همگی، یوسف...".

٣- کشتار بزرگ تابستان سال ۱٣۶۷.
کشتار بزرگ تابستان سال ۶۷ فاجعه ای ملی, و نمونه ای بارز از جنایت علیه بشریت در مقیاس جهانی است.
حتی آن پاره از اصلاح طلبان حکومتی که به دنبال دست و پا کردن توجیه و مشاطه گری کشتارهای سال های ۵۹-۵۷ و ۶۲-۶۰ بوده و هستند, در برابر رذیلانه ترین و وقیحانه ترین فتوی اسلامی "مرحوم خمینی", که در تابستان سال ۶۷ صادر شد, لنگ انداخته اند و به "انتقاد" و "بررسی" این جنایت هولناک رو آورده اند.  
تابستان سال ۱٣۶۷ با فتوی "مرحوم خمینی"، در طول ۲ ماه مرداد و شهریور، نزدیک به پنج هزار زندانی سیاسی و عقیدتی قتل عام شدند. این گوشه ای از گویا ترین سند ِ جنایت علیه بشریت است که با بهانه قرار دادن حمله ی نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران از درون عراق به غرب کشور, صادر شد:
«... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجه الاسلام نیری... (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد. ... در زندان های مرکز استان کشور رأی اکثریت آقایان قاضی شرع، دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد، رحم بر محاربین ساده اندیشی است... آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند [اشدًا علی الکفار] باشند و...»
با این فتوا زندانیان سیاسی و عقیدتی, مجاهد و غیر مجاهد، در محاکماتی ۲ تا ٣ دقیقه ای که در آن ها گاه یک روحانی مسلمان همزمان نقش دادستان, قاضی و وکیل مدافع بازی می کرد, محکوم و دسته دسته به دار آویخته شدند.
درباره ی علل سیاسی و ایدئولوژیک (عقیدتی) این جنایت بزرگ و کم سابقه نظرات گوناگونی مطرح شده است:
- برخی پذیرش پیشنهاد صلح سازمان ملل متحد (قطعنامه ۵۹٨ شورای امنیت سازمان ملل) توسط خمینی را دلیل صدور فتوی فرمان قتل عام زندانیان می دانند, و اینکه این "امام با این کار می خواست خشم خود از شکست فرو نشاند.
- عده ای دیگر بر این باورند که پایان جنگ، پایان بهانه تراشی برای مشگلات اجتماعی و اقتصادی بود. این نگرانی که مردم به خاطر مشگلات شان دست به اعتراض و شورش بزنند وجود داشت و خمینی بر آن شد تا بازماندگان احزاب و سازمان های سیاسی را از میان بردارد تا سازمان دهندگانی احتمالی برای سامان دادن به اعتراض ها و شورش ها وجود نداشته باشد.
- برخی حمله ی سازمان مجاهدین خلق ایران به غرب کشور را دلیل صدور فتوای قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی می دانند.
- عده ای بر این نظرند که پیش از حمله ی مجاهدین خلق، و پیش از پذیرش قطعنامه ی شورای امنیت سازمان ملل، خمینی و یاران اش قصد "پاکسازی" زندان ها داشتند. اعتصاب ها و مقاومت های درون زندان، بیماری خمینی و احساس این که مرگ اش به زودی فرا خواهد رسید را دلیل قتل عام سال ۶۷ می دانند.
- برخی فعل و انفعالات درون رژیم و تلاش خمینی برای جلو گیری از هم پاشیدگی حکومت اش را عامل صدور فتوی جنون و جنایت می دانند.
   بهردلیل, ابعاد جنایت تابستان سال ۶۷ گونه ای ست که هیچکدام از دلایل و عوامل فوق توان توجیه و توضیح قتل عام هزاران اسیری که سال ها در اسارت به سر می بردند را ندارند.
"... همان شب تمامی تلویزیون ها را جمع کردند. به فاصله دو روز پس از آن اسامی زندانیان سالن شش را از بلندگو خواندند و گفتند خوانده شده ها با چشم بند به زیر هشت بیایند. چشم بندها را زدیم و به صف ما را سوار مینی بوس های اوین کردند. هیچ کدام از ما نمی دانستیم به کجا می رویم. با هوشیاری مسیر مینی بوس را پیگیری می کردیم. پس از چندین مرتبه بالا و پایین رفتن محوطه زندان اوین همگی ما را کنار تپه شمالی اوین پیاده کردند و ما در حالت انتظار بیشتر از پنج ساعت را سپری کردیم. حق حرف زدن با یکدیگر را نداشتیم. فضای سنگینی از سکوت و اضطراب وجود تک تک ما را در خود گرفته بود. گاهی با ایما و اشاره می پرسیدیم این وقت شب با زندانی چکار می توانند داشته باشند؟ اما خبری از پاسخ نبود.
صدای کوبیدن پوتین های پاسداران به زمین و فریاد آنان و شعار (خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم) را شنیدیم. می شد حدس زد یک صد نفر هستند و هر لحظه بیشتر به ما نزدیک می شدند. طی این مدت انتظار، صدها بار احساس دریدن قلبم توسط گلوله پاسداران را از سر گذراندم. اول فکر می کردم که تنها من چنین تصویری را در ذهنم ساخته ام اما بعداً متوجه شدم بیشتر زندانیان چنین احساسی را داشته اند. با بستن چشم بند در آن تاریکی تنها قادر بودیم که احساس کنیم حادثه ای در حال شکل گیریست. دوباره همگی ما را سوار مینی بوس کرده و به انفرادی آسایشگاه بردند. در آن جا با خواندن اسامی، ما می بایست رو به دیوار با چشم بند بایستیم و لباس خود را درآورده آماده رفتن به سلول های انفرادی باشیم. هنوز اذان صبح را از بلندگوها پخش نکرده بودند که صدای یکی از شکنجه گران به نام مجید قدوسی را شناختم که فریاد می زد تن هیچ کس زیرپوش نباشد و با ماژیکی که داده می شود نام خود و نام پدرتان را روی بدنتان بنویسید. آن هایی که شهرستانی هستند نام شهرستانشان را هم بنویسند.
نوشتن اجباری بود و نوشتیم. آن گاه به داخل سلول انفرادی رفتیم و در را بستند. ساعت ها صدای باز و بستن درب سلول ها به گوش می رسید. چند روز پس از انتقال به انفرادی اسامی عده ای دیگر خوانده شد باز هم چشم بند زده آماده بودیم برای رفتن به دادگاه ویژه. پشت سر هم راه می رفتیم تا رسیدیم به ساختمان اداری قدیمی اوین. بیشتر از دویست نفر بودیم بعضی از هم بندان را برای چندمین بار بود که به دادگاه ویژه می آوردند و همان ها بودند که اطلاعات جدیدی از نوع برخورد هیئت هفت (سه) نفره خمینی به بقیه می دادند. در طبقه دوم اتاقی را به دادگاه اختصاص داده بودند. در زیرزمین همین ساختمان وسایل دار زدن را مستقر کرده بودند. در دادگاه رئیسی که دادستان تهران بود حکم نهایی را می خواند و مجری آن حاج مجتبی از شکنجه گران قدیمی اوین بود که فریاد می زد زندانی به بند یا زیرزمین برده شود.
از آن صف دویست نفره سی و پنج نفر بودیم که ما را به بند برگرداندند و دیگر هرگز و هرگز بقیه را ندیدیم. در همین ایام شبی که دچار تب و لرز شده بودم مرا به بهداری اوین بردند. در بین راه استخر بزرگ اوین که جلو سالن آسایشگاه قرار دارد را، پر از دمپایی و کفش های هم بندان مان دیدم، بیشتر از هزار جفت کفش که روی هم ریخته شده بودند..."

راهی که دانشجویان آذربایجانی بعد از دانشگاه بر می گزینن

وقتی کوهن بندیت دانشجوی یهودی 23 ساله در کوی دانشگاه نانتره فرانسه در مقابل چشم خبرنگاران  و در حضور وزیر دولت ژنرال دوگل دست به اعتراضی نمادین زد جرقه آتشباری جنبشهای دانشجویی در بهار 1968 زده شد.
 دانشجویان فرانسوی که در سالهای رکود اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم از جامعه به شهرکهای دانشجویی تبعید شده بودند در فضایی منقطع از قدرت کنترل سنتها مورثی خانوادگی و قهرکرده از دولت و جامعه ای که بیکاری و ریاضت اقتصادی ناشی از بازسازی را بر آنها تحمیل می کرد فرهنگ و روابط اجتماعی جدیدی را بنیان نهاده بودند. دانشجویان فرانسوی مسیحی بی اعتنا به جنگ اعقابشان با یهودیان پلاکاردهایی با شعار"همه ما یهودی هستیم" حمل می کردند و دختران و پسران دانشجو گستاخانه محدودیتهای جنسی را در ملاء عام زیر پا می گذاشتند و... هر چند دانشجویان فرانسوی، آلمانی و امریکایی در چند دهه پایانی قرن بیستم کمتر به خشونت گراییدند و احیانا دست به اسلحه بردند اما در مشرق زمین یا امریکای لاتین و مرکزی اوضاع با این آرامی پیش نرفت.
دانشجویان ترکیه درگیری خشونت باری را به همراهی جنبشهای کمونیستی با دولت مرکزی به راه انداختند و دانشجویان امریکای لاتین و مرکزی سر از گروههای چریکی درآورده و سر به کوهها نهادند و یا سوار بر کشتی چگوارا- فیدل در ساحل اتوپیای نوین لنگر انداختند. در مشرق و در کشورهای چشم بادامی گرایشات ناسیونالیستی رقیب ایدئولوژیهای رنگانگ چپ بود و همچنان خشونت و شور در میدان مبارزه بصورت عریان دیده می شد. در ایران دانشجویان به طیفهای مختلف چپ، ملی و مذهبی تقسیم شدند و وقتی از مبارزه احزابی همچون حزب توده ناامید شدند دست به مبارزه مسلحانه با رژیم برند.
اما دانشجویان کنشگر در همه مواردی که از آنها یاد کردیم و یا نمونه های بسیار دیگر که در موردشان سخن نگفتیم  مسلما تا آخر عمر دانشجو نماندند؛
در اینصورت این انسانهای مبارز بعد از رویدادهای دوران دانشجویی خود چه شدند؟ این سوال بسیار مهمی است اما کمتر کسی به آن اندیشیده و سعی در پاسخگویی به آن داشته است. مسلما مهمتر از سوال مذکور سوالی است که بیش از همه به ما مربوط می شود: فعالین دانشجویی جنبش دانشجویی آذربایجان پس
از سالها فعالیت کوچک و بزرگ در دانشگاه به چه سرنوشتی دچار می شوند؟ کوهن بندیت یهودی کوی دانشگاه نانتره که اصالتی آلمانی داشت امروزه یکی از سران حزب سبز آلمان است و بسیاری از دانشجویان فعال در کشورهای توسعه یافته غربی امروزه در احزاب سیاسی، دانشگاهها و بنگاههای بزرگ اقتصادی پستهای کلیدی را در اختیار دارند و علیرغم اینکه هیچ یک از جنبشهای دوران دانشجویی آنها در همان سالها به حکومت نرسید اما امروزه جامعه آنها متاثر از ارزشهای پیشنهادی آنها و با مشارکت مستقیم آنها در حال حیات است.  اما دانشجویان کشورهای شرق و جنوب وضعیت پرنوسانی را تجربه کردند. دانشجویان و دانش آموختگان چپ امریکای مرکزی و لاتین اگر در درگیریهای چریکی جان نباختند در بسیاری از کشورها در سایه جنبشهای کمونیستی حکومت های مخالف را برانداختند و در ادامه یا خود به جای آنها بر مسند قدرت نشستند و یا در قالب منافق و ضدانقلاب به وسیله حکومت انقلاب تازه تاسیس به جوخه های اعدام یا زندانها سپرده شده و الباقی نیز رهسپار کشورهای سرمایه داری شدند. در ایران طوفان رویدادها، حکومت پهلوی را برانداخت و دانشجویان انقلابی و پرشور بهمن 57 در طی سه دهه حکومت انقلاب سرنوشتی عبرت آموز یافتند. در همان اوان انقلاب برخی تحت لوای محافظه کاران روحانی بر مسند نشستند و هم سنگران دوران مبارزه را یا کشتند و یا مجبور به سکوت و مهاجرت کردند. چرخ روزگار برخی را به پست های سرشار از ثروتها و رانت های نفتی رساند و برخی از آنها را در اوج کامیابی از این ثروتها با برچسب منافقین، سازشگران، واداده ها، امریکایی ها، براندازهای سخت و نرم و... از زین قدرت به زیر انداخت تا از موضع انقلابیگری به اپوزیسیون و از آنجا به اصلاح و تحول خواهی و اپوریسیون بغلتند و اگر به توبه از گذشته  یا اعتراف به اشتباهات پیشین جسارت نداشته باشند مدعی نقد و اصلاح آن شوند. اما در آذربایجان نه خبری از جامعه مدنی و تساهل غربی است تا دانشجویان
ناسیونالیست بعد از خروج از دانشگاه به آنجا نقل مکان کنند و نه خبری از گروههای چریکی است تا با حمله متهورانه به حکوت استعماری تهران قمار مرگ یا زندگی را امتحان کنند. در اینجا با مدل جدیدی روبرو هستیم. خوشبختانه و شاید متاسفانه خبری از نردبان یا کرسی قدرت نیست و البته تا حد ممکن پرونده سازی و زندان وجود دارد. از سوی دیگر دانشجویان آذربایجانی به هیچ وجهی مرگ متهورانه چریکی را همچون چریکهای دهه های اخیر و مبارزین استشهادی خاورمیانه به فکر خود خطور نداده و به جای مرگ از حق زندگی سخن می گویند. در این شرایط ناچار یکی از چندین سرنوشت زیر را بر می گزینند:
1-      برخی به مبارزه مدنی و غیرخشونت آمیز خود در خارج از دانشگاه و در جامعه ادامه می دهند و بدین ترتیب عواقب آنرا نیز آگاهانه می پذیرند.
اینها همانهایی هستند که هرچند روز یکبار خبری از دستگیری و تهدید آنها می شنویم.
2- برخی از فعالیت های دوران دانشجویی کاسته و به روابط محدود با دوستان نزدیک و تبلیغ در بین اقوام و آشنایان اکتفا می کنند. این افراد همیشه خطوط قرمز حکومت را مد نظر دارند و به نوعی به همزیستی با شرایط تحمیلی روی آورده اند.
3- برخی با اینکه از حجم فعالیتهای دانشجویی نکاسته اند اما نوع فعالیت خود را تغییر داده اند؛ بدین ترتیب که یا مخفی تر فعالیت می کنند و یا از ظاهر سیاسی فعالیتها کاسته و به فعالیت های فرهنگی و اجتماعی روی آورده اند. این افراد بیشتر در قالب گروههای کوچک بسیار فعال، احزاب ممنوعه، فضای مجازی، کلاسهای درس مخفی محلات، موسیقی ،اردوها و بسیاری دیگر از فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی بار قابل توجهی از مبارزه را بر دوش می کشند.
4- دانشجویانی که در دانشگاه فعالیت کمی داشتند و یا به دلیل ناشناخته تر بودن برای حکومت توانسته اند بدور از مزاحمت آنها و با تلاش خود موقعیتی در اجتماع و کسب و کار داشته باشند با محافظه کاری به روند پیشین ادامه می دهند و نهادهای کوچک و دست به عصای جدیدی را در جامعه آذربایجان ایجاد کرده اند. از این نهادها می توان به خانواده های تازه تاسیس این جوانان ناسیونالیست، شرکتهای اقتصادی گروههای صنفی و ورزشی اشاره کرد.
5- برخی از دانشجویان مجبور به ترک کشور شده اند که این افراد نیز کم و بیش به فعالیت خود در خارج کشور ادامه می دهند.
6- برخی غرق در مشکلات زندگی شخصی همچون کار و ازدواج و... فرصت و یا علاقه اندیشیدن به دوران پرشور دانشجویی را ندارند و اگر لحظه ای  مجبور به انجام فعالیتی شوند ممکن است برای توجیه وضعیت کنونی خود سخنان ناامید کننده ای به زبان بیاورند.
 در هر حال این سرنوشتی است که فعالین محکوم به زندگی جنبش دانشجویی آذربایجان در روزهای بعد از دانشگاه بدان سوق می یابند و اگر با دید فرصت بدان بنگریم هرگز نباید جریان روح بخش اندیشه ضد استبدادی را در اندیشه و زندگی این جوانان دانش آموخته نادیده بگیریم. باید منطقی باشیم! اکنون زمان فرار از جامعه و زندگی در کوهها و خودسازی در کوره های آجرپزی نیست.
آنچه که هیچ کسی توان مقابله و سد کردن آنرا ندارد جریان آرام زندگی خواهی در جامعه آذربایجان است که بیش از همه مرهون همین دانشجویان سابق است. آنها چون سرنوشت مختلفی داشته اند بنابراین در تمام ابعاد جغرافیایی، اجتماعی و فکری ملت ما پراکنده شده اند. وقتی نیرو پراکنده است رشد سریعی را شاهد نخواهیم بود اما رشد آهسته و پایداری را خواهیم داشت.
آنچه ما دانشجویان و آنها یعنی دانشجویان سابق نیاز داریم اندکی اندیشه و گفتگو در باب موقعیت خودمان است. نباید از کسی انتظار داشت تا برخلاف آنچه صلاح می داند و متناسب با ظرفیت اوست دست به فعالیت بزند که در آن صورت سرنوشت آنها همان سرنوشت دانشجویان انقلابی قبل 57 و توبه گران اصلاح طلب یا اپوزیسیون امروز خواهد بود. وقتی اعضاء غیر رسمی جنبش دانشجویی و حرکت ملی در اقصا نقاط زندگی ملت آذربایجان پراکنده اند طبیعتا با افکار و جریانهای مختلف از چپ تا محافظه کاری و از سکولاریزم تا اسلامگرایی در ارتباط خواهند بود و کنش متاقبلی با آنها خواهند داشت. این به نوبه خود باعث ایجاد افکار مختلف در جامعه خواهد شد و درست است که تشتت و گاها آنارشی پیامد ناخواسته آن است اما نیمه پر لیوان از غنای فکری و تجربی ملت آذربایجان حکایت دارد. ما باید بیاموزیم که مبارزه راهی بدون وقفه است و همیشه در زندگی شخصی و اجتماعی ما جریان خواهد داشت پس همه خود را برای مبارزه تمام عمر با استبداد، افکار نادرست جامعه و البته عادات ناپسند و تابوهای ذهنی خودمان آماده کنیم. اکنون چندین دهه از فاز نوین مبارزه ملی ما می گذرد و در این مدت انسانهای بسیاری تربیت  و وارد جامعه شده اند که قطعا در آینده تاثیرگذار و تاریخ ساز خواهند بود. جنبش دانشجویی آذربایجان هر ساله با تزریق نیروهای ناسیونالیست جدید با سرنوشتهای مختلف در حال قدرتمندتر کردن جامعه است بنابراین ما باید این دارایی و فرصت را قدر بنهیم و با غلبه بر ناامیدی و افکار منفی انرژی ذخیره شده و بالقوه در آن را در راه شکوفایی ملی به فعل درآوریم.
مطمئن باشیم مراسم های دانشجویی، تجمع در قلعه بابک، تاسیس شبکه های ماهواره ای، اعتراضات خیابانی سال 85، سکوی های حامی تراکتور سال پیش با رویدادهای خلاقانه و غافلگیرکننده جدیدی پیگیری خواهد شد و عرصه های جدیدی از حیات ملت ما را غرق زلزله لذت بخش خودآگاهی و اعتماد به خود خواهند نمود.
گله جک بیزیمدیر.