۵/۱۲/۱۳۸۹

سبزها و زمینه سازی برای یک جنبش فاشیستی- یونس زارعیون

تبریز سرد سیر است, مردم سرد سیر اگرچه عقل معاش می باشد اما در معاد قصورتمام
 می دارند. (وصیت بایزید بسطامی به شاگرد خود شیخ ابواسحاق جوینانی که به تبریز
می رفت. روضات الجنان جلد نخست ص 276 ).
به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی همواره سوالی که ذهنم را مشغول می کرد این بود که نخبگان و مبارزین سیاسی ایران تا چه حدی در تحلیل ها و مقالات و شعارها و برنامه های مبارزاتی خود به تحلیل و اطلاعات علمی ارج نهاده و از آن استفاده می نمایند؟
متاسفانه به غیر از تعداد اندکی از این نخبگان اکثریت مبارزین شاخص و تئوریسین های کشورمان نه تنها از تحلیل علمی به دور بوده اند بلکه در موارد زیادی نیز دانسته به تحریف واقعیت های تاریخی و اجتماعی و پوشاندن حجاب ایدئولوژیک به این واقعیت ها در جهت اهداف خود بوده اند.
نتیجه این تفکر سد راه دانش و آزادی اندیشه بوده و نخبگان و احزاب سیاسی در ایران به جای یادگیری از رقیب و باز سازی تفکرات خود در یک فضای دموکراتیک دست به حذف رقیب با توسل به هر ابزار ممکن می زنند.
انتخاب تفکر ایدئولوژیک و کنار گذاشتن تفکر علمی شاید از طرف مقاله نویسان و نخبگان سیاسی ایران به نظر بنده ضربه مهلکی است که اساس تفکر و شعور انسانی را نشانه رفته است. مقاله نویس و مبارز و نخبه سیاسی ایران به جای پرداختن به واقعیت های جامعه سیاسی ایران در اندیشه شکل دادن انسان ایده آل خود جهت نیل به هدف تعیین شده از طرف کلوب سیاسی خویش است.
حال آنکه ندانسته دست به پاک کردن اندیشه تاریخی و سیاسی و اجتماعی مردم خویش است. تنها کاری که انسان ایدئولوژیک ایرانی انجام می دهد, مخدوش و غلط معرفی کردن تاریخ گذشته و تحریف آن و توضیح دادن گذشته با توجه به سلیقه شخصی و منافع گروهی خویش بوده است.
نظام تفکر ایدئولوژیکی که نخبه سیاسی ما گرفتار آن شده است و رهائی از آنرا به این زودی امیدی نیست. ایدئولوژی نظامی است فرا واقعیات اجتماعی, فرا تاریخی, فرا فرهنگی و در یک کلام ضد تاریخی و ضد واقعیت است. نمود بهتر این مسائل چه در اندیشه فعالین موسوم به سبز و چه در جبهه مقابل آن قابل مشاهده می باشد.
آنچه در مقاله آقایان بامداد ایرانی و عباس مقدم و سایر فعالین جنبش سبز نسبت به آذربایجان و واقعیت های اجتماعی ایران دیده می شود, نه تنها علمی نیست بلکه پاراگراف هایی از تحریف و توهین به شعور انسان آذربایجانی و قومیت های ایرانی است. فعالین سبز با ایجاد میدانی از دروغ ها و تهمت ها و تحریف های تاریخی سعی در القاء این مساله هستند که تاریخ آذربایجان را از آذربایجانی بهتر می فهمند و آذربایجانی در اشتباه است و واقعیت مطلق در جیب سبزهاست.حال آنکه به مدد تفکر دوران پست مدرن که فعالین آذربایجانی نیز کنش سیاسی خود را با آن کوک کرده و به مدد تکنولوژی دیجتال ( اینترنت, ماهواره و ... ) در دنیای امروز سبزها نه تنها در تحریف تاریخ موفق نشده و حتی یک نفر از آذربایجان همراه خود نکرده اند بلکه قدم به قدم در ارائه تفکر کاملا فاشیستی خود به جامعه کوشش نموده اند.
سبزها شاید به این توجه ننموده اند که اکنون آذربایجان دورانی از آگاهی تاریخی را سپری کرده و تاریخ پدران خویش را بهتر از سبزها می دانند. اما حجاب ایدئولوژیک که بر تفکر سبزها سایه افکنده مانع از درک واقعیت های تاریخی و اجتماعی آذربایجان شده است.
مقاله آقای عباس مقدم با نام پان آریائیسم, پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران, کوشش بیهوده ای است جهت تحریف تاریخ و سعی در راستای این مطلب که آذربایجان سردرگم است و جنبش سبز را درک نمی کند. و ریشه این سردرگمی انکار هویت ایرانی است ( یا بهتر بگوئیم هویت فاشیستی که ریشه در نازیسم هیتلر دارد.) حدود یک قرن است که شالوده تفکر امثال آقای مقدم تشکیل شده است از حس ضدیت با اقوام ایرانی ( تورک,کرد, عرب و ... ) و اینکه تورک و عرب و مغول وحشی بودند و به ایران حمله کرده بعدها تحت تاثیر فرهنگ عظیم ایرانی قرار گرفته اند. از لحاظ مذهبی نیز جالب اینکه پان فارسها اسلام را دین متجاوزین عرب دانسته سعی در تبلیغ دین زردشت به عنوان دین اصیل ایرانی دارند و تا آنجا پیش می روند که در خیال باطل خود ارمنیان را مظلومان عالم می دانند که ترکان آنها را قتل و عام نموده اند.
این جماعت بی ریشه که معلوم نیست مسلمانند و طرفدار اسلام و یا ارمنی زاده ای که از شکست مسلمانان مسرور می شوند است. به تحریف تاریخ و فرهنگ قومیت ها و در مرحله دوم تحقیر آنها می پردازند و با حالتی طلبکارانه از قومیت ها و آذربایجانی ها انتظار دارند تا به جنبش سبزشان بپیوندند و در تشکیل حکومت فاشیستی آنها سهیم که چه عرض کنم به عنوان سوخت موتور حرکتی آنها وارد میدان شوند و امورات خود را بسپارند به دست چند عقده ای پان فارس فاشیست که در خارج کراوات می زند و تیپ روشنفکرانه به خود می گیرند و در داخل نیز دستمال گردن را جایگزین کراوات نموده با کلمات؛ سپاس و درود, نه در ترویج برابری و حقوق انسانی که موجبات مسخره نمودن افکار سبز خویش را دارند.
در جواب امثال آقای عباس مقدم همین بس که جواب ... خاموشی است. اما چون قلم امثال آقای مقدم تاریخ و فرهنگ و زبان و در کل ریشه آذربایجانی ام را نشانه گرفته, مواردی را به عرض می رسانم و تصورم اینست که طرف آذربایجانی در مقابل توهین ها و حمله ها قواعد بازی را از طریق تبادل آزاد نظرات از طریق سایت های اینترنتی که نوعی تفکر مکتوب ملتها را نشان می دهد پی ریزی کنیم. شاید این روش همه انسانهای آزاد اندیش و هموطنان را در دریافت حقیقت کمک نماید.
بازهم معتقدم دوران همبستگی آذربایجانی به پان فارس که هم اکنون نماینده شان جنبش سبز می باشد, به پایان رسیده و طرف سبز نیت خود را کاملا رو نموده است. اما تبادل آزاد نظرات بدون تحقیر و توهین به فرهنگ ملتی روش خردپسند و علمی خواهد بود جهت احراز و یا گفتن و خواستن حقوق اولیه انسانی.
در قسمت اول مقاله از چگونگی به سلطنت رسیدن رضا شاه آغاز کرده اید و از پریشان گوئی و تناقض گوئی شروع می کنید و تا آخر مقاله نیز این سبک را ادامه می دهید. گاهی به حقیقت اجتماع حمله می برید و ناراحت می شوید و گاهی نیز در پنهان نمودن حقیقت گام برمی دارید. در قسمت کودتای سوم اسفند 1299 نوشته اید: (( رضا شاه با سرمشق گرفتن از ماشین های تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی دستور تشکیل سازمان پرورش افکار را داد. تا به تفهیم آگاهی ملی ناسیونالیسم ایرانی را بنا کند.))
اما اگر نیم نگاهی به تاریخ معاصر ایران داشته باشید متوجه می شوید که کم سوادترین افراد در ایران نیز می دانند که رضا پالانی را انگلیسها بر سرکار آوردند و با توجه به سیاست تمایل رضا شاه به آلمان نازی, انگلیسها همانطور که او را آورده بودند او را تبعید نموده و در فلاکت تمام به هلاکت رساندند. اما در مورد دستور تشکیل سازمان پرورش افکار جنابعالی باید این نکته را مشخص کنید که بالاخره طبق نوشته شما رضا شاه متاثر از آلمان دستور تشکیل چنین سازمانی را داده یا آتا تورک باعث و بانی این مساله بوده است؟!!
جواب فوق شاید جنابعالی را در درک حقیقت یاری نماید تا در یک مقاله هم رضا شاه را متاثر از آلمان و هم یاد گرفته از آتا تورک نکنید, و این مساله را نیز بدانید که ناسیونالیسم فرسنگ ها با فاشیزم فاصله دارد.
دستور تشکیل سازمان پرورش افکار را آلمان ها توسط سفیر آلمان در ایران به رضا شاه یاد دادند, چرا که رضا شاه در قد و قواره این افکار نبود. سفیر آلمان توسط شخصی که از آلمان ماموریتش یاد دادن اصول فاشیزم به رضا شاه بود, در ادامه این سیاست دستور تشکیل سازمان افکار به رضا شاه داده می شود. نه اینکه رضا شاه سازمان افکار را تاسیس کند.
اما در بخش دوم تناقض گوئی های خود که با نام مقاله انتشار داده اید نیت اصلی خود را تقریبا آشکار نموده علنا عثمانی ها را وحشی و دشمن ملت ایران نموده اید و ارمنی ها را دوستان ضعیف و با فرهنگ خویش. تفکر فوق برایمان آشناست. همفکرانتان همچون آقایان داریوش فروهر, ورجاوند نیز به مانند شما فکر می کردند. گفته اید: (( عثمانی ها مهاجمانی بوده اند که به ضرب شمشیر بر جوامع مسیحی حکمرانی کرده و آنان را به تدریج و با کشتارهای ممتد و قتل عام های سازمان یافته نابود کرده و یا با نابودی فرهنگ و زبان و دین, آنان را تورک نموده اند. سرانجام همزمان با جنگ جهانی اول با یک کشتار سازمان یافته (ژنوسید) میلیون ها ارمنی, آسوری و دیگر گروههای دینی و زبانی را در سرزمین آبا و اجدادی خودشان از بین برده اند.))
شاید اگر اندکی به مغز پر از افکار فاشیستی خود فشار بیاورید و سعی در کتمان حقیقت نداشته باشید متوجه می شوید که اگر ترکان عثمانی نبودند اکنون شاید کشورهای مسلمان به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید. مبارزه مسلمانان عثمانی با تهاجمات مسیحیانی که از بدو تولد اسلام همواره کینه و دشمنی خود را با مسلمانان حفظ کرده و شروع کننده جنگهای صلیبی بودند که صد سال به طول انجامید را با چه منطقی توجیه می کنید.فکر می کنم قبل از اظهار نظر در مورد سرزمین آبا و اجدادی ارامنه در کشور ترکیه امروزی اندکی مطالعه در مورد ساکنان سرزمین آنا طولی و شهرهای مهم و تاریخی آن داشته باشید تا ساکنین بومی این منطقه را بهتر بشناسید. شهرهایی مانند طرابوزان و ارزروم و آنقارا (آنکارای کنونی ) که در کتاب دده قورقود که از قدیمی ترین و تاریخی ترین کتابهای دنیاست به عنوان شهرهای ترک نشین یاد شده و حتی داستانهائی نیز از حاکمان این مناطق در آن کتاب آمده است. کتابهای تاریخی بسیاری نیز در این زمینه موجود است که قدمت سکونت ترکان در آنا طولی به چندین هزار سال پیش برمی گردد نه زمان تصرفات عثمانی. در رد ادعای شما همین بس که چندین صد سال قبل از عثمانیان سلسله سلاجقه روم از شاخه های امپراطوری بزرگ سلجوقیان ( قابل توجه آقای عباس مقدم که سلجوقیان ترک بودند نه ارمنی و آسوری ) بر سرزمین آنا طولی حکمرانی می کردند. و همچنین چندین هزار سال قبل امپراطوری هون ( علی الخصوص در زمان امپراطور بزرگ آتیلا ) کشورهای اروپای شرقی امروزی مرز میان آنها و امپراطوری روم بوده است. شاید خود ارمنی هستید؟!! در این صورت دفاع از ارمنیان متجاوز و همان آسوری ها که نام برده اید وظیفه ارمنی شما خواهد بود.
آیا می دانید در کشورتان ایران و در سرزمینی که آذربایجان نامیده می شود همین ارمنیان مظلوم چه جنایت ها کرده اند؟ لشکرکشی ارامنه به ارومیه, خوی سلماس و هدف اشغال تبریز که همواره با جنایتهای هولناک علیه بشریت بوده را چگونه توجیه می کنید؟
جنایات سلماس در نوروز 1297 را که توسط مردم منطقه به جنایات ((جیلوو ها)) مشهور شده است, نمونه بارز تهاجمات ملت مظلوم ارمنی است که جنابعالی برایشان اشک می ریزید. شاید تعجب کنید که جواب این جنایتها توسط همان ارتش عثمانی دشمن دیرینه ایران و به زعم شما مهاجمانی که به ضرب شمشیر با ارمنیان می جنگیدند, داده شد. و اگر نبود ارتش مسلمان تورک عثمانی اکنون آذربایجان با نقشه ای که انگلیس و روسیه کشیده بودند ارمنستان بزرگ بود و تبریز پایتخت این ارمنستان خیالی؟!!
آری, در عرض 2 روز جیلووها به کمک اردوی پطروس که بعد از جنایات ارومیه وارد سلماس شده بود. در بیش از 2 روز حتی زنان و کودکان و پناهندگان به مساجد را ده دم گلوله دادند. جیلوو ها دروازه های شهر را بسته بودند و از طرف دروازه اهرنجان سلماس وارد شهر شده و به زنان و کودکان و پیرمرد های گریان نیز رحم نکرده و به هر خانه ای که رسیدند اهالی آنرا کشته و خانه را سوزاندند.
آری ارمنیان مظلوم که به گفته شما در طول تاریخ مظلوم واقع شده اند, یک شبانه روز مداوم مردم سلماس را می کشتند حتی نقل است که اولاد را پیش چشمان پدر و مادر و برادر را در مقابل خواهرش می کشتند. بعد از کشتن نیز اعضای کشته شدگان را می بریدند و بعضی ها را می سوزاندند.
نقل است ارمنیان یک زن را همراه بچه اش به چاه انداختند. در دیوارها سوراخهائی ایجاد کرده بودند و سر زنان و مردان را در آن می کردند و با طناب به گاو نر می بستند و با یک حرکت سرشان را جدا می کردند. استخوانهای شهدای این فاجعه خونبار هنوز که هنوز است در روستاهای سلماس دیده می شود.
جاده های خوی و تبریز به سلماس پر از شهدای این جنایات بود و سیمیتقو نیز به یاری اکراد در سه راهی خوی هر که را می یافت برهنه کرده و می کشت1. وقایع سلماس و ارومیه را احمد کسروی در کتاب تاریخ 18 ساله آذربایجان به تفصیل آورده است. وی در این مورد می نویسد: (( نزدیک به 12هزار خانواده جیلوو ها بودند که با مارشیمون از خاک عثمانی آمده بودند. نزدیک به 20 هزار خانوار ارمنیان و آسوریان خود اورمیه, سلماس و سولدوز و آن پیرامون ها بودند که به آنها پیوستند. 5 یا 6 هزار ارمنی از ایروان و وان و نخجوان گریخته و به اینان پیوسته بودند. و هشتصد تن از سرکردگان روسی به روسستان نرفته و با اینان مانده و به همدستی 72 تن از سرکردگان فرانسه ای آنان را راه می بردند. افزارهایشان 25 توپ و 100 شصت تیر بود. نیمیتین کونسول روس, وتست کونسول آمریکا, و گوژل رئیس بیمارستان فرانسوی رشته سیاست و راهنمائی را در دست داشتند. ... ))2
در برابر چنین نیروئی با آن کوششها چه کار توانستنی بود. این سوال را کسروی می پرسد اما آقای عباس مقدم جنابعالی جواب دهید این نیرو برای سرکوب مردم بی دفاع و کودکان و زنان در آذربایجان برای چه انجام شد؟ آیا آذربایجان نیز سرزمین آبا اجدادی ارمنی هاست؟ و تورکان مسلمان آنان را به تیغ شمشیر اسلام اذیت نموده اند؟!!
اندکی از کارهای عثمانیان در آذربایجان
به نوشته کسروی و با نگاهی به اسناد تاریخی عثمانیان از غرب ایران وارد آذربایجان شده و بعد از خوی وارد سلماس می شوند. کسروی می نویسد: (( مسیحیان بسیار کوشیدند ولی سرانجام ایستادگی نتوانستند و شکست خورده و ناگزیر پس نشستند و همه آسوریان و ارمنیان که در آن اطراف سکنی گزیده بودند, زنان و فرزندان خود را برداشتند و چارپایان خود از گاو و گوسفند و اسب و خر جلو انداخته همراه آنان به کوچ برخواستند.))
و اما در مورد ارومیه
کسروی می نویسد؛ چون سپاه عثمانی که جنابعالی آنها را خونریز و بی فرهنگ می دانید که ارمنیان مظلوم را کشته اند!! وارد ارومیه شدند. ((بیچاره مردم پس از 6 ماه گرفتاری خود را آزاد می دیدند زنان و مردان بیرون ریخته و از عثمانیان پیشواز کردند. بسیاری از اینان نیمه جانی داشتند و خود نمی دانستند گریه کنند یا شادی نمایند.))3 اما عثمانیان بعد از ورود به ارومیه انتقام خون برادران مسلمان خویش را گرفته و ارمنیان جنایتکار را به سزای اعمال خویش رسانیدند.
کسروی در مورد سرنوشت ارمنیان می نویسد: ((عثمانیان هر جا که ارمنی می دیدند گرفته و او را به سزای اعمالشان می رساندند. یکی از اینان دکتر اسرائیل نامی بود. که از سران مسیحیان بوده و خود دشمنی بسیاری با مسلمانان نشان داده بود. و به خونریزی پا فشاری می نمود و ... . این شگفت که او با این همه گناهان به جان خود نترسیده و در خانه یکی از مسلمانان پنهان شده بود. عثمانیها که پیدایش کردند و در جامه زنانه بیرون آوردند و پس از بازپرسی و داوری در حیاط توپخانه دارش زدند.
بدینسان اورمی به دست عثمانیان افتاد و اینان آنجا را لشکرگاه گردانیدند اما مسیحیان که بیرون رفتند رو به سوی سولدوز روانه گردیدند. عثمانیان اندکی دنبالشان کرده و کسانی را که در پشت سر می بودند کشته و یک دسته از زنان و کودکان را دستگیر ساخته بازگردانیدند. ))
آری بیش از 130 هزار مسلمان به گفته کسروی در آذربایجان بیگناه کشته شدند و جنابعالی در مقاله تان از عثمانیهای وحشی نام می برید. اینها نوشته ای از جنایات ارمنی هاست. نیم نگاهی به دهه اخیر و تجاوز ارمنی ها و جنایاتشان در قره باغ که حتی به زنان حامله هم رحم نکردند و جنایات سارایوو علیه مسلمانان همه و همه نشان از روح وحشیگری و تجاوزگری ارامنه را دارد. حال شما چگونه اینها را ندیده اید, اشکال از خودتان است. که همه را عوام فرض کرده اید در حالی که خود عوام الناسی بیش نیستید.
سخن به درازا می کشد, اما در مورد قتل و عام ارامنه که بسیار هیجان انگیزانه و روشی حق به جانب به دفاع از آن برخواسته اید که اگر کسی نداند فکر می کند واقعا این جنایات اتفاق افتاده. نکاتی را نه به جنابعالی که بر علیه حقیقت هستید بلکه به خوانندگان مقاله و وجدانهای آنان متذکر می شوم. اشاره به ژنوسید کرده و گفته اید که عثمانیها میلیون ها ارمنی را در سرزمین آبا و اجدادی خود کشته اند.
در این مورد جنابعالی و همفکرانتان را به کتاب (( ارمنستان, پنهان کاری های کشور تروریستی مسیحی )) از سری کتابهای حیله گری بزرگ ارامنه, نوشته ساموئل ویمز و افشا گری های او در مورد ادعای نسل کشی ارامنه جلب می کنم. ساموئل.آ.ویمز قاضی و حقوقدان مشهور در هازن ایالت آرکانزاس بود. وی دارای دکترای حقوق از دانشکده آرکانزاس و عضو شورای شهر و کسی بود که در تدوین دوباره قانون اساسی ایالت آرکانزاس عضو هیئت مربوطه انتخاب شده بود. وی برای تالیف کتاب خود علاوه بر شهر خود به شهرهای واشنگتن, لندن, پاریس, روم, مسکو, استانبول و ... سفر نموده و از کتابخانه ها و آرشیوهای این شهر و کشورها در نوشتن کتاب مزکور استفاده نموده است. جالب اینکه وی در مقدمه کتاب خود از بسته بودن آرشیوهای ارمنستان به رویش و مخالفت لابی ارامنه در آمریکا با وی و تهدید وی توسط آنها اشاره می کند. حال آنکه مدتی بعد از انتشار این کتاب در آمریکا مولف به شکل مرموزی وفات می کند.
ساموئل ویمز در مقدمه کتابش در ص13 هدف از طرح این مساله از طرف ارمنستان گرفتن دلارهای کلان از آمریکا و ترکیه و صرف آن به رفاه کشورشان که قدمتی 150 ساله دارد می باشد. او در ص28 کتاب خود از چگونگی شکل گیری اختلاف و دشمنی بین ارمنیان و ترکها و در این میان به عامل اختلاف انداز روسها اشاره نموده و می نویسد:
((... بعد از سال 1820 روسها به ارمنیان وعده دادند که به آنها جهت تشکیل دولت خود کمک خواهند کرد و روسها برای اینکه در جنگ با عثمانی از انگلیسیها و فرانسویان عقب نیفتند, در اشغال و سقوط دولت عثمانی تصمیم گرفتند از عامل ارمنی استفاده کنند. آنها رویای ارمنستان بزرگ را در ذهن ارمنیها پرورانده و به آنها وعده دادند که در آناطولی شرقی از دریای سیاه تا دریای مدیترانه یعنی در سرزمین بزرگی که هیچ وقت ارمنیان نتوانسته اند در طول تاریخ آنرا حتی یکبار اشغال نمایند, کشور ارمنی ایجاد کنند. در اصل هیچ وقت در تاریخ ارمنستان بزرگ نبوده و این مسئله رویائی بیش نیست که توسط روسها مطرح گردیده است.))
آری از قتل و عام ارامنه توسط عثمانیان می گوئید اما ساموئل ویمز در کتاب خود در ص 32 بعد از اینکه از روابط دوستانه میان ارامنه و عثمانیان بعد از فتح استانبول توسط سلطان عثمانی می گوید. سلطان عثمانی بعد از آنکه به ایجاد کلیمه ارمنی کمک کرد بیش از هفتاد هزار ارمنی را که توسط حکومت بیزانس به کریمه تبعید می شدند, از آنجا نجات داده و در سواحل دریای مرمره واقع در جنوب استانبول اسکان داد. ساموئل ویمز بعد از اشاره به از یاد بردن الطاف سلطان عثمانی توسط ارامنه و شورش آنها بر علیه عثمانیها, به تحریک ارامنه توسط جاسوسان روسی اشاره می کند. وی در خصوص اعمال خیانت کارانه ارامنه در سرزمین مسلمان امپراطوری اسلامی می نویسد:
(( سال 1890 در داخل سرزمین های عثمانی گروه تروریستی کوچکی از ارامنه جهت تصاحب سرزمین و اموال مسلمانان به نهضت انقلابی پرداخت.. آنها در حالی که در عرض 500 سال گذشته با ترکان متقابلا روابط دوستانه و مسالمت آمیز داشتند به عملیات تروریستی علیه مسلمانان عثمانی پرداختند. بعد از شروع جنگ اشغالگرانه روسیه علیه عثمانی, ارمنیان جهت تصاحب سرزمینهائی که در حسرت آن بودند با روسها متحد شدند. روزها ارمنیان خود را دوست ارتش عثمانی قلمداد می کردند شبها با اعمال تروریستی ضربه های مهلکی بهر ارتش عثمانی وارد می کردند. در نتیجه این اعمال تروریستی حکومت عثمانی مجبور شد ارمنیانی را که در منطقه جنگی قرار داشتند از این منطقه بکوچاند.)) وی در این مورد به کوچاندن ژاپنی ها در سال 1941 که در سواحل غربی ایالات متحده آمریکا زندگی می کردند اشاره می کند که این آخرین نمونه از این نوع اعمال می باشد. وی در قسمت دیگر کتاب خود به بی اساس بودن ادعای ارامنه برای نسل کشی پرداخته و می نویسد:
(( آگوست سال 1889 کنسول بریتانیا در ارزروم, سرهنگ چرمساید ضمن گزارش به سفیر بریتانیا در استانبول می نویسد: تلاشها در مورد قتل و عام ارمنیها و پر شدن حرمسراهای مسلمانان از دختران دزدیده شده ارمنی بزرگنمائی مضحکی می باشد. و اما معاون کنسول بریتانیا که شخصی ارمنی بنام توماس بویاوجیان بود در جواب سفیر بریتانیا که در خصوص فرمان سلطان عثمانی در مورد قتل و عام ارمنی ها از وی پرسیده بود, جواب می دهد؛ که چنین فرمانی هیچ وقت داده نشده است. بویاوجیان در ادامه می گوید؛ که او دلایل زیادی دارد که به اثبات می رساند ارامنه در جهت حل منافع شخصی, یکدیگر را بقتل رسانده و گناه آنرا به گردن مسلمانان می انداختند. ))
ساموئل ویمز در ص46 کتاب ارزشمند خود می نویسد که عضو پارلمان بریتانیا سر الکس بارتلت در فوریه سال 1895 در خصوص نسل کشی ارامنه شواهد و نظرات خود را به چاپ رسانده که در آنجا وی می نویسد: (( داستان سرائی هایی که در مورد حوادث ترک_ارمنی بدین گستردگی منتشر می گردد, اکثرا دروغین و خیالی بیش نیست و این احوالات از روی غرض و عصبانیت سرهم شده و سوق داده می شود. هدف اصلی این مبلغان در مقابل عذابهای ارامنه به احتراز در آوردن احساسات انگلستان بر علیه ترکیه می باشد. و نیز سپس به اسکان یافتن ارامنه در کلیسای آچمیادیزین ارمنستان فعلی و فراری دادن مسلمانان آذربایجانی ساکن آنجا اشاره کرده و ارمنستان را مولود کمک روسها به ارامنه جهت ایجاد ارمنستان بزرگ می داند.
ویمز در این کتاب به اشاره به سندی که دروغ گوئی و جعل تاریخ را توسط ارامنه نشان می دهد. اشاره کرده و می نویسد: (( به این سند توجه کنید:  حکومت عثمانی در 24 آوریل 1915 در استانبول به جابجائی و انتقال ارامنه تصمیم گرفت. 3 روز بعد در حالی که هیچ ارمنی از آناطولی شرقی جابجا نشده بود رهبر دینی ارامنه به حکومت روسیه اطلاع داد که دولت عثمانی به نسل کشی ارامنه دست می زند. نسل کشی چگونه می توانست انجام بگیرد در حالی که عملیات جابجائی هنوز شروع نشده بود. وقتی یک نفر ارمنی هم جهت جابجائی اسباب سفر نبسته بود.)) ویمز انگ نسل کشی ارامنه را ساخته و پرداخته کشیش های ارامنه می داند که به کمک دولتهای روس و انگلیس سعی در شکست امپراطوری عثمانی داشتند.
اشاره به دروغ پردازی های ارامنه و مظلوم نمائی حزب داشناکسیون که علنا فرمان قتل و عام مشسلمانان را چه در جنگ جهانی و چه در قره باغ سرزمین آبا اجدادی آذربایجانیان مسلمان می دهد, در حوصله این مقاله نبوده و فقط اندک مدارکی را جهت اثبات دروغ گوئی مفتضحانه جنابعالی و همفکرانتان آوردم تا شاید به خود آیید و برای اهداف سیاسی خود اینگونه هموطنانتان را به باد استهزا نگیرید و تهمت نزنید.
در پاراگرافی در مقاله پریشان خود نوشته اید:
(( کمالیستها پس از اعلام جمهوری با تصویب اولین قانون اساسی جمهوری ترکیه, اسلام را دین رسمی و زبان ترکی را زبان رسمی ترکیه را _ در حالی که تنها 75% ملت آن ترک می باشند _ از آن ملت ترک تعریف کردند. ))
آقای مقدم این روح دموکراسی است. خود معترف به اجرای اصول دموکراسی در ترکیه توسط آتا ترک هستید. کمالیست ها مانند رضا شاه نبودند که ایران را در حالی که قوم فارس در اقلیت بود از آن ملت فارس کرده و ایرانی بودن را مترادف با فارس بودن معرفی کنند. در هر کشوری اکثریت زمام امور را بدست می گیرد و در دموکراسی حقوق اقلیت نیز پابرجاست. نه اینکه اقلیتی قدرت را در دست گرفته و از رسیدن اکثریت به حقوق خود جلوگیری نماید.
در قسمت دیگر گفته اید: (( حال برگردیم به ایران و تاریخ خونبار آن که علیرغم سلطه اعراب و ترک و مغول و اجبار به قبول اسلام هیچ تجاوزگری نتوانست فرهنگ و هویت ایرانی را نابود کند. سلاطین ترک و مغول که قرنهای متمادی بر ایران حکومت کردند شیفته تمدن ایرانی شده خودشان نیز ایرانی شدند و هویت ایرانی را پاس داشتند. ))
در این پاراگراف نیت و فکر خود و دوستانتان را آشکار نموده اید. به زعم شما پان فارسها اعراب وحشی هائی بودند که اسلام را به ایران تحمیل کرده و سلاطین ترک نیز ایران را غارت نموده و در آخر نیز شیفته فرهنگ عظیم ایرانی شدند. اما سوالی که مطرح است آقای مقدم کشورمان ایران مورد هجوم یونانیها, پرتغالیها, افغانها و روسها نیز قرار گرفته, آیا هیچ یک از این ملت ها از تمدن عظیم ایرانی که شماها در قصه های شاهنامه و رفتار و منش شاهان مستبد ایرانی آنرا می جوئید, چندی به ارث نبرده اند. اسکندر مقدونی ایران را فتح نمود. آیا از تاثیرات فرهنگ عظیم ایرانی بر فرهنگ یونان چند موردی می توانید ذکر نمائید؟ یا دولت پرتغالی که جنوب کشور را سالیان دراز در دست داشت. از تمدن ایرانی چه به ارث برد؟
واقعیت مسئله چیز دیگری است و تمدن عظیم ایرانی شگفت انگیز که مهاجمان وحشی را رام کرده قصه ای است که شماها ساخته اید. و به قول بیهقی تاریخ نویس بزرگ, این قصه های پیرزنان است که به درد خواب بردن کودکان می خورد.
مغولها با خود ستاره شناسی را که ریشه در دین شامانیزم آنها دارد وارد ایران نمودند. ورود مغولها به ایران و قبول اسلام و نه تمدن عظیم ایرانی ساخته و پرداخته ذهنیت چند جوجه فاشیست, باعث شد تا رصد خانه مراغه, راههای ارتباطی, کاروان سراها, پلها و ایجاد شهرهایی همچون شنب غازان و دانشگاههائی چون ربع رشیدی که قدمتی جلوتر از آکسفورد دارد را باعث شد.
آقای عباس مقدم آیا تاکنون افکار فاشیستی تان اجازه داده تا از خود علل حمله مغولها به ایران را بپرسید؟ علت را بنده با رجوع به کتابهای تاریخ دوران ابتدائی و راهنمائی به جنابعالی گفته و به شما توصیه می کنم کتابهای دوران دبستان و راهنمائی بچه هایتان را مرور نمائید. بازرگانان وحشی و بی فرهنگ مغول از مرز خراسان برای تجارت وارد ایران می شوند. همراه با هدایائی به خدمت خوارزم شاه درمی آیند. خوارزم شاه آنان را بسیار تکریم نموده و با هدایائی آنها را روانه چنگیز خان مغول می گرداند. وزیر خوارزم شاه که از پارسی گویان بوده به لشکریانش دستور می دهد که قبل از اینکه بازرگانان از مرز خارج گردند همه را قتل عام کنند. چنگیز خان پس از اطلاع از این واقعه فرستاده ای برای خوارزم شاه می فرستد تا دلائل وقایع را بررسی نموده و عاملان را به سزای اعمالشان برساند. ولی متاسفانه همان وزیر پارسی گوی قبل از اطلاع خوارزم شاه از حضور این فرستاده او را نیز به قتل رسانده و سرش را به خدمت چنگیز خان می فرستد. این ( یعنی وزیر پارسی گوی ) بهانه ای برای حمله مغول به ایران می شود.
حال در کجای این دنیا مردمان با فرهنگ با بازرگانان چنین می کنند و فرستاده و سفیر کشور دیگر را که برای اعتراض آمده است می کشند. حتما در فرهنگ عظیم و جلیل خود ساخته جنابعالی و همفکرانتان؟؟!
اما در پاراگراف دیگر که به سیاست یکسان سازی رضا شاه رسیده اید, قباحت و دروغ گوئی و تحریف تاریخی را به حد اعلای خود رسانده و نیات پلید خویش را بخوبی بیان نموده اید تا خواننده نه تنها به مغرضانه بودن مقالات قلم بدستانی چون شما پی ببرند بلکه پی به میزان درجه افکار فاشیستی میان برخی به اصطلاح روشنفکران پارسی نویس ببرند.
اعتراف کرده اید: (( در ایران نیز گرچه پا ایرانیسم, ملهم از آریا گرائی آلمانها شکل گرفت ولی هرگز نتوانست در مسیر تجاوز و سلطه گری قرار گیرد. البته کم نبودند ناسیونالیست های افراطی که فقط یکپارچگی ایرانیان را در گرو رشد و توسعه زبان فارسی و تضعیف دیگر زبانها و گویشها می دانستند. آنها حتی با همین نیت توصیه هائی نیز به دولت می دادند و دولت هم قدمهائی برای تحدید فرهنگ و زبانهای اقوام ایرانی برمی داشت. ولی اقدام جدی در این مورد صورت نگرفت, بجز دستور برای معلمین مدارس که جز فارسی به هیچ زبانی نباید صحبت کنند. این اقدامات باعث شد تا قوم گرایان ناسیونالیست با مظلوم نمائی شوونیسم فارس را مسبب عدم رشد زبانهای ترکی, کردی و سایر زبانها بدانند. اینها زحمت هیچگونه مطالعه به خود نمی دهند. .... ))
فعالین آذربایجان را متهم به عدم مطالعه نموده اید. حال آنکه در مورد اقدامات فاشیستی رضا شاه یا لب فروبسته و یا دانسته منکر آن می شوید و می گوئید, اقدام جدی از طرف رضا شاه صورت نگرفته. حال که جنابعالی اهل مطالعه بوده و حل کلیه مشکلات اقوام ایرانی و مسائل سیاسی ایران را در جیب خود می دانید, را متوجه اقدامات رضا شاه بر علیه آذربایجانی ها می کنم. در مورد مطالعه هم می گویم, اتفاقا مطالعه گذشته ملت آذربایجان که توسط راویان صادق تاریخ آذربایجان نوشته شده, باعث شده است تا مردم و فعالین آذربایجانی سره را از ناسره تشخیص داده و نوشته ها و حرفهای جنابعالی که چه عرض کنم بزرگتر از شما هم اثری در نگرش آنها نسبت به شماها نخواهد داشت.
داستان مستوفی استاندار آذربایجان فراموش شدنی نیست. هنوز هم که هنوز است اعمال نابخردانه و فاشیستی این پیر یاوه گو در بین مردم تبریز جریان دارد. وی که خود ساکن تبریز بود و سرشماری آذربایجان را خرشماری گفته بود که خود نیز یکی از آن خرها و صد البته سرشماری توسط دستگاه استانداری انجام گرفته و خرباشی نیز خرشماری نموده و همه را به کیش خود پنداشتند. دستور جهت صحبت کردن به زبان فارسی در مدارس و عدم اقدام جدی که آقای مقدم اعلام نموده اند واقعیت مطلب نیست بلکه نصب صندوقهای جریمه در مدارس برای آنان که ترکی حرف می زنند و تنبیه های بدنی از اقدامات این دوران بود.
خاطرات دکتر براهنی از این ایام خواندنی است
خود شخص عبدالله مستوفی که در ترویج زبان داریوش و کوروش چنان جدیتی از خود نشان می داد. حتی اجازه نمی داد که پیرزنان و پیرمردان در سوگ عزیزانشان به زبان مادری خود مرثیه خوانده و بگریند.
وی خود به این جنایات اشاره کرده و در رد مقاله سلطانزاده تبریزی می نویسد:
.... بلی من هیچ وقت اجازه ندادم که روضه خوان در مجالس ختم ترکی بخواند و در سخنرانی های خود می گفتم, شما که خود اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف می زنید؟ ....
وی دفاع کنندگان از هویت آذربایجانی در آنزمان را آلت دست یک مشت محتکر تبریزی می داند که آنها را فرزندان ناخلف آذربایجان می نامند و می نویسد:
....... یک مشت محتکر تبریزی که احتکار را تجارت دانسته, توت را به وسیله نگهداری طبق آن در یخچال پنج روز احتکار می کنند و خیار را به وسیله مالیدن دنبه به آن پنج شش روز نگه می دارند. .......
سلطانزاده تبریزی که در میان مردم آذربایجان به درستکاری و پاکدامنی و صداقت مشهور بوده در جواب مستوفی می نویسد:
....... آقای مستوفی سوء رفتار و ترش روئی و تلخ زبانی شما مردم تبریز را بقدری متنفر می ساخت که زبان فارسی که سهل است از زندگی سیر می شوند.
....... راجع به نگهداری طبق توت در یخچال و مالیدن دنبه به خیار و ... چیزی ملتفت نشدم. زیرا در تبریز هنوز فروش توت معمول نبوده و تبریز توت زارهای بسیار دارد که اغلب برای احسان احداث شده و فقرا مجانا از آنها بهره مند می شوند و از مالیدن دنبه به خیار هم اطلاعی ندارم تا پاسخی عرض کنم. شاید در ولایت خود ایشان معمول است که به خیار دنبه و یا به دنبه خیار می مالند4.
نمونه فوق رفتار استاندار آذربایجان با مخالفین سیاست های رضا خانی را نشان می دهد. منطق مستوفی آنزمان از طرف سبزهای این زمان نیز به کار گرفته می شود. اما این نه تنها ممنوع کردن روضه ترکی و صحبت کردن فارسی در مدارس و جریمه برای ترکی حرف زدن, ممنوعیت چاپ کتاب های ترکی, پخش موسیقی آذربایجانی, تحریف تاریخ آذربایجان و تغییر نام اماکن جغرافیایی و طبیعی نیز در دستور کار رژیم فاسد پهلوی بوده نمونه ای اندک برای مطلع شدن آقای عباس مقدم, پژوهشگر و تاریخدان ارجمند عرض می نمایم.
در مورد تغییر نام های تاریخی آذربایجان, نامهای رودهای قره سو واقع در شمال آذربایجان به سیه رود, جیغاتی و توتاغی به زرینه رود و سیمینه رود. و شهرهای خیاو به مشکین شهر, توفارقان به آذرشهر, سویوق بولاغ به مهاباد, سولدوز به نقده و ....
در قسمت دیگری از مقاله خود به نگرانیهای روشنفکران آنزمان در خصوص نامگذاری جعلی آذربایجان بر اران در سال 1918 اشاره نموده اید.
اران در ترکی به معنی دشت صاف و هموار می باشد که قسمتی از سرزمین آذربایجان نیز به این نام است. اما در مورد وجه تسمیه آذربایجان و اشتباه جنابعالی, محمد بن جرید طبری در کتاب خود می نویسد:
(( و چون نعیم بار دوم همدان را گشود ...... رو به سوی ری رفت. عمر بدو نوشت که سماک بن خرشهء انصاری را به کمک بکیر بن عبدالله به آذربایجان بفرستد.))
اما قدیمی ترین نام آذربایجان در کتاب بن دهشت خلاصه اوستا آمده است:
(( ایران ویچ ناحیت آذربایجان است. زردشت چون دین آورد آنجا بود. )) و اما ذکر یا ابن محمد محمود قزوینی (680_699 ه.ق) صاحب آثار البلاد و الاخبار العباد در مورد سرزمین آذربایجان می نویسد: ((آذربایجان سرزمینی است پهناور بین اران و کوهستان, شهرها و روستاها کوهها و رودخانه ها در آن سرزمین بسیارند و بی شمارند که یکی از آن کوهها سبلان است.))5 وی سپس به حدیثی از رسول اکرم اسلام اشاره کرده می نویسد: (( رسول اکرم فرمود هر مسلمانی آیات ((سبحان الله حین تمسون و حین تصبحون تا تدجون را بخواند به تعداد همه دانه های برفی که به کوه سبلان فرود می آید پاداش نیک از خدا می گیرد.)) پرسیدند یا رسول کوه سبلان کجاست. حضرت فرمود: (( کوهی است در آذربایجان چشمه ای از چشمه ساران بهشت در آن جاری است. یکی از انبیا حق در آن کوه مدفون است. ))
همانگونه که جنابعالی هم مشاهده می کنید نام آذربایجان در اوستا و در صدر اسلام در زمان پیامبر و عصر و حدود شش صد سال بعد نیز در کتاب قزوینی آمده است. حال سوال مطرح شده اینست که در آنزمان نیز پان ترکیستها در آذربایجان فعال بوده و نام آذربایجان را جعل نموده اند؟!! تا روشنفکران شما ناراحت شوند.
اما بحث زبان فارسی در حکومت عثمانی و تشویق فردوسی توسط سلطان محمود غزنوی به سرودن شاهنامه نوشته اید. ((زمانی که ایران بدست ترکان غزنوی افتاد, سلطان محمود در سایه دلبستگی به زبان فارسی, فردوسی را به سرودن شاهنامه می گمارد. این دلبستگی از دربار سامانیان به غلامان ترک غزنوی به ارث رسیده بود.))
نمی دانم با چه مدرکی نوشته اید یا منظورتان خندادن اهالی قلم به تراوشات ذهن فاشیستی خود بوده یا هرچه نوشته اید فاقد اصالت تاریخی است.
جناب آقای عباس مقدم نویسنده ارجمند و تاریخدان محترم حتی کم سوادترین ها نیز می دانند که سرودن شاهنامه 30 سال طول کشیده, یعنی وقتی فردوسی به سرودن شاهنامه آغاز می کند سلطان محمود غزنوی 7 8 سال داشته. چگونه فردوسی را تشویق نموده؟ فردوسی بزرگ در سایه گماشته شدن از طرف یک تورک 7 8 ساله شاهنامه را سروده. جواب را شما می دانید. سوال دیگر اینکه سلطان محمود شاید بزرگتر که شده و فردوسی اشعارش را برایش خوانده یا به یاد نداشته که در 7 8 سالگی اش به فردوسی چه گفته و یا دلبستگس اش به زبان فارسی از بین رفته که فردوسی را از دربارش بیرون کرده و پشیزی نیز به اشعارش ارزش قائل نشده است.
خود معترف شده اید:
(( اگرچه زبان در دوره عثمانی به تدریج به زبان رسمی دربار عثمانی تبدیل شد, نوشتن و خواندن زبان فارسی در عثمانی هرگز ترک نگردید.))
آقای مقدم آیا می توانید پاسخ دهید چرا بعد از قاجاریه و روی کار آمدن رضا شاه اگرچه فارسی زبان رسمی اعلام شد چرا ترکی نوشتن و خواندن و حرف زدن در آذربایجان به کلی ممنوع اعلام شد؟ آیا سلاطین عثمانی دموکرات تر از رضا شاه نبودند که اجازه می دادند زبان فارسی نیز در دربار رشد نماید؟ به مساله زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دربار عثمانی اشاره نموده اید. مساله فوق چیزی نیست که شما و دوستانتان را به هیجان وادارد تا زبان فارسی را تا عرش بالا کشیده و به وژیگیهای خود بیفزایید. تا همین صد سال پیش یعنی دقیقا 1906 زبان دربار تزار روس فرانسه بوده و زبان پادشاهان انگلیس فرانسوی بود که کلیه مکاتبات به زبان فرانسه انجام می شد و جالب اینکه زبان دربار فرانسه انگلیسی بود است. شاید استفاده نمودن از زبان بیگانه در دربار پادشاهان فوق درز ننمودن اسرار و مسائل سیاسی به بیرون و داخل عوام باشد. زبان فارسی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
اما بعد از صغری کبری چینی ها به اصل مساله رسیده و نیت واقعی خویش را نمایان نموده اید. در قسمتهای پایانی مقاله با عنوان هویت طلبی آذربایجانی یا اغوای هویت, به حمله به مردم آذربایجان و فعالین مدنی آذربایجان پرداخته اید.
(( در سالهای اخیر حرکتی در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان شکل گرفت که از طرف مدافعین آن جنبش هویت طلبی نامگذاری شده است. هر کس بی طرفی با شنیدن این عنوان بی شک از خود می پرسد مگر آذربایجانیها تاکنون فاقد هویت بودند که اکنون درصدد کسب هویت برآمده اند؟ فعالان این حرکت گرچه از طیف های گوناگون و با دیدگاههای مختلف تشکیل شده اند, ولی در یک چیز باهم اشتراک نظر دارند و آن ترک دانستن مردم آذربایجان است. اینان گوئی قسم خورده اند تا با ایجاد شک و تردید و با انکار هویت ایرانی آذربایجانی ها با طرح شعار هارای هارای من تورکم برای آذربایجانی ها هویتی غیر ایرانی بتراشند.
اما جواب بنده به آن بی طرفها در مورد حرکت هویت خواهی
آذربایجانیها بی هویت نیستند بلکه منظور بازیافت هویت واقعی شان است نه آن هویتی که آقای مقدم و همفکرانشان 100 سال است که با تحریف تاریخ و گفتن انواع داستانها سعی در قالب کردن آن دارند.
و اما در مورد هویت غیر ایرانی, شعار ترک بودن آذربایجانیها اعلام جنگ به هویت ایرانی نبوده و آذربایجانی خود را ترک ایران می داند و به هرگوشه این خاک که بنگرید در هر سنگ آزادی خواهی که ایرانی درست کرده است, ردپائی از آذربایجان می یابید. جریان هویت طلبی آذربایجانی ها هیچ مغایرتی با فرهنگ ایرانی نداشته بلکه این شما پان فارسها هستید که از آگاهی ملی آذربایجانی ها هراس دارید. چرا که ملتی که خود را شناخت به سادگی حرفهای امثال شما را باور نخواهد کرد
به سوال جالبی رسیده اید
((این گروه ساده با یک نگرش ساده هر کسی را که ترکی صحبت می کند ترک می نامند, بی آنکه از خود بپرسند مگر کسی که انگلیسی صحبت می کند, انگلیسی است.))
خیر مسلما اینگونه نیست اما پژوهشگر ارجمند, جنابعالی و دوستانتان 100 سالی است که سعی دارید این کلمه را بگوئید که آذربایجانی و تاریخ و فرهنگش را بهتر از خودش می شناسید. اما حال من از شما این سوال را می پرسم؛ آیا هرکس که فارسی صحبت می کند فارس است؟ جنابعالی فارسی حرف می زنید, حال در طول تاریخ در اثر مهاجرت به تهران یا منطقه فارس نشین, آبا و اجدادتان در آنجا چه مسائلی به سرشان آمده به شما و آبا و اجدادتان ربط دارد. در مورد هویت آذربایجانی ها اظهار نظر نفرمایید. که اظهارات تاریخی تان همانند سلطان محمود غزنوی 8 ساله از آب درمی آید که در اثر دلبستگی به زبان فارسی فردوسی را به کار سرودن شاهنامه می گمارد.
کمونیست ها را مسئول نگرش فوق دانسته اید اما باید به عرض برسانم که اکثر کمونیست های آذربایجان همانند شما فکر می کنند. در مورد دوم بازهم دست به تحریف تاریخ زده اید تا افکارتان را بهتر القا کنید.
نوشته اید:
((علاوه بر نگرش فوق هویت طلبان از اصطلاح ممالک محروسه که در زمان قاجار وارد ادبیات کشورمان شده چنین برداشت می کنند که ایران در زمان قاجار بصورت فدرال اداره می شده.))
شوخی یا جدی بودن برداشت فوق را که شما می فرمایید بنده را کاری نیست چون سراسر مقاله تان شوخی که چه عرض کنم, دری وری های ذهنیت یک انسان مجنون است تا کسی که اندک عقلی دارد و می فکرد.
اصطلاح ممالک محروسه ایران نبوده و ممالک محروسه قاجار می باشد که در کل مکتوبات حکومتی دوران قاجار کشورمان ایران با نام ((ممالک محروسه قاجار)) نامیده می شده است. بعد از فروپاشی قاجار و روی کار آمدن پهلوی کشور ایران به جای ممالک محروسه قاجار رسما اعلام شد.
اما هویت طلبان آذربایجان مانند شما بی انصاف نیستند که ایران را نام جعلی بنامند, بلکه ایران نام کشوری است که در آن زندگی می کنیم و همه مان آرزوی پیشرفت این کشور را داریم. اما در مورد اداره فدرالی کشور کسی از شما مدل اداره کشور نخواسته و شما در آن موقعیت و مقام نیستید تا اظهار نظر نمایید. حکومت فدرال و دموکرات و هرچه از طرف شما به ملت آذربایجان داده می شود پیشکش خودتان که آذربایجانی را با شما کاری نیست, جنابعالی و همفکرانتان پیله نموده اید و هراز چندگاهی از عدم شرکت تبریز و آذربایجان در جنبش سبز قلم فرسائی نموده عقده های روانی خود را بیرون می ریزید و الا در آذربایجان کل طرفداران جنبش سبزتان یک مینی بوس نیز نمی شوند که صد البته همه آنها با افکار فاشیستی جنابعالی موافق که چه عرض کنم پیش مرگتان نیز هستند.   
و اما در قسمت جنبش سبز سر آغاز روند مدرن سازی جامعه و جمهوری؛
بعد از تعریف و تمجید از روند جلو رونده جنبش سبز و نام بردن از رهبران آن ( موسوی, خاتمی, کروبی ) آذربایجان را مخاطب قرار داده و متهم نموده اید.
لازم به ذکر است که آقایان خاتمی و موسوی هیچ کدام ذره محبوبیتی در میان آذربایجانیها ندارند. اگر دوران انتخابات را به یاد آورید پخش کلیپ جک گوئی آقای خاتمی در منزل امام جمعه کرمان و خطاب نمودن ترکان ایران با لفظ اینکه ( بالاخره اینا ترکند و سفره را در آفتاب پهن می کنند ) موجی از انزجار و نفرت را در میان ترکان بر علیه آقای خاتمی به وجود آورد. اعتراضات دانشجویان در دانشگاهها و مراسمات شهری و در هنگام سخنرانی آقای موسوی و دستگیری آنها در آن زمان همه و همه نشان از شکل گیری موج نفرت بر علیه جنبش سبز از طرف آذربایجانی ها دارد که این اعتراضات با کم توجهی و بی محلی آقای موسوی در شهرهای آذربایجان مواجه شده, که بعدها نیز آذربایجانی ها عکس العملی درخور به طرفداران جنبش سبز دادند.
و اما در آخر مقاله نوید از پیروزی جنبش سبز داده اید و با اشاره عدم شرکت آذربایجانیها گفته اید؛ ولی گوئی هویت طلبان آذربایجانی در اثر سردرگمی قادر به درک جنبش سبز نیستند. ( اتفاقا هویت طلبان آذربایجانی در اثر درک ماهیت فاشیستی جنبش سبز هیچگاه با آن همراه نشده و نمی شوند. ) این سردرگمی ریشه در انکار هویت ایرانی دارد. (شاید هویت منظور نظر شما همان جک خائی است که آقای خاتمی در آن جلسه می گوید. یا همان که شما کشف کرده اید. کسی که ترکی حرف می زند, ترک نیست.) آنان با هرچه رنگ و بوی ایرانی داشته باشد بیگانه شده اند. (بهتر است بنویسید با هرچه رنگ و بوی فاشیستی دارد و مسخره نمودن سایر قومیت ها و لودگی های دوستانتان بر علیه قومیت ها)
نوشته اید:
اما به نظر می رسد تاثیر هویت طلبان بر روی قشر خاصی از جامعه است و نه بیشتر (خوب اگر تاثیر هویت طلبان بر روی قشر خاصی است, آن قشرهای دیگر باید با شماها همراه و همزبان می شدند کجایند؟ آیا وجود خارجی دارند؟) گفته اید؛ روزی که جنبش سبز به یک خیزش عمومی بیانجامد اکثریت قریب به اتفاق جامعه آذربایجانی همانگونه که در تمامی جنبش ها پیشتاز بوده اند با این جنبش همراه خواهند شد. (اکنون که آذربایجانی ها در جنبش سبز پیشتاز که چه عرض کنم پس تاز هم نیستند. حتی شاید باورش مشکل باشد اما آذربایجانی اخبار جنبش سبز را نیز دنبال نمی کند.)
باز گفته اید:
هویت طلبان که امروز با قهر کودکانه به این جنبش دهن کجی می کنند, تمام پل های پشت سر خود را خراب می کنند.  بی شک آنها دیگر در دل مردم خود جائی نخواهند داشت.
دهن کج جنابعالی هستید که در مقاله تان از ارمنی متجاوز دفاع نموده و عثمانی را خونخوار می نامید. دهن کج شماها هستید که در خیال باطلتان با تحلیل های کودکانه فرمول های کودکانه ای برای هویت آذربایجانی می تراشید. کدام پل, آذربایجانی را با شما چه کار که پلی باشد و آن را خراب کند. جنبشتان ارزانی خودتان و اما نگران جای داشتن فعالین هویت طلب آذربایجانی در دل مردم خود نباشید. که خود می دانند و مردم خود. اما همین بس که فعال هویت طلب آذربایجانی همان مردمش است و مردم آذربایجان همان فعال هویت طلب.
  
 1_ توحید ملک زاده دیلمقانی, مقاله تصرف سلماس در نوروز 1297 شمسی توسط جیلوها و قتل و عام مردم
2_ تاریخ 18ساله آذربایجان, احمد کسروی گفتار 17 ص 637
3_ همان کتاب, گفتار نوزدهم ص 673
 4_ گذشته چراغ راه آینده است, پژوهش از جامی
5_ آثارالبلاد و اخبارالعباد, ذکریا ابن محمد ابن محمود قزوینی ص 65

هیچ نظری موجود نیست: