۲/۱۵/۱۳۹۰

کالبد شکافی بنیادگرائی اسلامی

نشان می دهد که رکن رکین فوندامنتالیسم دینی، جزمییت در لازم الاجراء بودن احکام فقه و شریعت می باشد. بنا بر این اصل، لاجرم هر نوع وضع قانون به اعتبار پژوهش و استدلالات عقلی مانند اعلامیه جهانی حقوق بشر و یا سایر میثاقهای بین الملی اکیدأ ممنوع می باشد، زیرا این دستاوردهای بشرِ خردورزِ خاکی ، اصول وضع شده توسط متشرعین را در زمینه های مختلف نفی کرده وبا بنیادهای عقیدتی فقها در تضادی بنیادین قرار دارد: برابری تمامی انسانها، برابری کامل زن ومرد، نجاست انسانها به علت اندیشه شان و قوانین خشن قصاص.

در طول تاریخ پر فراز نشیب اسلام «فقها» همیشه به منظور اجراء و ساری کردن «احکام الهی» به «سلطان مقتدر» تکیه داشته اند. پس قدرتمند شدن برای پیاده کردن احکام الهی اولا یک فریضه واجب و ثانیِأ در خدمت «بسط اسلام» است. یعنی اینکه ضمانت اجرائی این احکام منوط به عنصر قدرت است. سیاست بسط و توسعه امپراطوری اسلامی هم بدون تجاوز، لشگرکشی و جنگ افروزی پیش نمی رود. بنا به این داده ها می توان گفت که جنگ افروزی، بحران آفرینی و توسعه طلبی از ویژگیهای بنیاد گرائی اسلامی ایران است و از هسته مرکزی اندیشه او نشأت می گیرد، موتور محرکهُ آن است و از ذات آن می جوشد. این یک رویکرد سیاسی صرف نیست بلکه نگاهی متحجر به هستی است.

این نوع نگرش به هستی وسلوک سیاسی نابخردانه کمترین ظرفییت مدارا وهمزیستی را با ملاء خود بر نمی ابد. این اندیشه مطلق گرایانه ماهیتأ و بر اساس تمامیت ساختاری و ارزشهای مبتنی بر آن، مطلقأ از پتانسیل دمکراتیک برای پذیرش «صلح» (فرموش نکینم که ایران هرگز با عراق قرداد صلح امضاء نکرد بلکه تا سقوط صدام همچنان به «قرداد آتش بس» اکتفا نموده بود) به عنوان بنیادی ترین حق بشر برخوردار نیست. در کانون ایدهُ صلح، مدارا، برسمیت شناختن حقوق دیگری و نسبیت گرائی نشسته است. رویکرد گفتمان قالب در ایران عبارت از صدور بنیادگرائی، تشکیل امپراطوری اسلامی واعمال هژمونی خود در منطقه. این رویکرد حیاتش در گرو مکانیسم حذف می باشد. این دیدگاه جزمیت دینی ای را تقریر می کند که رسالت خود را نابودی «کفار» و ایجاد «امت واحده» می داند. واژهء «کفار» در معنی مستعمل آن در برگیرنده مخالفین داخلی و قدرتهای خارجی می باشد. در صحنه سیاست داخلی بروز رفتارهای مستبد اند و روش های انحصار گرایانه، آزادی و حقوق بدیهی افراد آن جامعه را یکی پس از دیگری از بین می برد. باز تولید این روند آسیب های جبران ناپذیر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می باشد. وقتی آزادی اندیشه و بیان، حق مسلم گروه باعقایدی خاص تعریف گردید، آزادی معنی خود را از دست خواهد داد. نشانه وجود آزادی در جامعه کثرت گرائی است. عدم آزادی ، تحکم، قدرت طلبی و محرومیت دگراندیشان، جامعه را به اجراء خواسته های حکومت می کشاند. آعاز فاجعه.

تهران، «مسکوی ِ» جهان بنیادگرائی

رفسنجانی بعنوان یکی از قدرتمند ترین مهره های هیرارشی دین سالاران که برای غرب شاخص «مدره و مدراسیون دولتی» و رفرم اصلاحی در درون نظام دینی بود می گوید: «ایران اسلامی پایگاه همه مسلمانان جهان است. [...] امام گفته است ما این انقلاب را فقط برای خودمان نمی خواهیم و به مسائل بقیه اهمییت می دهیم. وی [خمینی] به درستی و عمیقأ از این ایده متنفربود که ما محدود به ناسونالیست، نژاد و یا سرزمین خود باشیم.»[2] خاتمی رئیس جمهورِ «گفتگوی تمدنها» استراتژی امنییتِ ملی ِنظام جمهوری اسلامی را چنین تشریح می کند « وقتی به استراتژی نگاه می کنیم به کجا نگاه می کنیم؟ آیا نگاه می کنیم به حفظ تمامییت سرزمینمان یا به رشد؟ آیا نگاه می کنیم به بسط و یا به حفظ؟» او سپس جواب را خود چنین می دهد: «ما به به بسط نگاه کنیم.» در ادامه تشریح این استراتژی اظهار می دارد: «من معتقدم که از نظر امکانات و ابزار، حالا حالاها ما از دشمنانمان عقب هستیم ما این پنبه را بایست از گوشمان بیرون بیا وریم که روزی در تکنولوژی و سلاح با رقبای اصلی برابری کنیم. پس … ما نیازمندد نیروئی هستیم که دشمن نداشته باشد واین نیرو برتر از تکنولوژی وسلاح باشد. قدرت… ما نیروی … اسلامی و بیدار شده و آماده فدارکاری در سراسر دنیاست. نظام جمهوری اسلامی در صورتی می ماند که پشتوانه همان نیروی جهانی باشد. در الجزایر حرکت اسلامی جدی است. روی سودان می شود حساب کرد.مراکز جدیدی از قدرت د رجهان اسلام دارد شکل می گیرد… و ما باید روی این مسأله به طور جدی حساب باز کنیم.»[3] (در این دورانها هنوز آقای گنجی فیلسوف و کانت شناس نشده بودند)

نظریه ولایت فقیه برپایه استراتژی «دولت جهانی اسلام» تدوین و بنیانگذاری شده است. اهمییت حیاتی سیاست «بسط» و «توسعه طلبی» برای حکام اقتدار گرای تهران و تهدیدی که این اندیشه برای تمامی دنیای «غیر اسلامی» (بودیسم، کنفوسیونیسم، هندوئیسم، یهودیت، مسیحیت و یا کل جهان سکولار) دارد را در اعلام مواضع ِجزمیّون ِحاکم بخوبی می بینیم. آن چیزی که اهمییت بنیادین دارد فهم این نکته است که تهران قلب تپنده، نقطه کانونی و موتور محرکهُ بنیادگرائی و تروریسم کور جهانی است. سکوی پرش برای فتح، بسط و برپائی امپراطوری اسلامی است که د راولین قدم برای بلعیدن عراق خیز برداشته است و با ایجاد سازمانهای وسیع ونیروهای میلیتانتِ متعدد (سپاه قدس و غیره) برای نیل به این اهداف مصّر است. وانگهی مدل موفق «حاکمییت الله» از نوع ایرانی آن بعنوان نقطه اتکاء و قوت قلب تمامی جریانات ریز و درشت تروریستی د رمنطقه و جهان بشمار می رود. آنها با اشاره به تجربه موفق «حکومت اسلامی» در روی زمین در واقع به یک قدرت سیاسی برای اجراء شریعت پشتگرم می باشند. این مدل که تا کنون ماندگار مانده است دقیقأ همان نقشی را دارد که مسکو بعنوان مدل موفق «سوسیالیستی» برای احزاب «برادر سوسیالیستی» بعهد ه داشت. تهران به مثابه مسکوی «احزاب برادر» ترویستهای جهان اسلام، این نقش را برای تمای دستجات جهان بنیادگرائی دارد. بنا به این داده است که مبارزه با تروریسم جهانی از مبارزه بر علیه بنیادگرائی حاکم بر تهران می گذرد. نوک تیز پیکار بر علیه بنیادگرائی باید متوجه تهران باشد. د رغیر اینصورت جنگ بر علیه تروریسم اساسأ بی مفهوم است. هیولای جنگ طلب و قسی القلب فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران به مثابه خطری عاجل برای مردم ایران و جامعه جهانی است.

در شرایط انقباضِ سیاسی بی سابقۀ نظام، بقاء و استمرار حاکمییت در گرو تشنچ آفرینی و جنگ افروزی است. همه شواهد امر تاکنون این اضطراب را دامن می زنند که مکانیسم و سازو کارهای یک اراده سیاسی مشخص، ایران، منطقه و جهان را به چالشی خطرناک و جنگی کریه هدایت می کند. کنشگران سیاسی ایران به سمت تخریب و نفی تمامی مناسبات صلح آمیز جامعه جهانی در حرکتند. انحصارگران فقط در فضائی از بی ثباتی، نا امنی و دامن زدن به خشونت، توانائی اعمال اراده خویش را دارند، دیالوگ، اقناع، «استدلال منطقی» فضای مانور آنها را بسته و عدم صلاحییتشان را بسرعت بروز می دهد. فرهنگ حاکم شیوه بیانی را باز تولید می کند که موضوع کانونی اش خشونت است. توسل به خشونت جوشیده از یک نوع بینش است که نقطه هزیمتش در کنش سیاسی تقسیم بندیهای دینی مسلمان/غیر مسلمان می باشد. تا مدامی که گفتمان حاکم منبعث از این نوع نگرش به جهان باشد، قدرت و خشونت بعنوان ابزارهائی در خدمت مکانیسم ِحذف نه فقط موجه بلکه برای پیش بردِ احکام الهی مقدس می باشد.

در این دوران وبا توجه به مختصات غیر قابل کنترل و انفجاری داخل، شرایط بحرانی منطقه، افشاء پروژه های مخفی اتمی توسط سازمان مجاهدین خلق، فشار جامعه جهانی در بحران اتمی و فشار سنگین دیپلماسی اپوزیسیون در صحنه بین المللی (بویژه شورای ملی مقاومت) نیاز فقیهان حاکم در تهران به دکترین جنگی خمینی را برای برون رفت از مخمصه کنونی به نیازی استراتژیک مبدل کرده است. ریچارد کلارک (RICHARD CLARKE) همآهنگ کننده «اداره امنییت و ضد تروریسم» دولت بوش تا قبل از حادثه 11 سپتامبر، که با انتشار کتاب مشهورش «بر علیه همه دشمنان» (Against all Enemies) به نقادی سیاست خارجی امریکا به عنوان عامل تعیین کننده آفرینش 11 سپتامبر پرداخته است، می گوید «رژیم تهران با یک حمله نظامی ار خارج دهه هائی دیگر بر عمر خود ادامه می دهد». می توان چنین استنباط نمود که دکترین جنگ خمینی دوباره در دستورکار الیگارشی دینی قرارگرفته است. بازگشت به دکترین جنگی و خیز برداشتن مجدد برای بلعیدن عراق به گمان نگارنده نشانی از واپسین ایستادگی ارتجاع در برابر غلیان دم افزون جامعه ایران برای رهائی می باشد.

از جانب دیگر سیستم مادون سرمایه داری فقهای تهران به مثابه کانون تپش و قلب تپنده تروریسم اسلامی با مجهزشدن به سلاح اتمی می تواند در مقابل غرب عرض اندام نموده و بر زمینه مساعد تند گرایهای کشورهای مسلمان به یک قدرت اسلامی وزین در منطقه تبدیل گردد. این پارامتر در چهارچوب «پروژه خاورمیانه بزرگ» نمی گنجد و اجراء آن را عملأ به مخاطره می ندازد. مخالفت غرب با ایران در دعوای پروژه اتمی دراین چهارچوب قابل فهم است.

فن آوری هسته ای: ناسیونالیسم یا فاجعه ملی

دستیابی به فناوری هسته ای از جانب حکومتیان تهران به عنوان جهش و قدمی بزرگ برای پیشرفت وتعالی جامعه و به مثابه مظهرِ اراده ملی ارزیابی می گرد. عدم شفافییت و پنهانکاریهای تهران در پروژه اتمی این گمان را تقویت می کند که هدف از غنی سازی اورانیم دستیابی به سلاح هسته ای می باشد. پیاده کردن سیاست هژمونی طلبی حاکمانِ دینی تهران در منطقه منوط به مجهزشدن به سلاح هسته ای و «قدرتمند» شدن است. ورود عنصر هسته ای، میدان مانور وسیعی را برای ملایان می گشاید. آنها در جایگاهی قرار می گیرند که بتوانند ارادهء خود را بر کشورهای کوچک منطقه اعمال نموده و به اهداف سیاسی خود در راستای پی ریزی «اتحاد جماهیر اسلامی» نزدیک شوند. مضافأ اینکه دست نظام در نقض حقوق بشر شهروندان ایرانی وبحران آفرینی در منطقه و صحنه بین المللی بیشتر باز خواهد شد.

آیا فناوری هسته ای نماد اراده ملی است؟ یا اینکه د رخدمت اهداف توسعه طلبانه و تشنج زائی است که هیچ قرابتی با منافع ملی ما ندارد. الیگارشی دینی حاکم بر ایران ضرورت استفاده ابزاری از مفهوم ملیت را در چالش هسته ای بخوبی درک کرده است. آنها با تمامی تلاش خود بر آنند که پروژه ماجراجویانه خود را به اتیکت ایرانی مزین نمایند. قرائت د ینی حاکم اساسأ با ملییت و ناسیونالیسم همسنگ نیست است. لیبرالیسم آن اعتقاد نامه، فلسفه و نوع نگرش به هستی است که آزادی را به عنوان اصلی سازمان دهنده در اجتماع و شیوه ای از زندگانی مطلوب برای شهروند و برای تمامی پیکره اجتماع ارزش گذاری می کند و در پی رهائی انسان از قیود و زنجیرهای مذهبی و سنن کهن است. آدمی آزاد آفریده شده و باید در «حَرَکات و سَکَنات» خود آزاد و مختار باشد.

این فلسفهُ سیاسی از روزگار سقراط آغاز شد و از طریق رواقیون به دانشوران عصر رنساس رسید. در عصر روشنگری با چهره های تابناکی چون ولتر، لاک، گوته، توماس جفرسون، هيوم، جان ستوارت ميل٬ کانت و دیگران فئوداليزم، سلطه مذهب و کليسا را به چالش طلبید. همگام با خلع يد سياسى و اجتماعى تمامى ارزشهاى جارى بر جامعه و حکومت وحقوق انسان متحول و دگرگون شد . هيچ سپهری از حيات اجتماعى از اين تحول بدور نماند. ارزشهاى مذهبى و اشرافى حاکم بر جامعه بشری با انقلاب بورژوازى در اروپا کاملاً دگرگون گردید. رساله دوم در باره حکومت (اثر جان لاک) و اعلامیه استقلال آمریکا برجسته ترین یادگارهای لیبرالیسم در اوایل قرن شانزدهم می باشند. رواداری د ینی، اصل حاکمییت قانون، تفکیک قوا، آزادی بیان و حق مخالفت، از دستاوردهای لیبرالیسم می باشند. لیبرالیسم اساسأ بنیادهای فلسفی/حقوقی دینی و سلطه اجتماعی سیاسی مذهب را به نقد می کشد و با آن به پیکار می پردازد.

ناسونالیسم بعنوان پدیده و جنبشی سیاسی در جهان است که ریشه د رتحولات بنیادی جامعه اروپایی در دوران گذارش از قرون وسطی به عصرمدرن دارد و آبشخور فلسفی اش لیبرالیسم می باشد. این جنبش سیاسی به هویتِ انسانِ عصرِ جدید تعریفی نوین باز می دهد. ملییت قدم به قدم قومییت را به عقب می راند و جایگزین آن می گردد. شور ناسیونالیسم وملت باوری از اروپا به سراسر نقاط جهان گسترش می یابد و با آن مفهوم نوینی از انسان، ارزش وکرامت انسانی و معنای حیات متولد می گردد. این موج جدید روشنگری در صدد رهانیدن مردم از تاریک اندیشی، بینش سنتی دینی و جهل است.

ناسونالیسم در پی بر پائی دولت ملی است و اساسا با تشکیل «حکومت الله بر روی زمین» در تضادی بنیادین قرار دارد. این نوع نگرش به شیوه ادراه جامعه با بینش سنتی دینی هیچ وجه مشترکی ندارد. هویت انسان مدرن در رابطه دولت ـ ملت تعریف می گردد، انسان مدرن شهروند است که دارای حقوق ووظایف تعریف شده معین شهروندی است. فرد پیش از ظهور و گسترش ملی گرائی به قبیله، عشیره، اربابِ فئودال، به دودمانی معین، به مذهب ویا کلیسای خویش وفادار است و خود را در آن تعریف می کند. در روابط سنتی شبکه ای از وابستگیهای قومی، عشیره ای و دینی بعنوان چتر حفاظ انسانی عمل می کردند. فرد به صرف عضویتش در یک عشیره یا قبیله هویت می یافت وجان و مال او فقط در این شبکه سنتی از تعرض در امان می ماند. فرد بر عکس شهروند در پناه قانون است وقانون حامی او.

مراجع سنتی، متشرعین و شبكه های متعصب ازعصر مشروطیت تا کنون در مقابل موج لیبرالیسم و «ملت باوری» [داریوش آشوری] مقاومت کرده اند.

خمینی د رمقابل ناسیونالیسم و تفکرات لیبرالی در جامعه ایران مواضعی بشدت خصمانه اتخاذ می کرد و اساسآ با بنیادهای این بینش در تضاد بود. اظهار نظرا ت او از قبیل «اینها [منظور دکتر مصدق و جریانات ملی] از اسلام سیلی خورده اند» و یا «ملی گرائی خیانت به اسلام است» شکاف بینش دینی حاکم را با بنیادهای «ملت باوری» نشان می دهد.

اما صرف نظر از کالبد شکافی ناسونالیسم اتمی باید اضافه نمود که کارنامه نزدیک به سه دههُ متولیان دینی مشحون از اقدامات ِ سیستماتیک بر علیه منافع ملی ومردمی بوده بطوریکه آنها صلاحییت دفاع از «حق مسلم منافع ملی» را از خود سلب نموده اند. آنها در موضع نمایندگی منافع ملی ایرانیان ننشسته اند. مضافآ اینکه استفادهُ صلح آمیز از انرژی هسته ای در بخشهائی از قبیل امور پزشکی،کشاورزی، صنعت، پژوهشهای علمی و الکتروتکنیک و غیره نیازی به غنی سازی اوارنیوم ندارد. غنی سازی اورانیوم نه در راستای تآمین منافع ملی، پیشرفت، توسعه و آبادنی کشور بلکه در خدمت اهداف ماجراجویانه و هژمونی طلبانه یک گرایش مشخص سیاسی ـ ائدولوژیک می باشد. تلاشهای حکومتیان در تهران برای تبدیل شدن به یک قدرت هسته ای در منطقه در راستای منافع ملی ما نمی باشد. فن آوری وانرژی هسته ای کلید کسب توانائیهای علمی، فنی و اقتصادی نیست. کشورهای صنعتی نه به اعتبار فن آوری هسته ای اشان بلکه به دلیل توانائیها و دست آوردهای چشمگیر در زمینه بیو تکنولوژی، میکروبیو لوژی، تکنیک پیچیده حفظ محیط زیست، دیجیتال، صنایع سنگین و پایه ای، هواپیماسازی، کشتی سازی، شهر سازی، صنعت پیجیده نفت، پزشکی و دارو سازی، سد سازی و پیشرفتهای خیره کننده در جهان کامپیوتر و میکور پروسسور، مدارهای الکتروتکنیک، فن آوری تلفن و ارتباطاطات و دیگر رهاوردهای ارزشمند در زمینه دمکراسی، حقوق بشر، بروکراسی و غیره صاحب آوازه وقدرتمند می باشند. اکثر کشورهای پیشرفته جهان که خود سازنده راکتور هسته ای می باشند و با صرف هزینه های کلان آنها را تآسیس نموده اند، در صدد تعطیل کردن و از مدار خارج کردن راکتورهای اتمی می باشند. در تمامی کشورهای صنعتی جهان تلاشی گسترده برای استفاده از انرژی خورشیدی و بادی درجریان است.

با توجه به وجود منابع سرشار فسیلی در ایران بویژه گاز و همچنین امکان استفاده و بهره گیری از انرژی خورشیدی (نزدیکی به خط استوا) و انرژی بادی، نمی توان به هیچ عنوان رویکرد استفاده از انرژی اتمی را توجیه نمود.مضافآ اینکه استفاده از انرژی هسته ای برای تولید برق به فن آوری بالا و پیچیده نیاز دارد و حسّاسیت جامعه جهانی رابر انگیخته و آلودگی شدید محیط زیست را به همراه خواهد داشت. ورود به این تکنولوژی پیچیده ما را هر چه بیشتر در مدار وابستگی گرفتار خواهد کرد.


آری همانطوریکه اندیشه ورزان عصر روشنگری در اروپا به تعبیر هارولد لاسکی (Harold Laski, 1893-1950) «معد نچیان و سربازان کلنگ به دست و سازندگانِ» دنیای مدرن بودند، ما هم هیچ چاره ای جز در هم کوبیدن نظم کهن نداریم. هیچ پروژه ای از نوع «مدراسیون ِ» رفسنجانی، «گفتگوی تمدن ِ» خاتمی و «مانیفست سوم ِ» گنجی نمی تواند ما را به جهانی بهتر، سعادت بخش تر، به آزادی و به زندگی شرافتمندانه رهنمون سازد

هیچ نظری موجود نیست: