۴/۱۱/۱۳۸۹

آذربایجان ایران دیگر چه صیغه ای است؟ - حمید قروه لی

آذربایجان ایران دیگر چه صیغه ای است؟! نقدی بر "کتاب آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز * - حمید قروه لی

اشاره: از ایجاد مفهوم مبهمی به نام «ایران»، «ملت ایران» بیش از 150 سال نمی گذرد. اما حجم ادبیات تولید شده در حول و حوش این مفاهم با حمایت های دولتی و همزمان سرکوب هویت های ملی  تورک، عرب، بلوچ و... امر را بر عده ای از فعالین فرهنگی و سیاسی ملل تحت اشغال و استعمار فارس مشتبه کرده است.  و همچنان عده ای بدون آگاهی از جاه طلبی های الحاق گرایانه و فاشیستی دولت- ملت فارس(ایران) از عبارات استعماری «اقوام ایرانی»، «ملل ایرانی»، «آذربایجان ایران» و «ترکهای ایران» و ... استفاده می نمایند، بدون آنکه بدانند، استفاده از این عبارات جعل شده در فضای گفتمان فاشیستی دولت- ملت سازی فارسی برای آنها حق مالکیت آشکار ایجاد می کند. لذا ضروری است در راستای منافع ملی ملت تورک آذربایجان جنوبی از بکار بردن عبارتهای جعل شده بوسیله ی فاشیزم فارس برای متون خویش پرهیز نماییم. 

در صد و پنجاه سال اخیر با ورود اندیشه ناسیونالیسم به خاورمیانه و شکل گیری دولتهای ملی بر مبنای هویت زبانی در اوایل قرن بیستم، مللی که به هر دلیل نتوانستند دولتهای ملی خاص خویش را تشکیل دهند مورد استعمار ملل دیگر قرار گرفتند. در این میان آذربایجان جنوبی یک مورد استثنایی بود، زیرا قرنها سابقه تاریخی حکومت داری و سابقه تاریخی آنان در ادبیات مکتوب، فولکلور، معماری، تجارت، هنر و. . . به آنان امکان می داد که همانند دیگر ملل خاورمیانه بدنبال تشکیل دولت - ملی مبتنی بر هویت زبانی ترکی آذربایجانی خویش باشند. اما آذربایجان جنوبی به دلایل متعدد فرهنگی، مذهبی، تاریخی، جغرافیایی و بین المللی و. . . نتوانست روشنفکری و بورژوازی ملی ترکی آذربایجانی را شکل دهد. چند پاره گی هویت به ارث رسیده از تاریخ گذشته نهایتأ در نقطه عطف تاریخی یعنی گذار از هویت های چند پاره سنتی که البته مذهب نقش هویت اصلی را در آن بازی می کرد به هویت ملی مبتنی بر هویت زبانی به خطایی تاریخی و خانمان برانداز منجر گردید و روشنفکری و بورژوازی فارسی گرا(ایران گرا) و ضد هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی شکل گرفت. بنیان نظری این تحول در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت و با وقوع انقلاب مشروطه در 1906 با نقش قاطع شبه روشنفکران و طبقه متوسط آذربایجان جنوبی بر مبنای فارسی گرایی و شکل دهی به دولت - ملت فارسی با عنوان(ایران) به سرانجام رسید و مفهوم مبهمی که در گذشته توسط فردوسی برای بخشی از این جغرافیای به ارث مانده از میراث امپراتوریهای عربی و تورکی در دوره اسلامی به جا مانده بود به همه آن تعمیم داده شد و دولت فاشیست پهلوی در سال 1935 طی نامه ای رسمی به دولتها و سازمانهای بین المللی از آنان خواست که از کاربرد کلمه Persia یا پارس برای این کشور دارای نام مبهم ؟! خودداری نمایند زیرا فارس فقط بخشی از جنوب این جغرافیای به ارث مانده از امپراتوریهای گذشته را به تصویر می کشد و نام ایران ؟! را برای آن استعمال کنند. اروپایی ها به اشتباه هم این جغرافیا را به نام پرشیا می نامیدند در حالیکه قرن ها بود این منطقه جغرافیایی به نام امپراتوریهای تورکی مانند سلجوقی، خوارزمی، غرنوی، صفوی، افشار و قاجار نامیده می شد و فارس ها فقط اقلیتی از جمعیت آن را تشکیل میدادند.
همانگونه که ناظم الاسلام کرمانی اشاره کرده است برای اولین بار در ژانویه 1906 در وقایع انقلاب مشروطه در خیابانهای تهران کلمات «ملت ایران» بر زبان مردم در کوچه و خیابان جاری شد. این تحول نشان میدهد قبل از ان هویت اجتماعی عموماً بر مبنای مذهبی تحت عناوین ملت شیعه، ملت مسلمان، امت اسلام و غیره مورد استفاده قرار می گرفت که مفاهیم در ان زمان به معنی پیروان شریعت و دین اسلام بود و گذاری از مفهوم ملت به معنی پیروان شریعت به مفهوم ملت به معنی گروهی دارای هویت زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیست در خاورمیانه به تقلید از مفهوم دولت - ملت اروپایی صورت گرفت که منجر به شکل گیری دولت - ملت های ترکی(ترکیه)، فارسی(ایران)، عربی گردید و آذربایجان جنوبی از این گذار و تحول به بدترین شکل متضرر شد و فرهنگ، سیاست و اقتصاد و بطور کلی هویت و منافع ملی آذربایجان جنوبی زیر سلطه هویت فارسی قرار گرفت و بعنوان زایده ای بر آن در آمد. در بروز این تحول ابتدا روشنفکران و طبقه متوسط جدید در آذربایجان جنوبی نقش اصلی را بازی کردند و هویت ملی آذربایجان جنوبی را تحقیر نموده و به حاشیه راندند و سپس با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن دولت فاشیست پهلوی توسط انگلیسیها در سال 1921، روند جعل هویت ملی برای آذربایجان جنوبی و دیگر ملل تحت سلطه فارسها در کشور موسوم به ایران به شکل برنامه ریزی شده و با بودجه و امکانات عظیم دولتی اغاز شد، و فرهنگ، سیاست و اقتصاد آذربایجان جنوبی به استعمار فاشیسم فارس در آمد و بر ساخته ای فرهنگی، تاریخی و ملی انحصاری به نام «ایران» ساخته شد که فرهنگ و هویت و منافع ملی فارس را نمایندگی می کرد و ترک آذربایجان جنوبی و عرب به عنوان غیر آن آماج دشمنی و کینه توزی آن قرار گرفت. بویژه تلاشهای آکادمیک گسترده ای با حمایت دولت فاشیست فارس و روشنفکران وابسته به آن برای به حاشیه راندن تاریخ، فرهنگ و هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی و نهایتاً نابودی آن اغاز گردید. انتشارات به زبان ترکی و یا بیان کننده هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی ممنوع گردید در حالیکه کتابها و مجلات و انتشارات گسترده ای به زبان فارسی با حمایت دولتی برای نشان دادن اینکه هویت ملی و تاریخی و فرهنگی آذربایجان جنوبی فارس بوده است، چاپ و انتشار یافت و بر ساخته فرهنگی و هویت جعلی نام ایران و ایرانی(فارس) بر آذربایجان جنوبی و ملت ترک ان تحمیل گردید و هویت ملی واقعی ترکی آذربایجان جنوبی به حاشیه رانده شد.
روی کار آمدن نظامی که به نام جمهوری اسلامی ایران معروف شده است علیرغم تفاوت های ایدئولوژیک آن با نظام پهلوی در جلوه های فاشیستی و نژاد پرستانه فارسی آن تغییری ایجاد نکرد. هویت اجتماعی در دوره پهلوی عمدتاً با تاکید بر هویت خیالی و جعلی ایران باستان تعریف می شد و در دوره جمهوری اسلامی عمدتاً با تاکید بر هویت اسلامی تعریف می شود با اینحال در هر دو، عنصر نژادپرستی فارس و تلاش برای نشان دادن اینکه قوم فارس در طول تاریخ قومی برجسته و فرهیخته می باشد و تلاش برای تحقیر و به حاشیه راندن و نهایتاً نابودی هویت های ملی غیرفارس جزو محتوای اصلی سیاست های هویتی آنها می باشد. بنابراین برای ملل سرکوب شده نه تنها وضعیت بهتر نشد بلکه وضعیت بدتر هم شد، زیرا نظام فاشیستی پهلوی امکانات مادی و رسانه ای و ایدئولوژیک کمتری نسبت به جمهوری اسلامی در اختیار داشت و مذهب و گسترش تکنولوژی ارتباطات و افزایش درآمدهای نفتی و امکانات گسترش تحمیلی زبان فارسی روند تحمیل هویت جعلی فارسی بر آذربایجان جنوبی را تقویت کرد و فشارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر آذربایجان جنوبی افزایش یافت و سیل مهاجرت از آذربایجان جنوبی به تهران و سایر شهرهای فارسی زبان شدت بیشتری به خود گرفت. بخشی از جامعه مدنی مانند بازار، مراجع، روحانیت سنتی، طبقه متوسط جدید و دانشگاهها که بطور نسبی خارج از کنترل نظام پهلوی بودند در نظام جمهوری اسلامی روز به روز  محدود و فضای فعالیت جامعه مدنی زیر سلطه دولت قرار گرفت. مراجع مستقل و طرفداران آنان مانند آیت الله خویی و. . . سرکوب شدند، مطبوعات مستقل نابود شدند و از شکل گیری و انتشارات مطبوعات و رسانه های جمعی مستقل جلوگیری بعمل آمد. نهادها و گروههای مستقل دانشجویی به شدیدترین وجه سرکوب شدند و در مقابل نظام اسلامی نهادها و گروههای ساختگی در دانشگاهها ایجاد کرد. همینطور در بازار و در موسسات صنعتی و بقیه نهادهای اجتماعی بجای اتحادیه ها و گروههای صنفی مستقل اتحادیه و گروههای ساختگی دولتی اسلامی ایجاد شدند. در میان ملل غیرفارس نیز همین روند تکرار شد و علاوه بر ان نشریه ها، کتابها و رادیو و تلویزیونهای استانی و اشخاص خود فروخته بر علیه هویت ملی واقعی ترکی، عربی، کردی، بلوچی، ترکمنی و. . . با بودجه های کلان دولتی مشغول فعالیت هستند. در صورتی که هرگونه کتاب و مجله مستقل با توقیف و سانسور روبروست و اکنون به جرأت میتوان گفت که تقریباً نشریه مستقلی چاپ و منتشر نمی شود مگر به مسائلی غیرسیاسی بپردازد که از نظر نظام حاکم خطری محسوب نمی شود، یا گفتمان هویت سازی توتالیتر فارس شیعه را زیر سوال نمی برد و هر روز که می گذرد محدودیتها بر منتقدان ساکت نظام افزوده می شود به نحوی که زندانها و بازداشگاهها از مخالفین نظام که هیچ نوع ابزاری برای مخالفت و انتقاد از نظام ندارند پر شده است و در چنین وضعیت خفقان و استبداد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مشاهده می شود افرادی مجوز دولتی انتشار کتابهای سیاسی در خصوص تاریخ و هویت ملی آذربایجان جنوبی را بدست می آورند که حداقل نیاز به تأمل در خصوص بعضی از این نوع نویسندگان و کتابهایشان وجود دارد. البته در دوره 8 ساله اصلاحات و حتی قبل از ان فضای بسیار محدودی برای امور انتشاراتی وجود داشت که نویسندگان و فعالان فکری و فرهنگی و سیاسی می توانستند هر از گاهی با هزاران دردسر و با رعایت خطوط قرمز جمهوری اسلامی مطالب خود را با مقدار زیادی خود سانسوری به انتشار برسانند. اما در چند سال اخیر این فضای محدود نیز بیش از پیش محدودتر شده است. در نقطه مقابل نشریات دولتی و ظاهراً غیر دولتی با عناوینی مانند ایران شمالی، آران، طرح نو و . . . برای تداوم بیشتر هویت سازی جعلی فارسی(ایران) با بودجه های کلان توسط افراد خود فروخته چاپ و توزیع می شود. با در نظر گرفتن مقدمه فوق کتاب «آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز» نوشته پرویز زارع شاهمرسی چاپ اختر تبریز را مورد نقد و بررسی اجمالی قرار میدهیم.
در همان نگاه اول عنوان کتاب نشان دهنده خط و مشی مکتب تاریخ نگاری آن است که همانند ایران گرایان(فارس گرایان) وجود کلیتی بنام «ایران» را مفروض گرفته و آذربایجان را زیر مجموعه ای از ایران قرار داده است. لازم به یادآوری است که آذربایجان و ملت ترک ساکن در آن از نظر پروفسور زهتابی 3500 سال پیش از فارسها در این منطقه ساکن بوده و حکومتها و تمدنهایی را آفریده اند و فارسها هزاران سال بعد از ترکهای آذربایجان جنوبی به این منطقه وارد شده و از زبانهای التصاقی و تمدن آنان کاملاً اثر پذیرفته اند. بنابراین تلاش نویسنده برای نشان دادن آذربایجان بعنوان زیر مجموعه ای از ایران زیر علامت سوال قرار دارد. مفهومی از ایران که در صد و پنجاه سال اخیر توسط تعدادی شبه روشنفکران ابتدا عمدتاً ترک مانند آخوندزاده، طالبوف و شرق شناسان و. . . سعی شده است بعنوان کلیتی فرهنگی و تاریخی انحصاراً فارس نمایانده شود با اغراض سیاسی و برای شکل دادن به دولت - ملتی با هویت زبانی فارس و به حاشیه راندن هویت ملی ترک، عرب و . . . ساخته شده است و تلاش گردیده است حضور چند هزار ساله و بدون گسست فرهنگی و هویتی بنام فارس را نشان دهد. اگر دقت کنیم بعد از اسلام محتوای ادبیات و فرهنگ فارسی و اکثریت لغات آن عربی و حکومت داری آن ترکی بوده است آن وقت متوجه می شویم که اساساً نه نام و نه محتوای فرهنگی و تمدنی این جغرافیا با مفهوم ایران فارس سازگار نیست و نقش اعراب و ترکها در حیات فرهنگی و سیاسی این جغرافیا موسوم به ایران بسیار بیشتر از فارسها است و اگر ملاکهای تاریخی و فرهنگی و جمعیتی را برای نامگذاری این منطقه در نظر بگیریم عناوین امپراتوریهای حاکم بر آن بیشتر ترک بوده اند و این نامگذاری و مفهوم سازی اهمیت تاریخی و فرهنکی آن را به درستی نمایندگی نمی کند و فارسها فقط اقلیتی در این منطقه بوده اند و دولت - ملت سازی توتالیتر فارسی(ایرانی) با ابزارهای بی شمار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بدنبال اکثریت بخشیدن به این قوم اقلیت در این منطقه می باشد. در سراسر متن این کتاب نیز با استناد به منابع فارسی نویسنده سعی در القاء پیوستگی و عدم وجود گسست در مفهوم ایران فارس می نماید هر چند تناقضات موجود در متن نیز فراوان است و در سراسر متن این پراکنده گویی که نویسنده در مقدمه کتاب مدعی است که می خواهد نظرات موافق و مخالف و نظرات خودش را نیز بیان کند وجود دارد و با این حال نویسنده ظاهراً به دلیل عدم اشنایی با روش تحقیق ضمن اینکه در مقدمه دقیقاً سوال اصلی و فرضیه اصلی خود را بیان نکرده و در نهایت نیز کتاب بدون هر نوع نتیجه گیری به اتمام می رسد. به عبارت دیگر کتاب دچار پراکنده گویی و آشفتگی است و از هیچ نوع اسلوب و روش تحقیق شناخته شده در علوم انسانی پیروی نمی کند. نویسنده منابع فارس غیرعلمی و نوشته شده با اغراض کاملأ سیاسی مانند «شهریاران گمنام» نوشته احمد کسروی، «آذربایجان و آران» نوشته عنایت اله رضا و «آذربایجان در موج خیز تاریخی» با مقدمه کاوه بیات را بعنوان منابع اصلی کتاب مورد استفاده قرار داده است که از ارزش کار وی کاسته است و آن را در حد خطابه ای با اغراض سیاسی پایین آورده است. زیرا کتابهای نوشته شده به زبان فارسی در این خصوص عموماً محتوای نژاد پرستانه و مغرضانه دارند و مسیر کلی متن کتاب متاثر از این متن های مغرضانه می باشد. در خصوص نقش عثمانی ها و روسها در نامگذاری آذربایجان شمالی نویسنده برای جلب رضایت مقامات جمهوری اسلامی و یا گذر از مانع سانسور و یا هر دلیل دیگر به گونه ای مکرر از کلمه مقامات شوروی و عثمانی استفاده کرده است که خواننده را ناخوداگاه به این نتیجه می رساند که نام آذربایجان شمالی اساساً در تاریخ آذربایجان نبوده است و روسها و عثمانیها و حزب مساوات در سال 1918 برای رسیدن به اغراض سیاسی شوم!؟ و «تجزیه ایران عزیز»!؟ به این نامگذاری مبادرت ورزیده اند. در صورتی که واقعیت تاریخی نام آذربایجان و هویت ملی تورکی و گستره ی جغرافیایی آن به اندازه ای واضح است که اساساً نیازی به انجام این گونه تحقیقات ساختگی همانند کتاب زارع شاهمرسی وجود ندارد. با این حال در صفحه پایانی متن همانگونه که اشاره شد بدون عنوان نتیجه گیری خاتمه می یابد از چند نویسنده فارس از جمله عبدالحسین زرین کوب، جمال الدین فقیه و علی اکبر دهخدا آورده است که «آران ولایتی از آذربایجان است». بطور کلی در سراسر متن کتاب ادعاهای متناقض در جریان است و نویسنده بدون اینکه خودش متوجه باشد از یک سو متاثر از موج رشد حرکت ملی آذربایجان است و در پیشگفتار ادعا می کند «موضوع نام و مرزهای آذربایجان بیشتر از هر کس برای ما آذربایجانیها جالب و مالاً مهم است» که نشان دهنده آن است که حداقل نویسنده بخشی از سهم هویت ملی خود را آذربایجانی تلقی می کند. اما در صفحه 78 کتاب تحت تاثیر گفتمان ایران گرای تحمیلی (فارس گرا) ادعا می کند، باید دوباره تأکید کنم که هویت آذربایجانی هویتی است که از دو سرچشمه تغذیه می کند: یکی از فرهنگ ایرانی، بی تردید فرهنگ آذربایجان با نشانه هایی انکار نشدنی، رنگ و بوی ایرانی دارد. آذربایجان همواره در فرهنگ، تاریخ، اقتصاد و سیاست ایران حضور داشته و از آن نیز تأثیر پذیرفته است. وجود واژه های فارسی در اشعار، ترانه ها و ادبیات آذربایجان، نمونه این نزدیکی است. دیگر اینکه هویت آذربایجانی به تبع زبان ترکی، با میراث عمومی و فرهنگ ترکی ارتباط پیدا می کند. «دده قورقود، کوراوغلو، قاچاق نبی و دیگر داستانها صبغه ای ترکی دارند. هویت آذربایجان ملهم از فرهنگ ترکی، سخت طبیعت گراست. هر دو این سرچشمه ها در طول تاریخ برهویت این مردم اثر گذارده اند». نویسنده فرهنگ ایران را همانند فاشیستهای فارس، مساوی فارس تلقی کرده است و آگاهانه یا نا آگاهانه تلاش کرده است ادعاهای خیالی دایر بر وجود فرهنگ و هویتی بنام ایران(فارس) را در این جغرافیا به شکل انحصاری بیان نماید در صورتی که همگان می دانند محتوای این فرهنگ و زبان در دوره اسلامی چیزی جز انعکاس فرهنگ و هویت عربی – اسلامی در آن نیست و اگر میزان لغات داخل شده لغات فارسی در زبان و فرهنگ ترکی آذربایجانی را بر اساس نظر نویسنده مبنایی بر تاثیر پذیری هویت ترکی آذربایجان از فارسی بدانیم، آنوقت بر اساس همان ادعا با توجه به میزان لغات عربی داخل شده در زبان و فرهنگ فارسی، اساسأ هویت ایرانی(فارس) چیزی جز سایه ای کج و معوج از هویت عربی - اسلامی نیست و ادعاهای گنده و عجیب شبه روشنفکران ایران گرا(فارس) نمی تواند تغییری در این واقعیت تاریخی ایجاد نماید. زیرا قبل از اسلام در این جغرافیای موسوم به ایران ادبیات مکتوب قابل توجهی وجود نداشته است که عده ای از هویت ایران قبل از اسلام در مقابل اسلامیت یا هویت اسلامی دم می زنند. ضعف عمده استدلال نویسنده در آن است که هویت ترکی هم در قبل از اسلام و هم بعد از اسلام علیرغم امیخته شدن آن با فرهنگ و هویت عربی و اسلامی میزانی از استقلال را حفظ کرده است ولی برای هویت ساختگی فارسی بدلیل عدم حکومت داری در دوره بعد از اسلام چنین فرصتی فراهم نبوده است و فارسها همیشه در دوره اسلامی زیر سایه هویتهای عربی و اسلامی و ترکی قرار گرفته اند و نظام آموزشی، حقوقی، اقتصادی، نظامی، خانواده و. . . تحت تأثیر هویتهای مذکور قرار گرفته است و شبه روشنفکران ایران گرا(فارس گرا) سعی کرده اند برای جبران این ضعف ها ادعا کنند آنان در حکومت داری حضور نداشته اند و اکثرأ زیر سلطه و نفوذ حکومت ها و امپراتوری عربی و تورکی قرار داشته اند اما طبق ادعاهای عجیب و غریب آنها در حوزه فرهنگ بسیار تأثیر گذار بوده اند؟!
نویسنده اشاره ای گذرا به وجود بحران هویت در میان ملت ترک آذربایجان جنوبی داشته اند (رجوع کنید به صفحه 79). البته نوشته وی نشان میدهد وی ابدأ فهم درستي از مسئله هویت و ابعاد آن حتی در ابتدائی ترین شکل ندارد. زیرا در میان همه ملتهای حال حاضر جهان در گذشته هویتها و فرهنگ ها و زبانهای مختلف در تعامل با هم حیات داشته اند اما در فرایند دولت - ملت سازی مدرن در دو و سه قرن اخیر هویتهای چندگانه زبانی، مذهبی و فرهنگی در جهت شکل دادن به یک هویت زبانی واحد ملی دچار تحولات بنیادی شدند و در اروپا زبان لاتین و یونانی جای خود را به زبان های ملی هر یک از ملتها داد. نمونه آن را در گذار ترکیه عثمانی از هویت ترکی اسلامی به هویت ملی ترکی در جمهوری مدرن ترکیه می توان آشکارا مشاهده کرد.
بنابراین در آذربایجان جنوبی نیز هویت زبانی و فرهنگی ترکی غالب این ملت می بایست بعنوان هویت غالب ملی انتخاب می شد و دولت - ملت سازی بر اساس آن شکل می گرفت و انقلاب مشروطه در سال 1906 خطایی استراتژیک از سوی شبه روشنفکران و فعالان سیاسی آذربایجان جنوبی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم بود که هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به حاشیه رانده و آن را مستعمره دولت - ملت جعلی فارس (ایران) قرار دادند. نویسنده بدون آگاهی نظری از فرایند دولت - ملت سازی در جهان و تأثیر دولت - ملت های مدرن در شکل دادن به هویتهای ملی مدرن، چند پاره گی هویت فردی خویش را که تحت تأثیر روند جعلی هویت سازی فارسی در صد و پنجاه سال اخیر در آذربایجان جنوبی شکل گرفته است را منعکس کرده است و بعضأ از واژه هایی مانند ایرانیت و اسلامیت استفاده کرده است که همانگونه که اشاره شد، اساسأ هویتی بنام هویت ایرانی(فارس) با اهداف و اغراض شوم سیاسی حداکثر در صد و پنجاه سال اخیر جعل شده است و همانگونه که یکی از روشنفکران فارس(مصطفی ملکیان استاد فلسفه دانشگاه تربیت مدرس) در شهریور ماه 1384 در اصفهان آشکارا اعلام نمود شبه روشنفکران ایرانی(فارس) نمی توانند نه یک کتاب نه یک صفحه حتی پنج خط اثر فلسفی قابل مقایسه با فلسفه یونان در قبل از اسلام ارائه نمایند.
جملات پایانی کتاب در خصوص سیاست مقامات شوروی در خصوص آذربایجان واحد، به بافتن اراجیف و آشفته گویی می انجامد که نویسنده شاید می خواهد رضایت مقامات سانسور جمهوری اسلامی را جلب نماید. در هر صورت اثری که به سرنوشت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ملتی در بند می پردازد از سویی یک آذربایجانی نمی تواند با این توجیحات کودکانه به بازگویی مشتی اراجیف فاشیست های فارس بپردازد و هویت ملی و منافع ملی ملتی را قربانی رضایت چند فاشیست فارس نماید و این گونه افراد در مقابل تاریخ و ملت ترک آذربایجان جنوبی مسئول و پاسخگو خواهند بود، به همین جهت یکی از گامهای اساسی در روند هویت سازی و ملت سازی مدرن در آذربایجان جنوبی نقد این هویت سازی جعلی فارسی است که انتشارات دولتی با بودجه کلان به دنبال آن است و یا عده ای ناآگاه تحت تأثیر آن قرار گرفته اند.
ابهام زدایی از مفهوم راسیستی و فاشیستی «ایران»، «ملت ایران»، «فرهنگ ایرانی»، «اقوام ایرانی» و. . .  و نشان دادن چهره فریبکارانه آن دارای اهمیت بنیادی است. زیرا هنوز نه تنها قاطبه ملت تورک آذربایجان جنوبی بدلیل ضعف یا فقدان روشنفکری و بورژوازی ملی تورکی، نتوانسته اند به درک کافی از این مفاهیم خطرناک برای منافع ملی آذربایجان جنوبی برسند و عمل سیاسی خویش را بر مبنای فهمی واقع بینانه از هویت ملی و منافع ملی ملت تورک آذربایجان جنوبی بنا نهند. در صد و پنجاه سال اخیر ابتداء توسط شرق شناسان با اغراض سیاسی و سپس تقلید شبه روشنفکران تورک مانقورت و فارس از آنان مفهومی از «ایران» و «ملت ایران» نظریه پردازی و اعمال شده است که آن را معادل «فارس» و «فارسی» نشان داده اند و این مستلزم حذف نظری و عملی ملل تورک، عرب، بلوچ و. . . از تاریخ این جغرافیای موسوم شده به نام ایران بوده است. حتی بالاتر از این تورک و عرب را بعنوان غیر و دشمن «ملت ایران» و «ایرانی» شناسانده اند بدون آنکه به طور آشکار و صریح این ملتهای ساکن در این جغرافیا را انکار کنند. با ایجاد مفهومی مبهم از «ایران» سعی کرده اند این پروسه ملت سازی انحصاری و توتالیتر فارسی را زیر نام مبهم «ایران» مخفی کنند.  
محقق ارزشمند جناب آقای مهندس حسن راشدی در مقاله ای تحقیقی نشان داده است که حتی زبان فارسی از منطقه شرق آسیا مرکزی فعلی به کشور موسوم به ایران وارد شده است و اکنون این نام و زبان وارداتی و مهمان ناخوانده، زبانهای قدیمی و دارای سابقه مانند تورکی و عربی  در این جغرافیای موسوم به «ایران» را کنار زده و حتی آنها را بیگانه نشان داده است و نابودی آن هویت های ملی را هدف خود قرار داده است. 
همچنین مرحوم پروفسور زهتابی، در کتاب ارزشمند و تاریخی «ایران تورکلرینین اسکی تاریخی» نشادن داده است که ملل تورک (زبانهای التصاقی) بیش از 3500 سال قبل از ملل با زبانهای ترکیبی در این جغرافیا استقرار یافته اند و تمدنهای درخشان ایجاد کرده بودند و ملل با زبانهای ترکیبی سپس به این منطقه مهاجرت کرده و از تمدنهای ملل تورک(التصاقی زبان) تأثیر پذیرفته اند. بنابراین نه به لحاظ تاریخی و نه به لحاظ سیاسی استفاده از عبارات «ترکهای ایران»، «آذربایجان ایران» توجیحی ندارد و برخلاف روند رشد بیداری ملی در آذربایجان جنوبی و فرآیند ملت سازی مدرن تورکی آذربایجان جنوبی است. 
* اين مقاله اختصاصاً براي گوناذپورت حاضر شده است.

هیچ نظری موجود نیست: