م بابک، قیام بابک و نیز قلعهی بابک در چند سال اخیر در مطبوعات آذربایجان، همچنین در مجامع دانشجویی و اجتماعات ترکان ممالک ایران بیشتر مطرح شده، مجموعههای شعر، منظومهها، رومانها، و کتابهای تاریخی هم در این زمینه منتشر میشوند. در نتیجه نظر اغلب اقشار جامعه به نام و قیام و قلعهی بابک معطوف گشته و سوالهایی نیز دربارهی قیام سرخجامگان، ( آلگئییملیلر) انگیزه و نتیجهی این قیام در ذهنشان مطرح میگردد.
در چنین مرحلهای قلم بدستانی هم ظهور کرده و با اظهار نظرهای مختلف سعی میکنند، سوالهای مطروحه را پاسخ بدهند. آنان در نوشتهها و اظهار نظرهایشان بعضا به منابعی هم استناد میکنند که با توجه به لحن نویسندگان آن منابع، مغرضانه و جهتدار بودن اظهاراتشان جای تردید باقی نمیگذارد. به عبارت دیگر با توجه به این منابع و بعضی از نظریه پردازیها، خواننده به خوبی میفهمد که نویسنده بیشتر اغراض و خواستههای دلخود، یا نزدیکان و فرمانفرمایان خود را در نظر گرفته است و به همین دلیل هم این آثار نه تنها هیچ قرابتی باهم ندارند، بلکه ناقض یکدیگر هم میباشند.
به عبارتی روشنتر، عدهای بابک را ضد عرب، عدهای ضد اسلام، عدهای پیرو آئین مزدکی، بعضی زردشتی، بعضی مسلمان و حتی مسلمان شیعه مذهب، معرفی کرده است. بعضی هم بابک را چهرهای ضد اشغالگری و آزادیخواهِ وطن پرور و نوعدوست نشان داده و هر کدام نیز برای اثبات اظهارات خود همانطور که قبلا اشاره شد، اسنادی را ارائه دادهاند.
درپی مطرح شدن مسألهی بابک، عدهای از قلم بدستان که انگیزههای مختلف دارند، سعی به سرپوش گذاشتن به آن، انحراف افکار جامعه و یا کمرنگ کردن موضوع مذکور پرداخته و با ارائهی نظرات نه چندان علمی و عقلی به خواستهی خود پای میفشارند.
به نظر میآید، در این عصر ارتباطات حقیقت را بر مصلحت ترجیح دهیم و با پرداختن به سفسطه و یا سرپوش نهادن به واقعیتها، تنفر نسل حاضر و آیندگان را به خود نخریم و خود را در زمرهً جهال قرار ندهیم؛ بلکه سعی کنیم، بدور از عقاید و سلایق شخصی، وقایع تاریخی را آنچنان که هست ارائه دهیم و یا از وارونه نشان دادن آنها خودداری کنیم. چنان فکر نکنیم که ما میتوانیم افکار عمومی را به خود معطوف داریم؛ زیرا ما داناتریم، بقیة مردم نادانند!!! مطمئن باشیم که هر کس دیگران را جاهل انگارد، در حقیقت جهت خود را آشکار میسازد.
البته هر کس حق دارد، دربارهی مسائل ملی و تاریخی خود فکر کند، مطالعه و تحقیق انجام دهد، نتیجهی مطالعات و تحقیقات خود را بیان کند؛ ولی شرعا و اخلاقا احدی عذر و بهانهای برای اغفال مردم و تحریف افکار عمومی را ندارد و نباید حقایق تاریخی و مصالح ملی مردم و مملکت را فدای اغراض شخصی خود نماید.
آنچه مسلم است و در اغلب منابع تاریخی به آن اشاره شده، این است که، در زمان خلفای عباسی در اغلب ممالک اسلامی قیامهای بزرگ و کوچک به علیه دستگاه خلافت رخ میداد. البته هر یک از این قیامها انگیزهی خاص خود را داشت که میتوان به قیامتهایی در خراسان، طبرستان، سیستان و آذربایجان اشاره کرد. قیام آذربایجان و یا قیام «آلگئییملیلر» سرخ جامگان در منطقه گوهستانی قاراداغ آذربایجان جنوبی روی داده و مرکز فرماندهی و رهبری آن در بالای صخرهای عظیم در ارتفاعات شهرستان «کلیبر» امروزی و در قلعهای به نام قلعهی « بذ » بی،[1] یعنی «قلعهی بابک» امروزی بود.
قیام مزبور بیش از چهل سال ادامه یافت. سرخ جامگان در این مدت بارها با سپاهیان خلفای عباسی که به سرکوب آنان فرستاده میشدند جنگیدند، کشتند، کشته شدند، با خون خود دشتها، درهها و کوههای آذربایجان را سیراب و از ناموس و میهن خود دفاع کردند و بارها طعم تلخ شکست را به قوشونهای خلفا چشاندند. خلفایی که اسلام را برای حکومت، اغفال تودة مردم و چپاول آنان آلت دست قرار داده بودند. خلفایی که خود را خلیفة خدا در روی زمین وانمود میکردند، نمازهای جمعه مصلحتی برگزار میکردند، به حج میرفتند . ولی در زندگی شخصی آنان اثری از اسلام دیده نمیشد.
المعتصمبالله که یکی از فرزندان هارون خلیفة عباسی بود، بعد از برادرش مأمون به مسند خلافت تکیه زد. او برای فائق آمدن به نهضت آذربایجان که با وجود آن آرامش خلفای ماقبل او سلب شده بود، راهی جز دست زدن به حیلهی ناجوانمردانه پیدا نکرد و برای عملی کردن نقشة خود از شخصی به نام «آفـشین» «awşin» که از ترکان اوزبک بود و شاید به وسیلهی او راحتتر میتوانست به بعضی از سرداران و سرکردگان سرخ جامگان ترک آذربایجان[2] نفوذ کند، استفاده کرد. و متأسفانه موفق هم شد. آفـشین بعضی از سرکردگان سرخ جامگان را با وعده و وعید از اطراف بابک پراکنده ساخت سپس با جنگی نابرابر بابک را از قلعه به پایین کشید و با حیله و دسیسهی سهل ابنسُمبات که احتمالا ارمنی هم بود و از طرف خلیفه فرمانروایی قسمتی از مناطق شمال رود ارس را در دست داشت، او را دستگیر و به مرکز خلافت یعنی «سامرا» منتقل و در نتیجه سر سختی که در برابر خلیفه هم از خود نشان داد، مصله و پس از آن به قتل رسید.
***
آنچه در مقالات و سخنرانیها دربارهی قیام سرخ جامگان کمتر مورد توجه قرار گرفته، بررسی عقاید دینی آنان از راه تعقل و تفکر میباشد.
همانطور که قبلا نیز اشاره شد، عدهای آنان را مسلمان دانسته و برای اثبات ادعای خود ادله و براهینی نیز ارائه میدهند. عدهای نیز آنان را غیر مسلمان دانسته و یا غیر مسلمان معرفی کرده که بتواند به راحتی به بدگویی و تخریب وجههی آنان بپردازد.
در برابر نظر این اشخاص باید گفت: اولا سرخ جامگان مسلمان بودند، به این دلیل که مردم آذربایجان در زمان خلیفهی دوم « عمر ابنخطاب» اسلام را پذیرفته بودند در این صورت چگونه میتوانیم بگوییم عدهای غیر مسلمان در نقطهای از مملکت اسلامی آنهم به مدت چهل سال اگر نگوییم حکومت محلی کوچکی را تشکیل داده بودند، میتوانیم بگوییم که سازمان و تشکیلات سیاسی – نظامی مقتدری را به هم رسانده که در صورت لزوم میتوانستند در مقابل سپاهیان رزم آزموده و تا دندان مسلح هزاران نفری خلفای عباسی مقاومت کنند و آنان را از آذربایجان دور نمایند.
تأمین غذا، پوشاک، سلاح، مرکب، علوفه و تجهیزات اسبان و غیره برای عدهای غیر مسلمان در مرکز بلاد اسلامی آنهم در آن دوران کاملا غیر ممکن بود. یعنی مسلمانان به هیچ وجه به خود اجازه نمیدادند، کسانی که آیین آنان را قبول ندارند، با آنان داد و ستد کنند و مایحتاج آنان را فراهم آورند. پس همکاری و تأمین مایحتاج آنان و عدم ممانعت از استقرار آنان در بین خودشان به این معنی است که آنان را در هر آیینی که بودند، قبول داشتند و در حین هجوم سپاهیان خلیفه، همین مردم مسلمان نه تنها به یاری سپاهیان خلیفه نمیشتافتند، بلکه بابک و بابکیان را پشتیبانی میکردند و اگر چنین نبود، یعنی حمایت مردمی در پشت سرخ جامگان نبود هرگز نمیتوانستند به مدت بیش از چهل سال در آن منطقه مقاومت و با سپاهیان مجهز خلیفه مقابله کنند. به بیان سادهتر، اگر مسلمان هم نبوده باشند، برای مردم مسلمان بهتر از خلفایی بودند که به نام اسلام، اموال و نوامیس مردم را پایمال میکردند به همین دلیل هم مردم عاقل و فهیم آذربایجان کافر یکرو و مردانهصفت را به منافق مسلماننمای چندین چهره ترجیح میدادند.
اگر به قرآن هم مراجعه کنیم میبینیم، خداوند نیز منافقین یعنی مسلماننمایان را که اسلام و قرآن را دست آویز و مستمسک برای رسیدن به مقام و مال و منال و غیره قرار داده بودند، بیشتر از کافرانی که صراحتا میگفتند: ما ایمان نمیآوریم، نکوهش میکند. به عبارتی دیگر از نظر قرآن نیز منافقین یعنی مسلماننمایان، مذمومتر، پستتر و منفورتر از کافران یعنی کسانی هستند که به دین اسلام نه گرویدند.
اگر به تاریخ بعد از اسلام و زندگی ائمه معصومین هم دقت کنیم، متوجه میشویم که همة قاتلین ائمه شهید، منافقین و حکامی بودهاند که به ظاهر برای حفظ مصالح اسلام و در حقیقت برای حفظ حکومت خودکامهی خود و ادامه چپاول اموال و نوامیس مردم پا برهنه دست به چنین جنایات تاریخی زدهاند.
در جواب عدهای از قلم بدستانی که ادعا میکنند: بابک و سپاهیان او با اسلام و مسلمانان میجنگیده و در مقابل اسلام صفآرایی کردهاند باید بگوییم:اگر شما خلفای عباسی را با آن جنایاتی که مرتکب میشدند و امامان شیعه را با حِیل مختلف به قتل میرساندند، مسلمان بدانید، در این صورت بابک با مسلمانان جنگیده است؛ ولی اگر امام هفتم شیعیان امام موسیکاظم (ع) که توسط هارون خلیفهی عباسی محبوس و سپس شهید شد و نیز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسی یعنی مأمون مسموم و شهید گردید، همچنین امام محمدتقی (ع) که توسط المعتصمبالله مسموم و به شهادت رسید و سایر امامان شیعه را امام و طرفدار حق و عدالت میدانید، هرگز نمیتوانید قاتلین آنها یعنی هارون، مامون و معتصم را مسلمان و خلیفهی اسلام بدانید و کسانی را که با آنان و قولخورگان آنان جنگیده نکوهش نمایید.
بابک و بابکیان چه مسلمان باشند و چه نباشند با منافقین و با دشمنان امامان معصوم شیعه جنگیدهاند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شیعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اولیه و نوامیس ملی و خانوادگی مسلمانان بوده است و اگر نگوییم، در کنار ائمهی معصومین با خلفای منافق عباسی مبارزه میکردند، میتوانیم بگوییم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خلیفه بوده و هر دو مظلوم یک دستگاه حکومتی واقع شده بودند. در نتیجه مبارزات بابک و سرخجامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعی و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهی دادن به مردم ماهیت دستگاه خلافت را بر ملا میکردند، سرخجامگان نیز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه میپرداختند. در نتیجه خلفای عباسی امامان شیعه و مبارزان آذربایجان را مانع رسیدن به مقاصد شوم خود میدانسته، با هر دو دشمنی میورزیدند. این حقیقت تاریخ است.
[1] - تغییر حرف «ذ» به «ی» در ترکی قدیم و بویژه در کتاب دیوان لغاتالترک بیشتر به چشم میخورد.
[2] - ممکن است کسرویستها و طرفداران جعلیات احمد کسروی ادعا کنند که زبان آذربایجان بعد از آمدن سلاجقه به ترکی برگشته است. در جواب این عده باید گفت: در کتاب «قرآنِ کریم و اقوام» نوشتهی مرحوم پروفسور زهتابی که با استناد به منابع موثق به رشتهی تحریر در آمده است، میخوانیم:
- والی آذربایجان در زمان خلیفه عثمان ابنعفان، که با روی کار آمدن حضرت علی از آذربایجان راهی دمشق شد و به معاویه پیوست. در گزارش خود ار آذربایجان به معاویه میگوید: مردم آذربایجان به زبان ترکی صحبت میکنند.
گذشته از این، مگر سلاجقه از شرق و از خراسان وارد ممالک ایران نشدند و مگر سالها در همة ممالک ایران حوکمرانی نکردند؟ چرا تنها زبان یک مملکت، آنهم آذربایجان را عوض کردند؟ همچنین اکنون با وجود این همه رسانهها و تحصیل اجباری به زبان فارسی، مطبوعات، روزنامهها، ارعاب، توهین، تحقیر، تحمیل، تطمیع، زبان مردم آذربایجان، کردستان، بلوچ، خوزستان، گیلک، ترکمن و غیره به فارسی برنگشته و فقط اگر مجبور باشند. به زبان فارسی صحبت میکنند؛ ولی در زمان سلجوقیان بدون همهی راهکارها و ابزارهای صنعتی امروزی و بدون اجباری که در عصر حاضر اعمال گردید، چگونه ممکن است زبان ملتی( از زبانی که اصلا وجود نداشته، و اگر وجود میداشت، باید مثل سایر زبانهای مرده در هزاران سال قبل، از این زبان هم اثری کتبی، سنگ نوشته، اثر افواهی و فولکلوریک به جای میماند.) به زبان ترکی تغییر کند؟
در چنین مرحلهای قلم بدستانی هم ظهور کرده و با اظهار نظرهای مختلف سعی میکنند، سوالهای مطروحه را پاسخ بدهند. آنان در نوشتهها و اظهار نظرهایشان بعضا به منابعی هم استناد میکنند که با توجه به لحن نویسندگان آن منابع، مغرضانه و جهتدار بودن اظهاراتشان جای تردید باقی نمیگذارد. به عبارت دیگر با توجه به این منابع و بعضی از نظریه پردازیها، خواننده به خوبی میفهمد که نویسنده بیشتر اغراض و خواستههای دلخود، یا نزدیکان و فرمانفرمایان خود را در نظر گرفته است و به همین دلیل هم این آثار نه تنها هیچ قرابتی باهم ندارند، بلکه ناقض یکدیگر هم میباشند.
به عبارتی روشنتر، عدهای بابک را ضد عرب، عدهای ضد اسلام، عدهای پیرو آئین مزدکی، بعضی زردشتی، بعضی مسلمان و حتی مسلمان شیعه مذهب، معرفی کرده است. بعضی هم بابک را چهرهای ضد اشغالگری و آزادیخواهِ وطن پرور و نوعدوست نشان داده و هر کدام نیز برای اثبات اظهارات خود همانطور که قبلا اشاره شد، اسنادی را ارائه دادهاند.
درپی مطرح شدن مسألهی بابک، عدهای از قلم بدستان که انگیزههای مختلف دارند، سعی به سرپوش گذاشتن به آن، انحراف افکار جامعه و یا کمرنگ کردن موضوع مذکور پرداخته و با ارائهی نظرات نه چندان علمی و عقلی به خواستهی خود پای میفشارند.
به نظر میآید، در این عصر ارتباطات حقیقت را بر مصلحت ترجیح دهیم و با پرداختن به سفسطه و یا سرپوش نهادن به واقعیتها، تنفر نسل حاضر و آیندگان را به خود نخریم و خود را در زمرهً جهال قرار ندهیم؛ بلکه سعی کنیم، بدور از عقاید و سلایق شخصی، وقایع تاریخی را آنچنان که هست ارائه دهیم و یا از وارونه نشان دادن آنها خودداری کنیم. چنان فکر نکنیم که ما میتوانیم افکار عمومی را به خود معطوف داریم؛ زیرا ما داناتریم، بقیة مردم نادانند!!! مطمئن باشیم که هر کس دیگران را جاهل انگارد، در حقیقت جهت خود را آشکار میسازد.
البته هر کس حق دارد، دربارهی مسائل ملی و تاریخی خود فکر کند، مطالعه و تحقیق انجام دهد، نتیجهی مطالعات و تحقیقات خود را بیان کند؛ ولی شرعا و اخلاقا احدی عذر و بهانهای برای اغفال مردم و تحریف افکار عمومی را ندارد و نباید حقایق تاریخی و مصالح ملی مردم و مملکت را فدای اغراض شخصی خود نماید.
آنچه مسلم است و در اغلب منابع تاریخی به آن اشاره شده، این است که، در زمان خلفای عباسی در اغلب ممالک اسلامی قیامهای بزرگ و کوچک به علیه دستگاه خلافت رخ میداد. البته هر یک از این قیامها انگیزهی خاص خود را داشت که میتوان به قیامتهایی در خراسان، طبرستان، سیستان و آذربایجان اشاره کرد. قیام آذربایجان و یا قیام «آلگئییملیلر» سرخ جامگان در منطقه گوهستانی قاراداغ آذربایجان جنوبی روی داده و مرکز فرماندهی و رهبری آن در بالای صخرهای عظیم در ارتفاعات شهرستان «کلیبر» امروزی و در قلعهای به نام قلعهی « بذ » بی،[1] یعنی «قلعهی بابک» امروزی بود.
قیام مزبور بیش از چهل سال ادامه یافت. سرخ جامگان در این مدت بارها با سپاهیان خلفای عباسی که به سرکوب آنان فرستاده میشدند جنگیدند، کشتند، کشته شدند، با خون خود دشتها، درهها و کوههای آذربایجان را سیراب و از ناموس و میهن خود دفاع کردند و بارها طعم تلخ شکست را به قوشونهای خلفا چشاندند. خلفایی که اسلام را برای حکومت، اغفال تودة مردم و چپاول آنان آلت دست قرار داده بودند. خلفایی که خود را خلیفة خدا در روی زمین وانمود میکردند، نمازهای جمعه مصلحتی برگزار میکردند، به حج میرفتند . ولی در زندگی شخصی آنان اثری از اسلام دیده نمیشد.
المعتصمبالله که یکی از فرزندان هارون خلیفة عباسی بود، بعد از برادرش مأمون به مسند خلافت تکیه زد. او برای فائق آمدن به نهضت آذربایجان که با وجود آن آرامش خلفای ماقبل او سلب شده بود، راهی جز دست زدن به حیلهی ناجوانمردانه پیدا نکرد و برای عملی کردن نقشة خود از شخصی به نام «آفـشین» «awşin» که از ترکان اوزبک بود و شاید به وسیلهی او راحتتر میتوانست به بعضی از سرداران و سرکردگان سرخ جامگان ترک آذربایجان[2] نفوذ کند، استفاده کرد. و متأسفانه موفق هم شد. آفـشین بعضی از سرکردگان سرخ جامگان را با وعده و وعید از اطراف بابک پراکنده ساخت سپس با جنگی نابرابر بابک را از قلعه به پایین کشید و با حیله و دسیسهی سهل ابنسُمبات که احتمالا ارمنی هم بود و از طرف خلیفه فرمانروایی قسمتی از مناطق شمال رود ارس را در دست داشت، او را دستگیر و به مرکز خلافت یعنی «سامرا» منتقل و در نتیجه سر سختی که در برابر خلیفه هم از خود نشان داد، مصله و پس از آن به قتل رسید.
***
آنچه در مقالات و سخنرانیها دربارهی قیام سرخ جامگان کمتر مورد توجه قرار گرفته، بررسی عقاید دینی آنان از راه تعقل و تفکر میباشد.
همانطور که قبلا نیز اشاره شد، عدهای آنان را مسلمان دانسته و برای اثبات ادعای خود ادله و براهینی نیز ارائه میدهند. عدهای نیز آنان را غیر مسلمان دانسته و یا غیر مسلمان معرفی کرده که بتواند به راحتی به بدگویی و تخریب وجههی آنان بپردازد.
در برابر نظر این اشخاص باید گفت: اولا سرخ جامگان مسلمان بودند، به این دلیل که مردم آذربایجان در زمان خلیفهی دوم « عمر ابنخطاب» اسلام را پذیرفته بودند در این صورت چگونه میتوانیم بگوییم عدهای غیر مسلمان در نقطهای از مملکت اسلامی آنهم به مدت چهل سال اگر نگوییم حکومت محلی کوچکی را تشکیل داده بودند، میتوانیم بگوییم که سازمان و تشکیلات سیاسی – نظامی مقتدری را به هم رسانده که در صورت لزوم میتوانستند در مقابل سپاهیان رزم آزموده و تا دندان مسلح هزاران نفری خلفای عباسی مقاومت کنند و آنان را از آذربایجان دور نمایند.
تأمین غذا، پوشاک، سلاح، مرکب، علوفه و تجهیزات اسبان و غیره برای عدهای غیر مسلمان در مرکز بلاد اسلامی آنهم در آن دوران کاملا غیر ممکن بود. یعنی مسلمانان به هیچ وجه به خود اجازه نمیدادند، کسانی که آیین آنان را قبول ندارند، با آنان داد و ستد کنند و مایحتاج آنان را فراهم آورند. پس همکاری و تأمین مایحتاج آنان و عدم ممانعت از استقرار آنان در بین خودشان به این معنی است که آنان را در هر آیینی که بودند، قبول داشتند و در حین هجوم سپاهیان خلیفه، همین مردم مسلمان نه تنها به یاری سپاهیان خلیفه نمیشتافتند، بلکه بابک و بابکیان را پشتیبانی میکردند و اگر چنین نبود، یعنی حمایت مردمی در پشت سرخ جامگان نبود هرگز نمیتوانستند به مدت بیش از چهل سال در آن منطقه مقاومت و با سپاهیان مجهز خلیفه مقابله کنند. به بیان سادهتر، اگر مسلمان هم نبوده باشند، برای مردم مسلمان بهتر از خلفایی بودند که به نام اسلام، اموال و نوامیس مردم را پایمال میکردند به همین دلیل هم مردم عاقل و فهیم آذربایجان کافر یکرو و مردانهصفت را به منافق مسلماننمای چندین چهره ترجیح میدادند.
اگر به قرآن هم مراجعه کنیم میبینیم، خداوند نیز منافقین یعنی مسلماننمایان را که اسلام و قرآن را دست آویز و مستمسک برای رسیدن به مقام و مال و منال و غیره قرار داده بودند، بیشتر از کافرانی که صراحتا میگفتند: ما ایمان نمیآوریم، نکوهش میکند. به عبارتی دیگر از نظر قرآن نیز منافقین یعنی مسلماننمایان، مذمومتر، پستتر و منفورتر از کافران یعنی کسانی هستند که به دین اسلام نه گرویدند.
اگر به تاریخ بعد از اسلام و زندگی ائمه معصومین هم دقت کنیم، متوجه میشویم که همة قاتلین ائمه شهید، منافقین و حکامی بودهاند که به ظاهر برای حفظ مصالح اسلام و در حقیقت برای حفظ حکومت خودکامهی خود و ادامه چپاول اموال و نوامیس مردم پا برهنه دست به چنین جنایات تاریخی زدهاند.
در جواب عدهای از قلم بدستانی که ادعا میکنند: بابک و سپاهیان او با اسلام و مسلمانان میجنگیده و در مقابل اسلام صفآرایی کردهاند باید بگوییم:اگر شما خلفای عباسی را با آن جنایاتی که مرتکب میشدند و امامان شیعه را با حِیل مختلف به قتل میرساندند، مسلمان بدانید، در این صورت بابک با مسلمانان جنگیده است؛ ولی اگر امام هفتم شیعیان امام موسیکاظم (ع) که توسط هارون خلیفهی عباسی محبوس و سپس شهید شد و نیز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسی یعنی مأمون مسموم و شهید گردید، همچنین امام محمدتقی (ع) که توسط المعتصمبالله مسموم و به شهادت رسید و سایر امامان شیعه را امام و طرفدار حق و عدالت میدانید، هرگز نمیتوانید قاتلین آنها یعنی هارون، مامون و معتصم را مسلمان و خلیفهی اسلام بدانید و کسانی را که با آنان و قولخورگان آنان جنگیده نکوهش نمایید.
بابک و بابکیان چه مسلمان باشند و چه نباشند با منافقین و با دشمنان امامان معصوم شیعه جنگیدهاند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شیعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اولیه و نوامیس ملی و خانوادگی مسلمانان بوده است و اگر نگوییم، در کنار ائمهی معصومین با خلفای منافق عباسی مبارزه میکردند، میتوانیم بگوییم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خلیفه بوده و هر دو مظلوم یک دستگاه حکومتی واقع شده بودند. در نتیجه مبارزات بابک و سرخجامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعی و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهی دادن به مردم ماهیت دستگاه خلافت را بر ملا میکردند، سرخجامگان نیز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه میپرداختند. در نتیجه خلفای عباسی امامان شیعه و مبارزان آذربایجان را مانع رسیدن به مقاصد شوم خود میدانسته، با هر دو دشمنی میورزیدند. این حقیقت تاریخ است.
[1] - تغییر حرف «ذ» به «ی» در ترکی قدیم و بویژه در کتاب دیوان لغاتالترک بیشتر به چشم میخورد.
[2] - ممکن است کسرویستها و طرفداران جعلیات احمد کسروی ادعا کنند که زبان آذربایجان بعد از آمدن سلاجقه به ترکی برگشته است. در جواب این عده باید گفت: در کتاب «قرآنِ کریم و اقوام» نوشتهی مرحوم پروفسور زهتابی که با استناد به منابع موثق به رشتهی تحریر در آمده است، میخوانیم:
- والی آذربایجان در زمان خلیفه عثمان ابنعفان، که با روی کار آمدن حضرت علی از آذربایجان راهی دمشق شد و به معاویه پیوست. در گزارش خود ار آذربایجان به معاویه میگوید: مردم آذربایجان به زبان ترکی صحبت میکنند.
گذشته از این، مگر سلاجقه از شرق و از خراسان وارد ممالک ایران نشدند و مگر سالها در همة ممالک ایران حوکمرانی نکردند؟ چرا تنها زبان یک مملکت، آنهم آذربایجان را عوض کردند؟ همچنین اکنون با وجود این همه رسانهها و تحصیل اجباری به زبان فارسی، مطبوعات، روزنامهها، ارعاب، توهین، تحقیر، تحمیل، تطمیع، زبان مردم آذربایجان، کردستان، بلوچ، خوزستان، گیلک، ترکمن و غیره به فارسی برنگشته و فقط اگر مجبور باشند. به زبان فارسی صحبت میکنند؛ ولی در زمان سلجوقیان بدون همهی راهکارها و ابزارهای صنعتی امروزی و بدون اجباری که در عصر حاضر اعمال گردید، چگونه ممکن است زبان ملتی( از زبانی که اصلا وجود نداشته، و اگر وجود میداشت، باید مثل سایر زبانهای مرده در هزاران سال قبل، از این زبان هم اثری کتبی، سنگ نوشته، اثر افواهی و فولکلوریک به جای میماند.) به زبان ترکی تغییر کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر